eitaa logo
جنبش دانش آموزی خراسان رضوی
500 دنبال‌کننده
645 عکس
97 ویدیو
50 فایل
اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان خراسان رضوی مارا در پیام رسانها دنبال کنید @jonbesh_ir ___________________ صفحه ما در اینستاگرام @jonbesh_razavi ___________________ ارتباط با ما: @jonbesh_resane
مشاهده در ایتا
دانلود
🛤 بهشت تا بهشت 📝 روز دوم وقت کمه بیدار شید ، الان راه میوفته پاشید با این صداها📣 بیدار شدیم ، قطار چند دقیقه ای بود توقف کرده بود سریع رفتیم نماز خونه و نماز رو خوندیم وقتی برگشتیم توی کوپه ، جز کسی قصد خواب نداشت بالاخره ها بالایی دارن 😁💪 پس سرگروه رو به زور بیدار نگه داشتیم و بازی شروع شد «جاسوس» بازی کردیم و از دوستان لذت بردیم 😅 بالاخره دروغ گو های خاصی توی کوپه داشتیم صبحانه کم طرفدار () رسید و نوش جانمون کردیم 🫤 کم کم داشتیم به نزدیک می‌شدیم شروع به جمع کردن وسایل کردیم ، البته تلفات هم دادیم ، یک سری وسایل مون هم گم شد 🤦‍♂ رسیدیم به همدان و ایستگاه راه اهن ایستگاه راه آهنی که وسط بیابون و بیرون شهر بود 😅 از قطار که اومدیم بیرون یک بیابون بود و اون وسط بوته های خار غلط میزد ، صدای قار قار پرنده ها هم بود و دیگر هیچ ..... از ساختمون راه اهن که رد شدیم اولین این سفر رو دیدیم الویه میدادن و چایی☕️ قطعا طرفدار الویه از حلوا ارده بیشتره دلی از عزا در آوردیم و بعد کمی انتظار کشیدن اتوبوس ها رسید راه افتادیم و سه چهار ساعتی تو راه بودیم. تو یکی از موکب های سر راه صبر کردیم و به سرعت نماز رو خوندیم و ناهار جذاب (قیمه مجلسی 😋) رو زدیم و راه افتادیم مدت زمان طولانی ای توی اتوبوس بودیم بچه ها با بازی و گفتگو و حتی درس خوندن سرگرم بودن اما وقتی صحبت شد دیدیم همه مون دلشوره خاصی داریم این دلشوره و 😬 نمیذاشت مسیر و خسته کننده بشه ته دل هامون شور میزد ، نکنه مشکلی پیش بیاد نکنه نتونم از رد بشم نکنه نتونم پیاده روی رو شرکت کنم ، نکنه نتونم برم تو حرم 🕌 شوق وصاله دیگه ، دنیوی هم فکر کنی وقتی میخوای بری دیدن کسی که خیلی دوسش داری هم شوق دیدار داری هم اضطراب لباسم اماده است ؟ عطر زدم ؟ موهام مرتبه ؟ برای دیدار فرقش اینه که به روحت نگاه میکنی پرونده م مرتبه ؟ حق کسی رو نخوردم ؟ گردنم نیست ؟ این دغدغه بود که بچه ها رو وادار به خوندن کرده بود 🤲 از درون غلیان میکردند ...... هر بار که از مربی ها میپرسیدیم چند دقیقه راه تا مقصد داریم میگفتن بیست دقیقه یا نیم ساعت ولی همین بیست دقیقه شد سه ساعت 😂😂 به قصر شیرین رسیدیم و محل اسکان ، هوا بشدت شرجی و گرم بود و عرق می‌ریختیم وارد حسینیه شدیم و نماز مغرب و استراحت رفتم سر کوله تا لباس راحتی بپوشم ، ای دل غافل ، شلوار راحتی با خودم نیاورده بودم😕 با اجازه مربی خیلی سریع از یکی از بازار های قدیمی شهر شلوار خریدم و برگشتم گعده کوچکی با مربی ها داشتیم و روی زمین پهن شدیم .....🥴 دوستان سفره رو پهن کردند و غذا اومد ، عدس پلوی خوشمزه ای بود ، اما چیزی که به دلم ننشست این بود نوشابه سر سفره بود ، حتی رمق نشستن سر اون سفره رو نداشتم دیگ 😞 غذا رو خوردیم و به استراحت پرداختیم ، البته عده ای پر انرژی و بیش فعال استارت مافیا زدند 😅 میانه ی مافیا مراسم سخنرانی شروع شد از عزیزان همراه بر روی منبر رفتند و سخنرانی شروع شد سخنرانی با موضوع خاصش جذاب شد 😅 و گروه دوم هم بهمون پیوستند. بعدش هم روضه و سینه زنی انجام شد و دوستان با خستگی به سمت خواب رفتند 😴😴 . ادامه دارد... ✍ نویسنده: سیدعلی حسینی 💫 @behesht_ta_behesht 🆔 @jonbesh_ir
