eitaa logo
کافه کتاب♡📚
73 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کسی مشغول یک کاری بود یکی می‌دوخت یکی می‌شست آن یکی هدیه‌های عروس را کات و بیچ می‌کرد یکی پیگیر بود که کارت عروسی را به آن‌هایی که هنوز به دستشو نرسیده بود برساند همه آمده بود لباس خانم چون به چند نفر دیگر را پروف کند و در آن هیروویر از من سوزن تهگرد می‌خواست چادر عروس هم هنوز پایینش چرخ نشده بود و خاله ایران داشت چرخ می‌کرد مامان اون وسط می‌گفت فرشته کجایی بیام از تو خیار درست خاله توران از ته حال داد می‌زد ماست و خیار می‌خوایم چیکار تو این شلوغی دخترش لادن که بالاخره اومده بود خانه خاله و مثل همیشه رودربایستی هم با کسی نداشت بلندتر از مادرش فریاد می‌زد وا مامان بدون ماسک لوبیا پلو از گلومون پایین نمیره از میان این همه مهمان بیشتر بزرگترها کار می‌کردند تا جوان‌ها بعضی‌هایشان انگار کلاً آمده بودند دور هم خوش باشند خانم جون می‌گفت از شما جوون آبی گرم نمی‌شه همش پی قرتی بازیتون هستین باز بزرگتر ها زبر و زرنگ‌ترند عشرت خانم و دخترهایش هم که در حال رفت و آمد بودند سبد می‌آوردند لگن می‌بردند خلاصه هر دفعه یک چیزی در دستشان بود که بقیه فکر نکنند بیخودی آمدند آنجا آدم احساس نمی‌کرد دقیقاً حضورشان چه فایده‌ای دارد همه جا هم سرک می‌کشیدند و از همه چیز سر در می‌آوردند فکر کنم در همان چند روز جد و آباد ما را با نام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه و قد و وزن بهتر از خودمون شناسایی کردن تلفن هم هر چند دقیقه یک بار زنگ می‌خورد تا کسی نبود جواب بدهد بچه‌ها هم که انگار نه انگار ما آن همه کار داریم با خیال راحت داشتن قایم موشک بازی می‌کردند صدای جیغ جیغ و ساک ساک کردنشان لابلای صدای جمعیت گم شده بود هر از گاهی هم فریده صدایش بلند می‌شد و سر بچه‌هایش داد و بیداد می‌کرد و برایشان خط و نشان می‌کشید ولی بعد از چند دقیقه خودش هم یادش می‌رفت که چه گفته است من نمی‌دانم هستی آن وسط چه می‌گفت خیلی راحت از صبح می‌آمد خانه ما تا آخر شب که فرزاد به زور از خانه بیرونش می‌کرد. https://eitaa.com/kafekatab
اگر زنده بود خودش و اگر نبود عکسش را ببریم عکس حاج شیرعلی تنها ره توشه بود لحظه به لحظه با من بود نوا نوحه ها و روضه هایش شعرهایی که نیمه شب با صدای زیبا و آسمانی اش در وصف کربلا می خواند همه با من بود اگر اغراق نکنم گاهی فکر می کردم در میان جمعیت یا روی صندلی کنار من یا در بازارها و خیابان های کربلا لحظه او را دیدم وضعیت مردم عراق خیلی بغرنج بود هیچ خیابانی نبود که چند جنگ زده با صورت های خسته و مضطرب در گوشه ای از آن ننشسته باشند ماشین های حامل افسران و سربازان آمریکایی و اروپایی در شهر جولان می دادند و مسئولان شهر به جز تلاشی نافرجام برای امنیت کار دیگری نمی توانستند بکنند این ها همان هایی بودند که می خواستند سه روزه به تهران برسند حرف های حاجی را به یاد می آوردم که می گفت آمریکا با هیچ مسلمانی دوست نمی شه هر کس دست به دست آمریکا داد عاقبتی جز ذلت نداره در این میان نمی دانستم گناه بچه ها و زن های عراقی چیست که هر روز در گوشه ای به خاک و خون کشیده می شدند و هیچ دوربین و خبرنگاری نبود که نشان دهد . در کربلا یک حقیقت را به چشم دیدم که جنگ هیچ وقت پایان نمی پذیرد در گوشه ای آتشش خاموش و در گوشه ای دیگر شعله ور می شود جهانی است که اگر بخواهی در آن حرف از حق و عدالت بزنی باید دست از جان بشویی یک روز عراق ظالم است یک روز مظلوم این مهم نیست مهم این است که روح سلحشوری و آزادگی در تن شیعه حفظ شود مطمئن شدم که راهی جز جنگ در زندگی نداریم انگار همه زندگی ما برای جنگیدن است و وظیفه مادران و زنانی که دم از امام حسین می زنند پروراندن انسان هایی است که حق را یاری دهند. 🌱https://eitaa.com/kafekatab