#فصل_چهل_وچهار
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وشصت_وهشت
قلب بی حوصله ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
انگار روزگار ورق دیگری هم داشت که حالا وقت برگشتنش بود با وجودی که راه کربلا پس از سال ها باز شده بود و حتی مادرشوهرم همان سال اول باز شدن این راه به آرزوی زیارت قبر حضرت اباعبدالله رسید اما من با خودم عهد کرده بودم تا صدام ملعون روسیاه نشود پا در آن سرزمین نگذارم مادر حاجی در تمام طول سفر از نان و توشه که با خودش برده بود مصرف کرده بود همراهان می گفتند سیده خانم گفته است نان صدام را نمی خورد نفرت ما از صدام چیزی نبود که خیلی راحت فراموشش کنیم حالا این آرزوی من و همه خانواده های شهدا محقق شده بود صدام پلید و یزید زمان بنا بود تنها گوشه ای از جنایت هایش را در این دنیا پس بدهد به همین خاطر به کاروان بزرگی پیوستم که اهل فامیل راه انداخته بودند که به شکرانه نابودی این ننگ بشریت به کاووس مرقد امام حسین برود بیست سی نفر از فامیل بودیم حاجی دو سه روز قبل شهادت وصیت کرده بود که اگر پای هر کدام از ما به حریم کربلا باز شد فراموشش نکنیم.
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_وچهار
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وشصت_ونه
اگر زنده بود خودش و اگر نبود عکسش را ببریم عکس حاج شیرعلی تنها ره توشه بود لحظه به لحظه با من بود نوا نوحه ها و روضه هایش شعرهایی که نیمه شب با صدای زیبا و آسمانی اش در وصف کربلا می خواند همه با من بود اگر اغراق نکنم گاهی فکر می کردم در میان جمعیت یا روی صندلی کنار من یا در بازارها و خیابان های کربلا لحظه او را دیدم وضعیت مردم عراق خیلی بغرنج بود هیچ خیابانی نبود که چند جنگ زده با صورت های خسته و مضطرب در گوشه ای از آن ننشسته باشند ماشین های حامل افسران و سربازان آمریکایی و اروپایی در شهر جولان می دادند و مسئولان شهر به جز تلاشی نافرجام برای امنیت کار دیگری نمی توانستند بکنند این ها همان هایی بودند که می خواستند سه روزه به تهران برسند حرف های حاجی را به یاد می آوردم که می گفت آمریکا با هیچ مسلمانی دوست نمی شه هر کس دست به دست آمریکا داد عاقبتی جز ذلت نداره در این میان نمی دانستم گناه بچه ها و زن های عراقی چیست که هر روز در گوشه ای به خاک و خون کشیده می شدند و هیچ دوربین و خبرنگاری نبود که نشان دهد .
در کربلا یک حقیقت را به چشم دیدم که جنگ هیچ وقت پایان نمی پذیرد در گوشه ای آتشش خاموش و در گوشه ای دیگر شعله ور می شود جهانی است که اگر بخواهی در آن حرف از حق و عدالت بزنی باید دست از جان بشویی یک روز عراق ظالم است یک روز مظلوم این مهم نیست مهم این است که روح سلحشوری و آزادگی در تن شیعه حفظ شود مطمئن شدم که راهی جز جنگ در زندگی نداریم انگار همه زندگی ما برای جنگیدن است و وظیفه مادران و زنانی که دم از امام حسین می زنند پروراندن انسان هایی است که حق را یاری دهند.
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_وچهار
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وهفتاد
سال ها شنیده بودم که دعا زیر قبه امام حسین رواست همیشه در رویاهایم به زیارت تل زینبیه و کف العباس شش گوشه فکر می کردم وقتی خودم زیر آن قبه ایستادم به جز اشک هیچ نداشتم ایستادن در آن ایوان باصفا سوز و آتشی در دل هر شیعه به پا می کرد که جز اشک دوایی نداشت به اندازه همه روضه ها و نوحه های عالم اشک ریختم اشک از سر عشق .
عشق به کسی که در رگ همه زمان و مکان ها روح آزادگی و خون انسانیت روان ساخت بود و من جز پر کاهی بر دامنه کوه وجودش نبودم آن جا فقط یک چیز از خدا خواستم امام حسین را واسطه و وسیله این حاجت کردم که تا سایه جنگ در جهان بلند است نسل شیرعلی در خط ظلم ستیزی و یاوری مظلوم باشند انگار کربلا جایی بود که باید تکلیفم را روشن تر می کردم باید راه را انتخاب می کردم مبارزه و مبارزه و مبارزه را تنها راه حسین دیدم از این سفر که برگشتم نگاهم خیلی عوض شده بود از آن روز روی رفتار بچه ها حسابی حساس شدم مرضیه را تشویق کردم وارد بسیج شود و هرچه را از پدر و هم رزمان پدرش شنیده است برای نسل جدید بگوید و همان شیوه های تربیتی پدر را برای نسل امروز هم اجرا کند فهیمه را هم تشویق کردم به حوزه علمیه برود و درسش را ادامه دهد و مثل پدرش یک روحانی و مبلغ بشود فهیمه و مرضیه دوشنبه ها سر قبر پدرشان جلسه می گذاشتند و روشنگری سیاسی و مذهبی می کردند عمار هم ترم آخرش را در رشته مهندسی عمران می گذراند فخرالدین هم که تازه صاحب دختر دیگری به نام عسل شده بود هر روز در شرکت نفت تلاش مضاعف تری داشت و یک مهندس تمام عیار شده بود یکی از مدیرانش می گفت اگه یه روز ایشون نباشه ما همه رو تعطیل می کنیم برن خونه چون بدون فخرالدین کار شرکت لنگ میشه شهرک گلستان شهرک نو در غرب شیراز بود که مرا از دود و دم شهر راحت می کرد یک بار دیگر جابهجا شدم راستش انگار نمی توانستم یک جا بمانم تا می خواستم به جایی انس و الفت بگیرم از آن جا بلند می شدم این بار هم از ایستگاه چهار رفتم و در شهرک گلستان ساکن شدم...
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab