eitaa logo
کافه کتاب♡📚
64 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده:نعیمه اسلاملو نگاهش کردم.احساس کردم امیر الیاسی است که پیر و کچل شده است؛شکل همسایه مان،ستارخان. کابوس وحشتناکی بود. انگار میخواست از من انتقام بگیرد،می‌گفت:حالا دیگه تو چنگ منی،هرچی من میگم باید بگی چشم! هرچی فریاد میزدم و بد و بیراه میگفتم،فقط می‌گفت بیچاره این کارا رو نکن،بذار حداقل اون دنیات خراب نشه! کسی که به شوهرش اعتراض کنه و به اون توهین کنه،جاش تو جهنمه. از خواب که پریدم،کلافه تر شده بودم،آن از فکر های آخر شب، این هم از خواب دمِ صبح!!! https://eitaa.com/khandaniharabayadkhand
گفتم از کجا می‌دونی گفت دردش مثل همیشه نیست اما هر لحظه می‌دیدم رنگ مادرم سفیدتر می‌شود و و ضعفش شدیدتر کم کم صدای ناله‌ها بیشتر شد هر کار می‌کرد نمی‌توانست بنشیند یا از جایش بلند شود مطمئن بودم قرار است اتفاقی بیاید زن دایی رفت دنبال قابله اما نه خبری از زایمان بود نه درد مادر ساکن می‌شد همینطور اشک می‌ریختم و ائمه را صدا می‌زدم دل توی دلم نبود ظرف آب گرم و پارچه تمیز و قیچی و چند وسیله را آوردم دادم دست قابل اشک و ناله مادرم امانم را بریده بود نمی‌دونستم باید چیکار کنم فکری به ذهنم رسید تنها زنی که در کوشک قرآن بلد بود بخواند مادر شوهرم بود که از سادات معتمد بود هر زنی سر زایمان ترتیب جانش می‌افتاد می‌آمد دنبال مادر شوهرم که برود بالای سرش سوره مریم بخواند نرگس را صدا زدم و گفتم برود دنبال مادر شوهرم طولی نکشید که چند زن فامیل و مادر شوهرم آمدند مادر شوهرم وقتی مرا در آن وضع گریه و ناراحتی دید گفت تو چرا ناراحتی من که به تو گفتم چه خوابی دیدم انشالله یه برادر تو راه داری گریه نکن خوبیت نداره مادر شوهرم قرآن رو باز کرد تا شروع به خواندن سوره مریم کرد وسطای سوره بود که داد و فریاد مادرم بالا رفت بین صوت قرآن و داد و فریاد مادر و صدای دعا کردن زن‌ها یکباره صدای ناز گریه کودکانه‌ای بلند شد یکی از زن‌ها بچچه را گرفت برای شستن که دوباره صدای فریاد مادرم اوج گرفت وحشت تمام وجودم را فرا گرفت نکند قرار است برای مادر اتفاق بدی بیفتد قابله گفت یکی دیگه هم داره به دنیا میاد دوقلو داره پارچه و وسایل آماده کنید هر کدام از آنها کاری می‌کرد و کمکی می‌داد مادر شوهرم با همان چهره نورانی و صوت زیبا با آرامش کامل سوره مریم می‌خواند تمام شد دوباره سوره را از اول شروع کرد این بار به نیت نوزاد دوم من توی دلم صلوات می‌فرستادم صدای فریاد مادرم بلند شد و پشت سرش صدای نوزاد دیگری توی دست قابله بالا رفت همه نگاهش می‌کردند نگاهی به مادرم انداختم نگاهی به برادرم که گویی پاره نور بود و نگاهی به مادر شوهرم که رسیده بود به این آیه و السلام الا یوم ولدت و یوم اموت حیا. 🌱https://eitaa.com/kafekatab