#فصل_دوازدهم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_دویست_وبیست_وسه
نویسنده:نعیمه اسلاملو
شوقی درونم جان گرفت چه فرصت خوبی پیش آمده میتوانم چند جملهای با او همکلام شوم صدایم را صاف کردم تا از او بپرسم که چرا کسی نیست قبل از آنکه چیزی بگوید در حالی که سری به نشانه عذرخواهی تکانی داد از کلاس خارج شد اما وسایلش جا ماند از این رفتارهای نجیبانهاش خوشم آمد کنجکاو شدم بلند شدم و به طرف در رفتم در راهرو بود داشت با یکی از پسرهای کلاس صحبت میکرد: کجایی با خونسردی گفت :کجام؟ تو لباسم. امیر گفت: اذیت نکن ساعتتو نگاه کردی گفت: آره دیر نشده که تو خیلی سر وقت اومدی آرش و علی هم تو راهن ایرج هم گفت نمیاد محسن هم گوشیشو جواب نمیده چیزی شده امیر گفت: مگه قرار نبود خانمها نباشن
_ کدوم خانمها ؟
_خانمها دیگه
داخل کلاس نزدیک در نشسته بودم و فقط صدایشان را میشنیدم صدای شان هر لحظه نزدیکتر میشد انگار رسیده بودن پشت در اما داخل نیومدن
_مسخره بازی در نیار کی به خانمها خبر داده
_چی میگی تو بابا گیر دادیا من چه میدونم کسی نگفته
_پس خانم حق جو تو کلاس چیکار میکنه ؟
عصبانی شده بود سرش را داخل آورد ولی با دیدن من با تعجب نگاه کرد و بعد با لحن عصبانی گفت :من به شما گفتم امروز بیاید هاج و واج مانده بودم چه بگویم هنوز دهانم را باز نکرده بودم که امیر دست او را کشید و در حالی که او را از کلاس بیرون کشید گفت چرا اینجوری میکنی گیج شده بودم مریم چرا نیومده بود گوشی را برداشتم به مریم زنگ زدم ۷ ۸ باربوق خورد تا برداشت آن هم با صدای خواب آلود پرسیدم: سلام کجایی خواب بودی؟ جواب داد آره بابا تو کجایی؟
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_سی_وسه
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وبیست_وسه
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
هرچه بشقاب غذا را جلویش می گذاشتم نمی خورد و حرفم را گوش نمی داد از جا بلند شد و رفت روی رختخواب دراز کشید ظرف غذا را برداشتم و دنبالش رفتم کنار رختخوابش نشستم و گفتم حتی اون موقع هم که بابا زنده بود اجازه نمی داد ما روزای سیزده به در بریم جاهایی که همه هستن بعدش هم پسره خوب ما الان ماشین نداریم باید صبر کنیم ماشین بخریم با دلخوری گفت ماشین هم بخریم بابا نداریم که رانندگی کنه ما هر سال روزهای سیزده به در توی خونه هستیم ولی دوستام توی مدرسه می گن که هر کدوم یه جایی رفتن تازه حتی بعضیاشون رفتن مشهد میدونی مشهد چقدر دوره ولی ما همیشه توی خونه ایم گفتم درسته ولی تو باید درس بخونی رانندگی یاد بگیری من برای تو یه ماشین خوشگل بزرگ می خرم که همه فامیل رو سوار کنیم و بریم سیزده به در گفت من فقط خودمون رو می برم چون هیچ کی نمیاد ما رو ببره سیزده بدر گفتم باشه خودمون میریم حالا شامت رو بخور به زور راضیش کردم...
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab