#فصل_چهاردهم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_دویست_وپنجاه_وهشت
و من نفهمیدم کمک کردن به یک راننده برای اینکه در برف نماند یا اینکه بتواند راحت ماشینش را پر کند چه ربطی به دخالت و بیاحترامی دارد نگاهم به مدل لباسها بود و بالاخره توانستم دو مدل شیک و سنگین در شان خواهر و مادر عروس انتخاب کنم جلو رفتم خانم جون را از پرحرفیهای ویدا نجات دادم و گفتم این مدل برای مامان اینم برای خودم ویدا نگاهی به مدلها کرد و گفت خوش سلیقهها این مدل که برای مامانت خوبه ولی این یکی برای خودت انتخاب کردی یه مدل دیگشم هست و گفت مدلش عین اونه ولی بالاتنهاش بازتره همون رنگی که انتخاب کردی چطوره گفتم نه همون قبلی رو دوست دارم حالا حدوداً پارچه و با دوختش چقدر در میاد قیمتها رو که گفت برق است فازم پرید قیمت پارچه یک طرف قیمت دوخت هم یک طرف هزینه لباس برای یک شب پولها میشود زندگی چند ماه یک خانواده نیازمند را تامین کرد و خرج یک ساله چند کودک کار را داد آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم خونسردی خودم را حفظ کنم جهان برقی را که از پریده نبیند و به خیال خودش به حساب بیکلاسی ندید بازی هم نگذارد داشتم حساب میکردم اینجوری باشد لباس من و مامان روی هم چند میلیون میشود بعد از چند ثانیه فکر کردم گفتم بزارین حالا به مامان هم نشون بدم ولی قیمتاش بالاست ویدا گفت نه نسبتاً خوبه من جاریم عروسی دخترش بود داد براش یه لباس دوختن فقط دو و نیم میلیون فقط مزدش شده بود البته روش زیاد کار شده بود به نظر من که خیلی هم جالب نشده بود ولی این عکسایی که من برات آوردم مدلهاش حرف نداره خیاطشم حرف نداره چند سال هم تو مزونهای خارج خیاطی میکرد از بالای عینکش با توجه به من نگاه کرد و گفت وا چطور زمونهای شده چند میلیون پول یه لباس قدیمها دزدا که میزدن به خانهها دنبال طلا جواهرات بودن الان اگه بفهمن میرن سراغ کمد لباسها.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_ویک
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وپنجاه_وهشت
راستش وقتی مصیبت زیاد می شود آدم آب دیده می شود دلش محکم می شود یاد می گیرد چه کار کند و چه بگوید دست پاچه و به هم ریخته نشود با برنامه ریزی و بدون وحشت پیش می رود مخصوص مصائب بزرگ از سر گذرانده باشی مرگ بقیه برایت عادی می شود و با هر مردنی منتظر مردن خودت می شوی و خودت را در آن تابوت تصور می کنی فرصتی می شود یک بار دیگر کارنامه ات را بررسی کنی و از اول تا آخر مسیر زندگی ات را ببینی من در مصیبت های بعد حاجی این طوری بزرگ این طوری شده بودم فهمیدم چه کار باید کرد بچه هایم را بردم تا نرگس ببیند بچه بالاخره بزرگ می شود با هر سختی تو و مرارتی باشد سر خانه و زندگی اش می رود و به نتیجه می رسد امتحانی که در آن ایمان خود را می آزمایی مهم است تا چهلم مرحوم محمد آقا کار ما همین بود که هر روز با بچه ها برویم و هوای نرگس و بچه هایش را داشته باشیم این جا بود که بار دیگر خدا را شکر کردم که حاجی خودش رفتن را انتخاب کردم خیلی آماده نبودنش شده بودم از آن مهم تر یقین به راهی که رفته بود در من حال خاصی به وجود می آورد احساس افتخار و سربلندی و ایستادگی بر حس مصیبت زندگی خیلی می چربید.
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab