#فصل_چهاردهم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_دویست_وپنجاه_ونه
گفت آره خانم جون خیلی قیمتها رفته بالا زیر دو سه تومن لباس مجلسی پیدا نمیشه خانم چون با دست راست پشت دست چپی زد و گفت راست میگی سرش را بلند کرد رویش را به طرف آشپزخانه کرد و به مامان گفت حالا بابا جون لباس عروس فرزانه چقدر شد مامان از آشپزخانه آمد بیرون در حالی که در یک دستش چاقو بوده در دست دیگرش سیب زمینی پوست کنده گفت بالا فرزانه بیشتر با فرشته میرن مدلها رو میبینن عکسهاش رو برای من میفرستن فریده هم چند تا دیده بود عکسش رو فرستاده امروز صبح فرزانه گفتی یکی از دوستاش تازگی عروسی کرده مامانش خیاطه خودش لباس عروس رو دوخته گفت خیلی قشنگه نمونش رو تو بازار ندیده احتمالاً همون رو قرض بگیره و ناراحتی گفتم مامان آخه این چه کاریه فرزنم چه کارایی میکنه چرا به من نگفتی را داخل بشقاب گذاشت سنگینی بدنش را روی مبل رها کرد و گفت باز این درد انگشت شستم شروع شده بردارین سیب زمینیها رو خرد کن ببینم احساس کردم میخواهد از جواب دادن طفره برود گفتم ظرف سیب زمینی را ازش گرفتم و گفتم چرا به من نگفت و به حوصلگی نگاهش را به سمتم چرخاند و گفت گفتم که همین امروز صبح گفت تو دانشگاه بودی اون که تا نظر تو رو نگیره خیالش راحت نمیشه گفت شب میاره تو تنش ببینیم عکسش رو هم فرستاده گفت آره مادر بگردی پیدا میشه به این کارا میگن کدبانوی حیف این همه پول نیست واسه یه شب ویدا گفت آخه خانم جون من که وقت ندارم برم بگردم اینجور جاها رو پیدا کنم.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_ودو
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وپنجاه_ونه
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
وسط این مصیبت ها خواستگارهای رضیه هم کچل مان کرده بودند اسم ازدواج راضیه که می آمد تنم می لرزید این دختر نازک نارنجی که من با هزار امید و آرزو بزرگ کرده بودم و به دانشگاه فرستاده بودم و حالا اول تلاشش برای آینده بود دست چه کسی می دادم که با خیال راحت بگویم وصیت حاج ادا شده است یک روز یکی از همسایه ها با جوان خوش قد و بالا و برازنده ای وارد خانه شد فکر کردم برای تسلیت یا کاری مثل این آمده باشند از قضا رضیه هم منزل بود خودش در را باز کرد چند دقیقه نشستند و رفتند بعد از ظهر دوباره زن همسایه آمد و گفت این جوانی که صبح با من بود به قصد آشنایی با شما برای ازدواج با رضیه اومده بود یه بار توی کوچه رضیه رو در حال برگشتن از دانشگاه دیده و وصف شما رو خیلی شنیده از شما چه پنهان یک دل نه صد دل عاشق رضیه شده از کار و بار و وضعیتش پرسیدم خیلی خوشم نیامد مخصوصا که شیراز هم نبود جواب منفی دادم اما نه همسایه ما دست بردار بود نه آن جوانِ عکاس
#ادامه_دارد.
🌱https://eitaa.com/kafekatab