eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 دعای روز سه شنبه #به_ما_بپیوندید 👇👇👇👇 💠 @jqkhhamedan
🌱هر روز خود را با بسم‌الله آغاز کنید🌱 🔹امام على عليه السلام: هرچه محبّت دارى نثار دوستت كن، اما هرچه اطمينان دارى به پاى او مريز. @jqkhhamedan
✅ سعی کنید هر از چندی خود و کودکانتان را در قرار دهید؛ ✅ قبل از حمام آفتاب با روغن‌هایی مثل یا بدنتان را چرب کنید. 🔗 @jqkhhamedan
💫 پنج عمل طلایی که آیت‌الله قاضی به آن پایبند بود! 🌼تهجد و نماز شب 🌸پرهیز از شتاب‌زدگی در عبادت 🌺اهمیت روضه امام حسین (ع) 🌼قرائت دعای کمیل و آیت الکرسی 🌸قرائت سوره مبارکه «یس» و تسبیحات اربعه 📚عطش،ص ۴۵ 📚آیت حق، ج۲ 💐 @jqkhhamedan 💐
🍒•🍒 اگر ڪودڪ خطایے مرتڪب شد و خواستید او را تنبیہ ڪنید😑 با رعایت شرایط مناسب تنبیہ را بلافاصلہ بعد از ڪار اشتباہ او اجرا ڪنید زیرا ڪودڪ حافظہ ڪوتاہ مدت خوبے دارد و پس از مدتے ڪار اشتباهش را فراموش مے ڪند او در حال زندگے میڪند نہ در گذشتہ و آیندہ.🤓 ❌هرگز بہ ڪودڪ جملاتے از این قبیل نگویید: بزار شب بابات بیاد میگم تنبیهت ڪنہ. زیرا با این حرف ڪودڪ یاد میگیرد ڪہ ڪار خود را بہ آیندہ موڪول ڪند و همچنین آموزش خبر چینے بہ او مے دهید ،شب ڪہ پدر بہ خانہ مے آید از نظر ڪودڪ ڪار خطا و اشتباہ آنطور ڪہ مادر بازگو مے ڪند رخ ندادہ است همچنین مے گوید من ڪہ الان بچہ خوبے شدم و ڪار بدے انجام ندادم. چون ڪودڪ ڪار خود را فراموش ڪردہ است بازگویے اشتباہ ڪودڪ ڪار غلطے است و باعث تثبیت و تایید رفتار اشتباہ در ڪودڪ مے شود.❗ ☺️👇 🍒• @jqkhhamedan
\\💕 وقتی ازدواج ڪردید، اولین و پراهمیت ترین شخص بعد از خودتان، همسرتان خواهد بود. هیچڪس و هیچ چیز حتےفرزندتان را به او ترجیح ندهید \\💕 👇 [••] @jqkhhamedan
🌷🍃 🍃 #چفیه •|درد دارد دویدن و نرسیدن ؛ که دویدن ما درجا زدن است... به قول #شهید_آوینی: "تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند..." •🕊• @jqkhhamedan •🕊• 🍃 🌷🍃
ای بشر گرچه خلق شده‌ای، برخیز و ثابت کن که اشرف مخلوقاتی!! 💐 @jqkhhamedan 💐
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وچهار •فصل هشتم• - قبول نیست تقلب کردیمن دیدم،سعید به توپت ضربه زد! سعید
🍃🍒 💚 - این بار بابک هست - من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم بیارن دنبال بهونه ان که از زیر پول دربرن شروین که از این حرف عصبانی شده بود: -از تو می ترسم؟ حالا نشونت می دم کی کم می آورده! دست کرد توی جیبش و تراولی درآورد و گذاشت روی میز. بابک گفت: -50 تومن؟ زیاده! سعید سوتی زد و شروین همان طور عصبانی گفت: -من اینو پیشنهاد می دم هرکی نداره هری آرش نگاهی به بابک کرد. بابک آرام سری تکان داد. قبول کرد و گفت: - این شد. حالا می شه بازی کرد بازی را شروع کردند. آرش با نگاههایش از بابک خط می گرفت. بابک که سیگاری گوشه لبش گذاشته بود با اشاره هایش مسیر بازی را مشخص می کرد. آرش از نگاه بابک چیزی را فهمید که عصبانی اش کرد اما سعی کرد خونسرد باشد. شروین آن قدر غرق بازی بود که اصلاً متوجه نگاه ها نشد. بازی تمام شد و شروین برد. بابک شروع کرد به دست زدن. -حالا چی می گی آرش؟ -می گم آدم خر شانسیه، همین! سعید رو به آرش گفت: -خودت گفتی پول. چرا مثل بوقلمون باد کردی؟ آرش اخمی به سعید کرد و رفت. بابک پول را درآورد و به شروین دراز کرد. -من با آرش شرط بستم -به جای تو ازش می گیرم شروین پول را گرفت، سعید پول را از دستش قاپید. -ببینم واقعیه؟ از در سالن که بیرون می آمدند شروین گفت: -باورش نمی شد هر دو بار ازش ببرم بچه قرتی -خب راه افتادیا، نه به اولش که به زور می اومدی نه به حالا که شرط بندی هم می کنی بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وپنج - این بار بابک هست - من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم بیارن د
🍃🍒 💚 -اشکالی داره؟ -اینقدر که تو با این مهدوی جینگ شدی گفتم دیگه به جای سالن می ری مسجد شروین خندید. -گاهی می رم خونش. آرامشش رو دوست دارم -آخرش با همین آرامشش کار دستت می ده. بپا چیز خورت نکنه سعید این را گفت و سیگارش را روشن کرد و پاکت را به شروین تعارف کرد. شروین سوئیچ را چرخاند. -نمی خوام... * با هم دست دادند.سعید گفت: - کجا بودی؟ تو مگه کلاس نداشتی؟ -قراره به تو گزارش روزانه بدم؟ -ببین مادر! من باید بدونم بچم کجا می ره، با کی می گرده، چه کار می کنه، فردا بزنن پسرم رومعتاد کنن تو جوابشو میدی؟ شروین سری تکان داد و خندید: -ننه جون تو خودت مارو معتاد نکن، بقیه کاری با ما ندارن. از باشگاه چه خبر؟ بیکاری یه سر بریم؟ - من بیکارم اما رفتن یا نرفتن رو جیب تو تعین می کنه -آرش؟ آره. پول دارم. از کنف کردنش حال می کنم - کلاً کنف کردن حال میده -بریم؟ - الان کلاس دارم -مثبت بازی در نیار غیبت رو برا همین روزا خلق کردن دیگه -باور کن جا ندارم. همین جوری هم نمره نمی آرم، بابا تو می خوای انصراف بدی، من که مخم تاب بر نداشته -خیلی خب، اینقدر زَنجَموره نکن، برو سعید رفت و شروین رفت سراغ شاهرخ. در زد: - بیا تو در را باز کرد.لبخند شاهرخ با دیدنش پر رنگ شد. -سلام آقای کسرائی، بفرمائید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وشش -اشکالی داره؟ -اینقدر که تو با این مهدوی جینگ شدی گفتم دیگه به جای سال
🍃🍒 💚 شروین نشست. -حال شما خوبه؟ -خوب یا بدش فرقی نداره. مهم اینه که میگذره -یه روز کاملاً سرحال، یه روز هم عین قهوه بدون شکر تلخ. یا صفری یا به سمت بی نهایت میل می کنی. این همه تغییر چطور اتفاق می افته؟ - اگر فهمیدم حتماً بهت می گم -خب؟ - خب به جمالت -چه کار داشتی؟ شروین کمی ساکت ماند بعد در حالیکه چشم هایش این سو و آن سو می دوید گفت: -اِ ... راستش ... آها ... اون کتاب ها که بهم دادی، اون جلد سبزه، مال خودته؟ -آره. چطور؟ -دیشب داشتم ورقش می زدم چند تا از برگه هاش جدا شد. تقصیر من نبود. خودش کهنه بود -آره، زهوارش در رفته. از بس توش چرخیدم تا سئوال پیدا کنم -سئوال پیدا کنی؟ شاهرخ ابرویش را بالا برد و لبخندش معنی دار شد. -خیلی خب بابا، تو هنوز دلگیری؟ وقتی به آدم گیر میدی انتظار داری چه کار کنم؟ خب تلافی می کنم دیگه -دلگیر نیستم. فقط خواستم راحت باشی. اتفاقاً برام جالب بود. به اینکه دانشجوها دستم بندازن عادت دارم اما اینجوری کمتر دیدم. برام جالب بود که یکی مثل خودم پیدا کردم شروین چیزی نگفت. -کار دیگه ای نداشتی؟ همین؟ -ببین چقدر گیری -مسلماً تو نیومدی اینجا که راجع به جلد کتاب سبزه بگی -روی آدمو کم می کنی. خیلی خب تسلیم.سعید کلاس داشت. گفتم یه سر بیام ببینمت، بهتر از علافیه، نه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
سوره شمس محمود شحات محمد انور.mp3
275.2K
🎙📖 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاهَا وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا 💐 @jqkhhamedan 💐
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وهفت شروین نشست. -حال شما خوبه؟ -خوب یا بدش فرقی نداره. مهم اینه که میگذره
🍃🍒 💚 -تو فقط با سعید دوستی؟ -حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سعیدم -چطور پسریه؟ -لنگه کفش تو بیابون نعمته شاهرخ حرفی نزد. -اما فکر کنم تو زیاد ازش خوشت نمیاد -من از هیچ کس بدم نمیاد اما به هرکسی هم اعتماد نمی کنم -مگه سعید رو میشناسی که اعتماد نمی کنی؟ -وقتی راه درست مشخصه مقدار فاصله از اون نشون دهنده زاویه انحرافه -من و سعید خیلی شبیه هم هستیم شاهرخ با همان لبخند همیشگی جواب داد. -تفاوت ها تون بیشتره شروین که معلوم بود این بحث چندان برایش خوشایند نیست گفت: -از بحث هایی که مجبور باشم فقط شنونده باشم خوشم نمیاد شاهرخ همانطور که روی کاغذهایش خم می شد گفت: -راجع به چیزی بحث کن که دوست داری -تو اون پائین چه کار می کنی؟ -دارم چیزی می نویسم -جداً؟ فکر کردم داری پنچرگیری می کنی شاهرخ سرش را بلند کرد. عینکش را برداشت. دستش را کنار چانه اش گذاشت و صورتش را به آن تکیه داد و گفت: - خیلی راحت حرف می زنی -ناراحت شدی؟ -با همه همین طور حرف می زنی؟ -با دوستهام. اینجوری راحت ترم. دوست داری استاد من باشی؟ خشک و رسمی؟ -اگر می خواستم استادت باشم الان اینجا نبودی. فقط می خوام بدونم چی تو ذهنته بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وهشت -تو فقط با سعید دوستی؟ -حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سعیدم -چطو
🍃🍒 💚 -ترجیح می دم با آدمها راحت باشم. از کلمات دست و پاگیر خوشم نمیاد. چرا راحت حرف زدن بی ادبیه؟ ادب آدمها رو از هم دور می کنه -دور شدن همیشه بد نیست. رعایت فاصله ایمنی با ماشین جلویی آدم رو ازش دور می کنه اما حفظش به نفع هر دوئه -یعنی اگر من به تو نزدیک بشم می خوریم به هم؟ شاهرخ خندید. -همه تصادفها جسمی نیست شروین شانه ای بالا انداخت. -اینم نظریه شاهرخ برگه هایش را جمع کرد و توی کیفش گذاشت، بلند شد و گفت: -ببخشید، من کلاس دارم شروین بلند شد. -اگه دوست داری می تونی همین جا بمونی -نه، می رم بیرون، دیگه کم کم سعید میاد وقتی شاهرخ از پله ها بالا رفت. شروین وارد حیاط شد و روی یکی از صندلی ها نشست. دست هایش را باز کرد و روی تکیه گاه صندلی گذاشت. پایش را روی هم و سرش را عقب انداخت و چشم هایش را بست تا آفتاب اذیتش نکند. آفتاب پائیزی گرمای مطبوعی داشت. -سلام آقای کسرایی سرش را بلند کرد. چند تا از دخترهای کلاس بودند. از دیدنشان تعجب کرد. جواب سلام را داد. یکی شان گفت: -ببخشید، ما چند تا سوال داشتیم، گفتیم شاید شما بتونید جواب بدید -خب از استاد بپرسید - کلاس دارن. از چند تا از بچه ها پرسیدیم، نتونستن حل کنن. بچه ها می گن شما مسئله ها رو حل می کنید. شاید بتونید اینها رو هم حل کنید -بعد از کلاس ازشون بپرسید. تا ابد که کلاس ندارن -حالا اگه شما جواب بدید چی میشه؟ حوصله نداشت. -خسته ام. حوصله مسئله حل کردن ندارم دخترها نگاهی به هم انداختند بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_ونه -ترجیح می دم با آدمها راحت باشم. از کلمات دست و پاگیر خوشم نمیاد. چرا
