🏝ایدهها از کجا میآیند؟
✨تا الان دوتا از مهمترین منابع تراوش ایدهها رو که صداها و تصاویر بودند، گفتیم.
اما موارد دیگری هم هست که در اخذ ایده تاثیر بسزایی دارد.
مثل:
📚کتابها؛
گاهی اوقات خواندن داستانها باعث ایده گرفتن میشود. چه بسیار از نویسنده هایی که از کتابهای داستانی یکدیگر ایدهی
موردنظر داستان جدید شان را گرفتهاند.
بعضی صحنهها و گفتگوهای داستانی منابع بسیار خوبی برای این منظور هستند.
🎬فیلمها؛
تماشای فیلم بعلت تصاویر بیشمار آن تاثیر زیادی در ذهن ایدهپرداز ما دارد.
🎷🎻موسیقی؛
موزیکهای بیکلام، چون باعث خیالپردازی و تحریک قوهی تخیل فرد میشوند، در رسیدن به ایدههای داستانی موثرند.»
☕️ ادامه دارد...
✍ انصاری زاده
#داستان_نویسی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
سلام بانوی بزرگ💗
به عنوان یک زن باید بگویم، توی زندگی هر وقت نزدیک بود ناامید بشوم و دست از تلاش بردارم، جملهٔ «ما رایت الا جمیلا» ی شما نجاتم داد.
یک زن اگر بداند ماجرا زیباست و زیبا تمام می شود تا ته تهش می رود. حتی اگر با رنج بسیار توام باشد.
ما و تمام بشریت، برای نایستادن هایمان مدیون این نگاه جهت بخش شما هستیم.
تولدتان بر ما مبارک 🌹
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از قلمزن
دوستان @jaryaniha عزیز
هدیهتونو خیلی دوست داشتم
ممنونم،
شبیه گردسوزهای مادربزرگه،
البته کوچکتر...
و چون نویسنده هستید،
جهت یک اطلاع شیرین،
روطاقچهای موجود در عکس هم
هنر دست یکی از بانوان نویسنده شاخص و مشهور کشورمونه...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
نویسندگان جریان
دوستان @jaryaniha عزیز هدیهتونو خیلی دوست داشتم ممنونم، شبیه گردسوزهای مادربزرگه، البته کوچکتر..
پیام محبت آمیز یکی از برگزیدگان عزیز پویش #روایت_خادمی بعد از دریافت یادگاری معنوی جریان🎁🎊
مبارکتون باشه 🥰💐
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
حسین سرت را به سینهاش میفشارد و در گوشت زمزمه میکند «صبور باش عزیزدلم!»
چه آرامشی دارد سینه برادر. چه اطمینانی جاری میکند. انگار در آیینه سینهاش میبینی که از ازل، خدا برای تو تنهایی را رقم زده است تا تماماً به او تعلق پیدا کنی، تا دست از همه بشویی، تا یکهشناسِ او بشوی.
همه تکیهگاههای تو باید فرو بریزد، همه پیوندهای تو باید بریده شود، همه تعلقات تو باید گشوده شود؛ تا فقط به او تکیه کنی، فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنی و این دل بی نظیرت را فقط جایگاه او کنی. تا عهدی را که با همه کودکیات بستهای، با همه بزرگیات پایش بایستی:
پدر گفت «بگو یک!» و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را می آموخت. کودکانه و شیرین گفتی «یک!» و پدر گفت: «بگو دو!» نگفتی. پدر تکرار کرد: «بگو دو دخترم.» نگفتی. و در پی سومین بار، چشمهای معصومت را به پدر دوختی و گفتی «بابا، زبانی که به یک گشوده شد، چگونه میتواند با دو دمسازی کند؟!»
بناست تو بمانی و همان یک؛ همان یک جاودانه و ماندگار...
📔 آفتاب در حجاب
✍🏻 سیّدمهدی شجاعی
#میلاد_حضرت_زینب
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
عمق قلب
روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت هفتم
از علاقه اش به آش رشته خنده ام گرفته بود. یادم می آید چند سال قبل هم از یکی از دوستان هندی ام پرسیدم خوشمزه ترین غذای ایرانی چیست. گفت: شله.
