#فصل_چهاردهم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_دویست_وپنجاه_ودو
به آنها بگو اگر خدا اراده کند که ضرر یا نفعی به شما رساند آن کیست که خلاف آن کاری تواند کرد بلکه خدا به هرچه میکنید آگاه است...
انگار این آیه برای حال سردرگم من نازل شده بود واقعاً اگر خدا بخواهد امیر نصیب من بشود ربطی به این دست و پا زدنهای من برای رسیدن به او ندارد اگر خدا بخواهد خودش اسباب آن را جور میکند اگر خدا بخواهد کاری بشود همه عالم هم جمع بشود نمیتوانند جلوی اراده خدا را بگیرند اگر هم خدا نخواهد اتفاقی بیفتد همه عالم هم جمع بشوند نمیتوانند آن کار را شدنی کنند من با چه چیز بجنگم با اراده خدا آن هم از طریق گناه و نافرمانی او اگر خدا نخواهد ما به هم برسیم این دست و پا زدنهای من چه فایدهای دارد با دیدن و نزدیک بودن به امیر فقط خودم را آزار میدهم و به روح خودم آسیب میزنم پس توکل به خدا هرچه خودش بخواهد اشکهایم را پاک کردم خودم را جمع و جور کردم بلند شدم و یک لیوان آب خنک از آب سرد کن سالن خوردم دل را به دریا زده بودم دریای محبت و توجه رفتم دفتر گروه برای حذف اضافه از دانشگاه که آمدم بیرون احساس سبکی میکردم احساس میکردم کار خیلی بزرگی را که روی دوشهایم سنگین میکرد گذاشتم در دفتر گروه و آمدم بیرون خانه آخر هم این بود که باید جواب دوستانم را میدادم که چرا سر آن کلاسها نمیروم و این خان سختتر از خانهای دیگر نبود به خانهای که رسیدم صدای دلنواز اذان در خانه پیچیده بود بوی قورمه سبزی مامان هم آدم را مست میکرد وضو گرفتم و رفتم داخل اتاق نمازم را خواندم بعد از نماز پیشانیام را گذاشتم روی مهر و بایستی و خجالت احمقانه از خدا را گذاشتم کنار و همه حرفهای دلم را به خودش گفتم به خودش درد دل کردم گفتم خدایا همه چیز دست توست دلهای ما هم دست توست تو میدونی که چه حالی دارم و در دلم چه غوغاییه به دادم برس و خودت کمکم کن جز تو کسی از راز دلم خبر ندارد.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وپنجاه_ودو
توجهی نکردم برای این که حرفی نزند دو قدم عقب رفتم دوباره جلو آمد و گفت خواهر این جا چی می خوای فکر کردم فرصت مناسبی است دستم را به سوی علم دراز کردم و گفتم این عکسی که وسط هیئت گذاشتین این رو از کجا می تونم گیر بیارم بنده خدا نگاهی متعجب به من انداخت و نگاهی به جایی که من اشاره می کردم متوجه نشد دوباره گفت برو خواهر توی پیاده رو شلوغه یا علی!
صدای طبل ها و سنجه ها و زنجیرها نمی گذاشت صدایم به خوبی برسد فکر کردم بهترین کار این است که با علم قدم قدم جلو بروم وقتی به حسینیه قصرالدشت رسیدم مسئول هیئت را پیدا کنم و سراغ عکس حاجی را بگیرم این عکس حاجی را هرگز ندیده بودم اولین بار که خبر به من رسید که در این هیئت عکس از حاجی آمدم اما به نتیجه نرسیدم هر عکسی از حاجی هر جا جمع کرده بودم اما این عکس را نتوانسته بودم گیر بیاورم حاجی سال های قبل انقلاب زیاد به قصرالدشت می آمد و جلسات روضه و دعا و قرآن برگزار می کرد قصرالدشت یکی از مناطق مهم شیراز بود که حاجی لازم دانسته بود در آن جا فعالیت های انقلابی را شروع کند مطمئنا این عکس مربوط به همان زمان است قبل از رسیدن به حسینیه سینی های شربت را آوردند و در میان عزاداران پخش کردند باز هم متوقف شدیم اما من گوشه ای از خیابان ایستاده بودم و به عکس نگاه می کردم عکس حاجی را در قاب بزرگی در پیشانی هیئت قرار داده بودند نام و نشان حاج شیرعلی در خیلی از هیئت های مذهبی شیراز زنده بود یا مداح بود یا روحانی یا انقلابی یا شاعر فرقی برایش نداشت هر کاری می دانست لازم است و از دستش بر می آمد انجام می داد هیئت وارد حسینیه شد این بار منتظر نماندم که سیل جمعیت مرا به دیوار بچسباند...
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab