eitaa logo
کافه کتاب♡📚
73 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده:نعیمه اسلاملو عشق یک طرفه‌ای که گرمای شوقش به سرمای تاریک حسرتش نمی‌ارزد اگر کسی را واسطه کنم اگر کسی واسطه شود تا ما به هم برسیم چقدر خوب می‌شود کاش می‌شد اما الان که خبری نیست جز شور و غلیان درونی من باید چه کار کنم سایت دانشگاه را چک کردم برنامه کلاس‌ها را که دیدم تصمیمم را گرفتم و با خودم عهد کردم فردا بروم به کلاس‌هایم را عوض کنم غافل از اینکه فردا امتحان‌های سخت‌تری در پیش است صبح که شد رفتم دانشکده صبح زود هم رفتم تا قبل از شروع کلاس و پیدا شدن سر و کله امیر برگردم خانه ولی انگار خدا خیلی من را جدی گرفته بود امتحان پشت امتحان نمی‌دانم امیر آن وقت صبح دانشگاه چه می‌کرد که دوباره این چشم لامذهب من به او بیفتد و نکند او هم آمده بود حذف و اضافه با خودم زیاد تمرین کرده بودم که اینطور مواقع چه کار کنم سریع چشم‌هایم را بستم نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم فرشته قراره از دیده بره تا از دل هم بره پاهایم می‌لرزید ولی قدم‌هایم را محکم‌تر و استوارتر به طرف دفتر گروه روانشناسی برداشتم و آنجا بود که خان بعدی امتحان خدا پیش رویم قرار گرفت کلاس دوشنبه را اگر حذف می‌کردم مجبور بودم با استاد قوامی کلاس بردارم که خدا نصیب هیچ دانشجوی بدبختی نکند سر کلاس که حرف‌هایش را نمی‌شد فهمید هیچ آخر ترم به قیمت خون پدرش هم نمره نمی‌داد قبول شدن در کلاس او تقریباً از محالات بود کلاس چهارشنبه را هم اگر حذف می‌کردم باید بی‌خیال آن واحد می‌شدم چون غیر از این کلاس فقط کلاس استاد یعقوبی بود که اون هم برایش سفر خارج از کشور پیش آمده بود و عملاً کلاسش لغو می‌شد با لغو شدن آن واحد درسیم هم یک ترم عقب می‌ماندم درس پیش نیاز بود من که هیچ وقت از هیچ واحد درسی نیفتاده بودم و قرار بود خیلی راحت درسم را در ۸ ترم تمام کنم مجبور می‌شدم ۹ ترمه بشوم بدون اینکه نمره درس‌هایم پایین باشد جواب پدر و مادرم را چه باید می‌دادم اگر مریم و رویا یا حتی خانم افتخاری می‌پرسیدند چرا درس به این مهمی را حذف کردی چه باید می‌گفتم نشستم روی صندلی روبروی دفتر گروه و با خودم فکر کردم من که نیتم خیر بود و می‌خواستم واحدهایم را حذف کنم ولی نشد خدا هم راضی نیست من از درسم عقب بمانم. https://eitaa.com/kafekatab
دلم شکست نمیدونم چرا یه لحظه بهشون گفتم صبر کنین بذارین یه بار دیگه امتحان کنم حرفم خیلی مسخره به نظر می رسید چون یه ساعت تمام با قفل ور رفته بودیم در قفل بود و امکان هیچ کاری نبود یقین داشتم حاجی نمی ذاره کسی با دل شکسته از زیارتش بره صلواتی فرستادم و یه بار دیگه رفتم سراغ قفل بدون اینکه در بزنم یا دست به قفل بزنم دیدم قفل باز شده باورت میشه خواهر باز شده بودم مهمونای حاجی دست و پاشون رو گم کردن اصلا می ترسیدن بیان تو آرامگاه مو به تن همه سیخ شده بود لرزون لرزون قدم برداشتن اومدن داخل خودشون رو انداختن روی قبر حاجی حالا گریه نکن کی گریه کن خواهر اومدم امروز به حاجی بگم دست خوش آبروی ما رو خریدی صدای اذان بلند شد صحن مسجد و آرامگاه غرق در بوی خوش اجابت بود قرآن را بوسیدم و روی رحل گذاشتم از جا بلند شدم و دستی روی عکس حاجی کشیدم که در قاب بالای قبر بود لبخندی آرام زدم قطره اشک از چشمم بیرون ریخت قطره اشکم را به قاب عکس مالیدم جمعیت پشت سر هم به مسجد وارد می شدند مسجدی که سنگ سنگ بنایش را حاج شیرعلی با دست های خود گذاشته بود مسجدی که کلاس های قرآن و احکام نهج البلاغه و جلسات روضه و دعای کمیل آن در شیراز آوازه ای داشت وعده گاه آیت الله دستغیب آیت الله ملک حسینی و علمایی بود که انقلاب را پایه ریزی کردند هیچ صدایی دل نشین تر از صدای اذان در صحن مسجد المهدی نبود چشم هایم روی قاب عکس و گوشم به صدای اذان بود دست هایم را باز کردم و با تمام وجود بغلش کردم قطره های اشکم روی دست خودم می ریخت حالا فقط در صحنه آرامگاه من بودم و حاجی با صدایی لرزان و خفه گفتم "دوستت دارم " 🌱https://eitaa.com/kafekatab