eitaa logo
کافه کتاب♡📚
77 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد لبخندی زد و گفت فقط یادت نره که من نغمه‌های غم انگیز دل همه جوونا رو می‌شنوم خصوصاً دخترای ساده و پاکی مثل تورو خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم و در دلم گفتم نغمه غم انگیز دلم رو شنیدی فقط خدا کند که اشتباه نشنیده باشی عصر وقتی به خانه رسیدم اوضاع خیلی شلوغ‌تر از آنی بود که بتوانم فکر کنم چه برسد به اینکه بخواهم جدی فکر کنم همه اعضای خانواده سخت درگیر کارهای عروسی بودند بحث جشن و دعوت مهمان‌ها و پذیرایی و اسکان مهمان‌هایی که از شهرستان می‌آیند و نشان دادن جهیزیه به مهمان‌ها و چگونگی اجرا و پذیرایی مراسم باشکوه پاتختی طرف اینکه چه کسی کدام لباس را بپوشد و چه وقت برویم فلان خیاط لباس ما را تحویل بگیریم و روز عروسی کدام آرایشگاه برویم و موهای ما را چه مدلی درست کنیم که چه می‌داند تکراری نباشد با عروس چه کسی برود آرایشگاه هم از طرف دیگر فرزانه باحالی هم صبح تا شب می‌رفتند خانه جدیدشان و یکی توی سر خودشان می‌زدند و یکی هم توی سر کارها از تعمیر سیفون دستشویی و دستگیری درد گرفته تا نصب گاز و ماشین لباسشویی و میله پرده با هزار تا کار خرده ریز دیگر که هر روز مثل قارچ پیدایشان می‌شد با احتساب فرزاد که به عنوان نیروی کمکی می‌رفت خانه آنها سه نفری مشغول بودند من هم چند باری رفتم اما بیشتر کارهای مردانه بود و من و فرزانه بیشتر نظر می‌دادیم جهادی و فرزاد اجرا کند به قول مامان هر چقدر هم که برنامه‌ریزی کنی و کارها را از قبل انجام دهی باز هم دو سه روز آخر یک عالمه کار داری خانم جون هم می‌گفت عیبی نداره مادر عروسی خون از تو باشه از این کارا باشه نیروهای کمکی هم اعم از خاله هاوا دختر خاله‌ها و دختر عموها خودشان را از اقسا نقاط رسانده بودند که همین حضور پررنگشان یک کار به کارهای دیگر اضافه کرده بود آن هم تهیه شام و ناهار و رختخواب مهمان‌های شهرستانی بود البته کسی از این قضیه ناراحت نبود برعکس وجود آنها باعث دلگرمی و شادی بود ولی وقتی فکر می‌کردم که پایان همه این شلوغی‌ها مساویست با رفتن فرزانه از آن خانه غمی که گوشه دلم نشانده بودم تا فراموشش کنم دوباره به جانم چنگ می‌انداخت و من دوباره سعی می‌کردم نادیده بگیرمش تا جریان زندگی مرا از پای در نیاورد. https://eitaa.com/kafekatab
قلب بی حوصله ما را بزن اکسیر مراد یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر انگار روزگار ورق دیگری هم داشت که حالا وقت برگشتنش بود با وجودی که راه کربلا پس از سال ها باز شده بود و حتی مادرشوهرم همان سال اول باز شدن این راه به آرزوی زیارت قبر حضرت اباعبدالله رسید اما من با خودم عهد کرده بودم تا صدام ملعون روسیاه نشود پا در آن سرزمین نگذارم مادر حاجی در تمام طول سفر از نان و توشه که با خودش برده بود مصرف کرده بود همراهان می گفتند سیده خانم گفته است نان صدام را نمی خورد نفرت ما از صدام چیزی نبود که خیلی راحت فراموشش کنیم حالا این آرزوی من و همه خانواده های شهدا محقق شده بود صدام پلید و یزید زمان بنا بود تنها گوشه ای از جنایت هایش را در این دنیا پس بدهد به همین خاطر به کاروان بزرگی پیوستم که اهل فامیل راه انداخته بودند که به شکرانه نابودی این ننگ بشریت به کاووس مرقد امام حسین برود بیست سی نفر از فامیل بودیم حاجی دو سه روز قبل شهادت وصیت کرده بود که اگر پای هر کدام از ما به حریم کربلا باز شد فراموشش نکنیم. 🌱https://eitaa.com/kafekatab