eitaa logo
کشکول
96 دنبال‌کننده
142 عکس
19 ویدیو
0 فایل
این موارد صرفا تجربه های شخصی من هستند. برای ارتباط @ze_nematollahi
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨ صبح خسته از خواب ناقص پر از جیغ و گریه ی علی بیدار شدم. ناهارم را پختم. صبحانه ی آقای پدر را آماده کردم. چند مدل داروی گیاهی ریختم توی ظرف دمنوش کنند بخورند، چند مدل دیگر جوشاندم برای غرغره. یکی دو مدل هم گذاشتم برای بخور. طبق معمول با یک ساعت تاخیر رسیدم اداره. طول روز هم مدام زنگ زدم بخور و دم نوش را یادآوری کردم. عصر که آمدم دیدم محتویات غرغره را داده اند بخورد، دم نوش را بخور داده اند. علی را هم از صبح نشانده اند پای تلوزیون اطلاعاتش بالا برود. خدا رحم کرد ناهار آماده بود. 🤧 الحمدالله @kaashkoul
هدایت شده از گاه گدار
📌 از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا امروز طوری سرعت اتفاقات اعجاب‌آور زیاد شده، که ما گاهی حتی فرصت «فهمیدن» هم پیدا نمی‌کنیم چه برسه به «تحلیل» کردن. 🇮🇷 توی این شرایط که ما آدم‌های معمولی فهم کاملی از میدان نداریم، مهم‌ترین وظیفه‌ای ما می‌شه خوب سربازی کردن و اعتماد داشتن به فرمانده. 🔴 سخت‌ترین خطرهایی هم که ما رو تهدید می‌کنه دو چیزه: ترسیدن و به جون هم افتادن. شک کردن و به فرماندهی بد بین شدن. 📈 حتما روزهای پیچیده‌تری در پیش داریم، پس هم باید شجاع‌تر باشیم، هم رسانه‌فهم‌تر، هم بیشتر از همیشه اهل گفتگو. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
باز چهارشنبه شد و طبق روال چهار پنج هفته ی قبل، نفس کشیدن های علی توی خواب شد غصه ی شب و روزمان. دوباره بخور و التماس و تهدید و دارو و اضطراب شد برنامه ی تعطیلات آخر هفته. سر شب خوابش برد. صدای خور و پفش که به هوا رفت زدیمش زیر بغل رفتیم بیمارستان. لا به لای سرفه های بچه های ده دوازده ساله تا نوزادهای بغل شده، هی به خودم لعنت فرستادم که الان یک مریضی جدید روی نفسش سوار می‌شود. بعد دو ساعت کلنجار رفتن با علی که دلش می‌خواست افتادن خوراکی توی دستگاه خراب کنار ورودی را ببیند بالاخره نوبتمان شد. دکتر از داروهایی که مصرف کرده پرسید. اسم آنتی بیوتیکش را گفتم حافظه ام برای بقیه یاری نکرد. وسط سوف و پوف و داف گفتن ها که باید میرسید به سودافرین و نرسید و دکتر هم منظورم را آخر نفهمید، علی گفت پشمک!!!. کل اطلاعات داروییم به فنا رفت. آخر همه ی توصیه های پزشکی و دارویی، دکتر برگه ی بالا را به نسخه منگنه کرد. گفت: داروها را بخوره ان شاالله امام زمان کمک کنه گل پسرمون دیگه مریض نشه. دعایش آب سردی شد بر داغی اضطراب های این چند روزه. صل_علی_محمد_و_علی_آل_محمد @kaashkoul
✍به قلم طیبه فرید اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرحمن الرحیم 📚این عکس های شعله ور جهنمی ،مناطق مسکونی ایالات متحده نیست!این جا آن نقطه از زمین است که قانون سوم نیوتون به شکل گسترده ای محقق شده.اینجا مصداق بارزی از کارمای روانشناس هاست.اینجا تکه ای از دار مکافات است.فقط تکه کوچکی از روزهای بعد از ایمان راسخ انسان‌های موحدی که مسخره می شدند چون معتقد بودند دستی هست بالاتر از همه دست ها.اگر رسانه های شیطان بزرگ راست گفته باشند یک برابر و نیم خسارات مالی جگرگوشه مان غزه را ظرف چند ساعت در همین تصاویر و فیلم ها متحمل شدند.حالا،درست همین حالا، موقع ترجمه پوچ فیلم‌های مفهومی هالیوودی رسیده.هژمونی پوشالی ایالات متحده را خوب در این عکس ها ببینید.حالا باید موجودات فرا زمینی به کمکشان بیایند... زندگی ساکنین شکم سیر این ویلاها وآن سیاست مدارهای پول پرست دنیا طلبِ تمامیت خواه را مقایسه کنید با آدم های گرسنه پاپتی که در فلسطین با گلوله ها و موشک های «Made in USA» در مقابل سربازهای از حیوان پست تر صهیونیست ایستادند و شهید شدند.به اسمائیل ،به یحیی به همه شهدای راه قدس.... براستی که در این شعله ها نشانه هائیست برای صاحبان خِرَد... صدق الله العلی العظیم. https://eitaa.com/tayebefarid
هدایت شده از واژبند
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مطرح کردن سوالی هم شرایطی دارد! اطمینان این بانو در پاسخ به سوال ستودنی است. پ.ن:تا جایی که می‌دانم بشری خلیل، وکیل لبنانی صدام است.اگر اشتباه می‌کنم اصلاح کنید https://eitaa.com/vazhband
✨✨✨✨✨ دسته ای از موهای سفید و تنکش را از پشت با کش سیاه بسته بود. تا سوار شدم گفت: "خانم گل ترافیکه. نمی‌فهمم علتش چیه؟" یک دور تمام احتمالات ممکن از تصادف و درگیری و خرابی راه را با من مرور کرد و آخر نتیجه اش شد این که ملت توی هوای سرد ماشین شخصی را ترجیح می‌دهند به وسایل نقلیه ی عمومی. از بلوار چمران که سرازیر شد پایین پرسید:" یه چشمه ی آبی اینورا هست رفتی؟ "خجالت کشیدم بگویم من هنوز خانه ی زینت الملوک و مسجد نصیر و هزار جای مشهور شیراز را نرفته ام چه برسه جایی که بین عامه ی مردم شهرت دارد به قدمگاه امام علی بودن یا نزدیک به این. سربسته گفتم: بیست ساله شیرازم هیچ جا نرفتم". علتش را پرسید من هم درس و کار و بچه و زندگی را بهانه کردم. آه کشید و گفت" برا ما که خاطرخواه شد رفت." فکر کردم پسرش یا نهایت دخترش را میگوید ولی منظورش یکی فرای اینها بود. تا خود حوزه ی هنری قصه ی زندگی اش را تعریف کرد. بینش هر جا لازم بود سوال می‌پرسیدم و جواب میداد. الان اندازه ی نوشتن یکی از این داستان‌های تلخ و زرد مطلب دارم. آخر مسیر نصیحت مادرانه ای تقدیمش کردم. که بسپارد زن برادرش برایش مونسی پیدا کند. کسی که بیاید توی زندگیش، برایش آب پیازک درست کند. که نخواهد هر روز خدا را توی یک رستوران غذا بخورد یا شب از تنهایی بیدار شود. بعد پیشنهادم خیلی دعایم کرد. گفت" از نفس گرم اجاق پدر و مادرت ایشالا خدا کمکم کنه." حالا شما بگویید سر کارت گذاشته. شیزوفرنی یا یک فرنی دیگری دارد، به چشم من یک آدم قصه گوی تنها آمد. کسی که عاشق آب پیازک است. @kaashkoul