eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
_چشم... ... جواب دادم: _الو عطیه جان؟ _سلام محمد خوبی؟ خسته نباشی! _ممنون سلامت باشی چیزی شده خانم؟ داوود و عزیز خوبن؟؟ _آره خوبن نه چیزی نشده فقط الان داشتم با دکتر داوود حرف می... _خب خب چی گفت؟؟چیشده؟؟ _آروم هیچی گفت یه نیم ساعت چهل دقیقه دیگه میارنش بخش... _خب خداروشکر دستت درد نکنه خانم... آقا محمد نزاشت که من برم داخل و داوود رو ببینم و این خیلی کلافم می کرد... آخه چرا منو به زور می فرسته تو اتاقم ... خب شاید من دوست نداشته باشم... چرا اصلا نظر من مهم نی؟؟ اه.. اه.. اهههه... همینجور که داشتم غر میزدم در باز شد و دریا و فرشید داخل شدن... خواستم دوباره غر بزنم که دریا زودتر فهمید و گفت : دریا: ببین رسول غر نمی زنی ها که حوصله ندارم... من: خب ... حالا چیکار داشتین؟؟ فرشید: آقا محمد احضار مون کرده باید بریم ... کاری نداری قبل از اینکه بریم برات انجام بدیم؟؟ من: نه خوش اومدین... فرشید: یعنی رسول... وقت دنیا رو میگیری با این لجبازیات... ( با لحنه خنده ) دریا: راست میگه... من: ببین فرشید اگه می تونستم درست روی پاهام وایستم اگه تک تک موهات رو می کندم ... تو به چه حقی از تیکه کلام من استفاده می کنی؟؟ ( با یک عصبانیت ولی با لحنی بامزه و خنده) فرشید: بیشین مین بابا...( با لحن خنده ) آبجی بیا بریم که دیرمون شد ... دریا: آره بدو بدو بریم که دیر شد ... رسول خداحافظ مواظب خودت باش... رسول: باشه برید تا آقا محمد براتون یه توبیخی قشنگ رد نکرده... دریا و فرشید رفتن ... خدایا شکرت که دوباره به این روز ها برگشتیم...🤲🏻 ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎
روی پرونده تمرکز کرده بودم که در به صدا در اومد: -تق تق تق -بیا تو چهره سعید و فرشید و آبجی دریا نمایان شد‌... رو بهشون گفتم: _بیاین داخل بچه ها بیاین که به موقع اومدین بچه ها یکی پس از دیگری وارد اتاقم شدن... قیافه های خسته ولی شادی داشتن ... بشینین راحت باشین... بلند شدم و براشون چای ریختم و دادم بهشون... فرشید رو به من گفت: _آقا از داوود خبری دارین یه چند ساعتی میشه از خبر ندارم... دوباره دردش داشت؟؟ خوب بود؟؟ _آروم باش فرشید جان آره رفتم دیدمش خداروشکر خوبه ... فرشید نفس عمیقی کشید و خداروشکری زیر لب گفت... سعید نگاهش رو از فرشید گرفت و رو به من گفت: _آقا گفتین بیایم... بفرمائید؟ _آها آره بچه ها دو کیس جدید پیدا کردیم دریا: کی؟ کجا؟ من: آقای سباستین جورد و خانم شارلوت والر... پای یه سیما نامی هم که هنوز ازش اطلاعات کاملی نداریم ولی پاش به این پرونده باز شده... فرشید ازت میخوام شخصا به این موضوع رسیدگی کنی هرچه سریع تمرکز کن و همه حواست رو ببر رو پیدا کردن این سیما و اطلاعات بیشتری از شارلوت... فرشید: چشم آقا ولی دریا خانم بهتر می تونن ... من: دریا؟؟؟ فرشید: بله آقا دریا خانم ... بهتره اینکار رو بسپارین به دریا خانم... من: آخ چجو... با صدای فرشید حرف توی دهنم موند... فرشید: آقا لطفا سوال نپرسید... دریا که تاحالا ساکت بود گفت: دریا: آقا اینکار با من... کلافه شده بودم کارای رسول کم بود دریا هم اضافه شد... ولی با تمام بی حوصلگیم گفتم: خیلی خوب ولی حواست رو خیلی جمع کن... دریا: چشم... می تونم برم؟؟ من: آره ... راستی داوود رو تا نیم ساعت چهل و پنج دقیقه دیگه به بخش منتقل می کنن... فرشید: واقعا آقااا؟؟؟؟ خدایااا شکررر... _آروم فرشید آروم... بعد هم تک خنده ای کردم... بعد رفتن دریا رو به سعید و فرشید گفتم: _شما دوتا هم چهار چشمی باید مراقب سباستین باشین... حواستون باید به این چی بود.. اممم... آها مریم ،حواستون به این خیلیی باید باشه... بچه ها اوضاع پرونده اصلا خوب نیست باید همه حواستون رو جمع کنین ... سعید یه زحمت... سعید: جانم آقا... من: ببین میتونی از بانک مرکزی استعلام حساب های سباستین رو بگیری؟ سعید: چشم آقا حتما پیگیری میکنم... من: خوبه میتونین برین... خسته نباشید بچه ها دمتون گرم... ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