🍃🍒 💚 و درحالیکه دور می شدند صدایشان را می شنید: -برا 2 تا مسئله حل کردن چه کلاسی میذاره! برایش مهم نبود چه فکری درموردش می کنند برای همین حرفی نزد و دوباره سرش را عقب انداخت. چند دقیقه گذشت. -ببخشید آقای کسرایی! چشم هایش را باز کرد. دختری تنها جلویش ایستاده بود که کیفی در دست راست و دفتری در دست چپش داشت. -مزاحم شدم؟ شروین که دختر را نمی شناخت سری تکان داد. -شما؟ -معینی زاده هستم. درس رو با استاد مهدوی دارم. در واقع همکلاسی هستیم. البته من انتقالی گرفتم اومدم اینجا - خب؟ -چند تا سوال داشتم. گفتن شما می تونید راهنمائیم کنید - چرا از خود استاد نمی پرسید؟ شروین این را گفت و یکدفعه نگاهش به دخترهایی افتاد که چند دقیقه قبل از او سوال کرده بودند. یکی از آنها که انگار شروین را می پائید به محض اینکه دید شروین متوجه اش شده سریع سرش را برگرداند و شروع به پچ پچ با بقیه کرد و خندیدند. شروین با دیدن این صحنه عصبانی شد. قبل از اینکه دختر جوابی بدهد با لحن تهاجمی گفت: -حتماً استاد کلاس داشتن، نه؟ -بله ... - از بقیه هم پرسیدید و بلد نبودن، درسته؟ دختر که از این تغییر ناگهانی و حالت صدای شروین هم گیج شده بود و هم ترسیده بود گفت: -شما حالتون خوبه؟ -بله. کاملاً خوبم. شما هم بهتره تا عصبانی نشدم بزنید به چاک - این چه طرز صحبت کردنه؟ -همین که هست. برید دروغ هاتون رو به یکی دیگه تحویل بدید - متوجه نمی شم! بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
پیامبر گاه می نشست و گریه می کرد، از او می‌پرسیدند چرا؟ می فرمود: «رحمة للاَشقیاءِ»: از باب دلسوزی برای اشقیا. چون می خواهند به جهنم بروند و پیامبر خـدا از این که مےبینند گروهی به سوۍ جهنم در حرکت اند ناراحت است؛ چون او است. «وَ ما اَرسَلناکَ اِلّا رَحمةً لِلعالمین» و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم. 💐 @jqkhhamedan 💐
💟❤️💟❤️💟❤️💟❤️ لوس شدن کودک زیر یکسال یا بغلی شدن او معنا ندارد. کودک را نوازش کنید بغلش کنید، خیالتان از بابت نشدن و نشدن کودک تا یک سالگی راحت باشد. برخی تصور می‌کنند که با برآورده ساختن نیازهای کودکی که هنوز یک سالش تمام نشده به نوعی او را لوس می‌کنند اما واقعیت چیز دیگری است. در این مدت هرچه بیشتر به کودک نزدیک شوید و نیازهایش را و تامین کنید، بیشتر احساس امنیت خاطر می‌کند. ❤️مطالعات نشان داده کودکانی که از توجه بیشتر والدین برخوردار می‌شوند، در آینده راحت تر بر عوامل استرس‌زا غلبه می‌کنند. @jqkhhamedan
﷽ 💖🍃 بدون عطـر 🔮 بدون برق💫 بدون زر🎉 با عشق❤️ به یاد بانوے دمشق💚 در امن و امان😌 سر میڪنم چـادر🍃" مادرم" را و قدرش را میدانمـ✋🌹 🌸🍃 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @jqkhhamedan