حق بدهید به عنوان یک مشهدی اصیل قند در دلم آب شده باشد. در مورد ام غسان هم همین قدر ذوقکردم.
تعریف کرد: ((چند سال قبل برای درمان یک بیماری رفتم طب سنتی. بهم گفت باید آش رشته زیاد بخورم. یاد گرفتم و هی پختم. غذای مورد علاقه ام شد. غزه هم که برم درست می کنم.))
از این که آش رشته داشت به فلسطین صادر میشد شاد شدم. با شنیدن بیماری ام غسان دوباره یاد کتاب زندگی اش افتادم:
آنجا که از بمب باران اسرائیل می گفت. از بمب های شیمیایی و بوی خاصشان که مردم با آن غریبه نبودند. از مردمی که برای رفتن به خیابان دستمال خیس روی بینی شان می گرفتند و مجبور بودند امورات را بگذرانند. همین قدر مظلوم! مگرمی شود آن شیمیایی ها بی اثر باشد؟
فردایش با شنیدن یک خبر غافل گیر شدم. قرار شد علاوه بر ام غسان نویسنده کتاب تاوان عاشقی و خانواده محترمشان هم به خانه ما بیایند. اول ام غسان رسید. وقت اذان غسان هم با مادرش نماز خواند. اشتباهی کرد. مادرش تذکر داد. غسان گریه کرد. بی دلیل گریه کرد. من هم بی اختیار با دیدن اشک غسان گریه کردم. ام غسان داشت شاخ در می آورد. کاش وقت می شد و برایش توضیح میدادم که تاب دیدن غم در چشم بچه های یتیم را ندارم. دل نگران یتیمی غسان بودم. این چاه عمیق ترسناک.
آقای جعفری که رسید خانه ما با حرارت اعضای خانواده و صفای وجودشان و شیرینی لهجه یزدی انرژی گرفت.
مادر خانوم آقای جعفری رو کرد به ام غسان:
- تو خیلی جوونی. ازدواج کن. سنی نداری.
- نه نه. ازدواج برایمن دیگه تموم شد. من فقط عاشق یک نفربودم. منتظرم تا برم پیشش.
عشق اگر عشقباشد همین هست. تبدار و تپنده. آدم را از آن سر دنیا تک و تنها میکشاند و کاریبا آدم می کند که فکرش را هم نمیکرده است.
- می خوام برگردم غزه. خسته شدم. اینجا اذیتم. از این اداره به اون اداره.
تمام خواهشم را توی چشم هایم ریختم و گفتم:
- یه کم صبر کن شاید همسرم بتونه ویزای ترکیه برات بگیره. میتونی بری پیش خواهرت.به خاطر غسان میگم. غزه امن نیست. اگه خدایی نکرده...
-عیبی نداره اونجا هرچی نداشته باشیم عزت داریم. اگه بمیریم تو وطن خودمون می میریم. من تصمیمم رو گرفتم.
سفره را پهن کردم. ام غسان آش خیلی دوست داشت و غسان کشک بادمجان.
نمیدانم طبیعی بود یا نه اما از این که غذا های اصیل ایرانی را با میلمیخوردند نوعی حس غرور ملی به من دست داده بود.
✍نفیسه یلپور
ادامه دارد
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
🌿
به نام خالق زینب
زینب جان ما از صبر نمی دانیم،
به صاد صبر كه می رسیم دلمان می گیرد.
عمه جان ما مهربانی و دلسوزی شما را هر چقدر واکاوی کرده ایم، هر چقدر مقایسه کردهایم نتوانستیم تصور کنیم.
هر چقدر در زندگی ماندیم و گره دیدیم
به پای نیمه چشمی از نگاه شما نرسیدیم.
زینب جان در این شب عزیز از آن زیبا دیدنت به ما عطا کن که بیش از هر چیز به آن نیازمندیم
به قربان صبر و نگاه و مهرت...
✍خانم نصرتی
🌿 #میلاد_حضرت_زینب
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