🛤 بهشت تا بهشت 📝 روز سوم تقریبا ساعت دو خوابیده بودم ولی ساعت سه و ربع بیدار مون کردن قیافه ما : 😵‍💫 خیلی سریع اماده شدیم و سوار اتوبوس شدیم و تا رفتیم مرز خیلی شرایط خوبی داشت ، و هوا هم خنک بود ، یک ربعه از مرز رد شدیم و نماز رو توی خاک عراق خوندیم به محض رد شدن از مرز ، پذیرایی و عراقی ها شروع شد ، املت و عدسی و چای و آب و ..... جاتون خالی 😋 سوار اتوبوس ها شدیم و کولر های خیلی قوی ای داشتن کم کم خواب مون برد حدود ساعت شش بود که اتوبوس برای صبحانه ایستاد هوا بشدت خوب بود ، موکب خلوت بود و غذا بسیار ، فرش تمیزی هم برای نشستن داشت ، یک حسابی اونجا داشتیم و بعدش سوار شدیم و تا رفتیم سامرا خیلی شلوغ بود ، باور نکردنی بود و بشدت گرم اولین برخورد جدی مون با هوای عراق سامرا بود دما 🌡چهل و پنج درجه بود و همه خیس عرق .... میزبان مون امام رضا علیه السلام بود ، حتی تو کشور دیگه هم هوای هاش رو داره غذا رو خوردیم و راهی حرم شدیم حرم کاملاً تامین شده بود ، گروه ها زیارت کردند و برگشتیم جای اتوبوس حدودا نیم ساعت منتظر راننده اتوبوس و بقیه گروه ها بودیم ، همه این مدت افتاب☀️ در حال سوزوندن مون بود این هم نمونه ای از تاخیر های عزیزان اتحادیه بود 😅🤦‍♂ به هر حال سوار شدیم و چند ساعت بعد کاظمین بودیم اول از همه کیف ها رو یک جا گذاشتیم و رفتیم زیارت حرم کاظمین بشدت زیبا شده بود ، حرم کاملا قرینه بود و رنگ‌بندی های داشت که همه اینها بچه ها رو هر چه بیشتر ترغیب به 📸 میکرد هوا هم خنک تر بود و بچه ها کمتر اذیت میشدن زیارت رو انجام دادیم و برگشتیم و کوله هامون رو برداشتیم و آماده شدیم بریم سمت موکب ، نیم ساعتی پیاده روی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که پیاده نمیشه این مسیر رو طی کرد سعی کردیم تا یک ماشین بگیریم ، بعد تقریبا ی ربع یک ماشین شبیه وانت نگه داشت و سی نفر از بچه ها عقبش سوار شدن و حرکت کردن ما همچنان دنبال ماشین بودیم یک ماشین دیگه هم اومد و ده نفری رو سوار کرد و حالا فقط ده نفر مونده بودیم دنبال ماشین ، جالبیش اینجا بود که هیچ خبری از مدیر کاروان نداشتیم 😂 بالاخره به هر زور و ضرب و خستگی ای بود دو تا تاکسی گیر آوردیم و سوار شدیم وقتی به موکب رسیدیم ، اون سی نفر که با یک ماشین رفته بودن رو ندیدیم 🫤 تقریبا ده دقیقه بعد ما رسیدن ، پرس و جو کردیم کجا بودین گفتن راننده ما رو توی جاده پیاده کرده نمیدونیم کجا بود اونجا داشتن پل و .... میساختن ، بنده های خدا نیم ساعت پیاده روی کردن تا به موکب رسیدن 😂 موکب بشدت تمیز و خنک بود ، جاهامون رو انتخاب کردیم و شام هم خوردیم و باز هم گعده های همیشگی بازی و صحبت و استراحت جهت آماده شدن برای پیاده‌روی .... ادامه دارد... ✍ نویسنده: سیدعلی حسینی 💫 @behesht_ta_behesht 🆔 @jonbesh_ir