eitaa logo
کافه کتاب♡📚
73 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
آن که تو را شناخت جان را چه کند؟! فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟!)
"به نام خداوند بخشایشگر"
بعد لبخندی زد و گفت فقط یادت نره که من نغمه‌های غم انگیز دل همه جوونا رو می‌شنوم خصوصاً دخترای ساده و پاکی مثل تورو خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم و در دلم گفتم نغمه غم انگیز دلم رو شنیدی فقط خدا کند که اشتباه نشنیده باشی عصر وقتی به خانه رسیدم اوضاع خیلی شلوغ‌تر از آنی بود که بتوانم فکر کنم چه برسد به اینکه بخواهم جدی فکر کنم همه اعضای خانواده سخت درگیر کارهای عروسی بودند بحث جشن و دعوت مهمان‌ها و پذیرایی و اسکان مهمان‌هایی که از شهرستان می‌آیند و نشان دادن جهیزیه به مهمان‌ها و چگونگی اجرا و پذیرایی مراسم باشکوه پاتختی طرف اینکه چه کسی کدام لباس را بپوشد و چه وقت برویم فلان خیاط لباس ما را تحویل بگیریم و روز عروسی کدام آرایشگاه برویم و موهای ما را چه مدلی درست کنیم که چه می‌داند تکراری نباشد با عروس چه کسی برود آرایشگاه هم از طرف دیگر فرزانه باحالی هم صبح تا شب می‌رفتند خانه جدیدشان و یکی توی سر خودشان می‌زدند و یکی هم توی سر کارها از تعمیر سیفون دستشویی و دستگیری درد گرفته تا نصب گاز و ماشین لباسشویی و میله پرده با هزار تا کار خرده ریز دیگر که هر روز مثل قارچ پیدایشان می‌شد با احتساب فرزاد که به عنوان نیروی کمکی می‌رفت خانه آنها سه نفری مشغول بودند من هم چند باری رفتم اما بیشتر کارهای مردانه بود و من و فرزانه بیشتر نظر می‌دادیم جهادی و فرزاد اجرا کند به قول مامان هر چقدر هم که برنامه‌ریزی کنی و کارها را از قبل انجام دهی باز هم دو سه روز آخر یک عالمه کار داری خانم جون هم می‌گفت عیبی نداره مادر عروسی خون از تو باشه از این کارا باشه نیروهای کمکی هم اعم از خاله هاوا دختر خاله‌ها و دختر عموها خودشان را از اقسا نقاط رسانده بودند که همین حضور پررنگشان یک کار به کارهای دیگر اضافه کرده بود آن هم تهیه شام و ناهار و رختخواب مهمان‌های شهرستانی بود البته کسی از این قضیه ناراحت نبود برعکس وجود آنها باعث دلگرمی و شادی بود ولی وقتی فکر می‌کردم که پایان همه این شلوغی‌ها مساویست با رفتن فرزانه از آن خانه غمی که گوشه دلم نشانده بودم تا فراموشش کنم دوباره به جانم چنگ می‌انداخت و من دوباره سعی می‌کردم نادیده بگیرمش تا جریان زندگی مرا از پای در نیاورد. https://eitaa.com/kafekatab
هر کسی مشغول یک کاری بود یکی می‌دوخت یکی می‌شست آن یکی هدیه‌های عروس را کات و بیچ می‌کرد یکی پیگیر بود که کارت عروسی را به آن‌هایی که هنوز به دستشو نرسیده بود برساند همه آمده بود لباس خانم چون به چند نفر دیگر را پروف کند و در آن هیروویر از من سوزن تهگرد می‌خواست چادر عروس هم هنوز پایینش چرخ نشده بود و خاله ایران داشت چرخ می‌کرد مامان اون وسط می‌گفت فرشته کجایی بیام از تو خیار درست خاله توران از ته حال داد می‌زد ماست و خیار می‌خوایم چیکار تو این شلوغی دخترش لادن که بالاخره اومده بود خانه خاله و مثل همیشه رودربایستی هم با کسی نداشت بلندتر از مادرش فریاد می‌زد وا مامان بدون ماسک لوبیا پلو از گلومون پایین نمیره از میان این همه مهمان بیشتر بزرگترها کار می‌کردند تا جوان‌ها بعضی‌هایشان انگار کلاً آمده بودند دور هم خوش باشند خانم جون می‌گفت از شما جوون آبی گرم نمی‌شه همش پی قرتی بازیتون هستین باز بزرگتر ها زبر و زرنگ‌ترند عشرت خانم و دخترهایش هم که در حال رفت و آمد بودند سبد می‌آوردند لگن می‌بردند خلاصه هر دفعه یک چیزی در دستشان بود که بقیه فکر نکنند بیخودی آمدند آنجا آدم احساس نمی‌کرد دقیقاً حضورشان چه فایده‌ای دارد همه جا هم سرک می‌کشیدند و از همه چیز سر در می‌آوردند فکر کنم در همان چند روز جد و آباد ما را با نام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه و قد و وزن بهتر از خودمون شناسایی کردن تلفن هم هر چند دقیقه یک بار زنگ می‌خورد تا کسی نبود جواب بدهد بچه‌ها هم که انگار نه انگار ما آن همه کار داریم با خیال راحت داشتن قایم موشک بازی می‌کردند صدای جیغ جیغ و ساک ساک کردنشان لابلای صدای جمعیت گم شده بود هر از گاهی هم فریده صدایش بلند می‌شد و سر بچه‌هایش داد و بیداد می‌کرد و برایشان خط و نشان می‌کشید ولی بعد از چند دقیقه خودش هم یادش می‌رفت که چه گفته است من نمی‌دانم هستی آن وسط چه می‌گفت خیلی راحت از صبح می‌آمد خانه ما تا آخر شب که فرزاد به زور از خانه بیرونش می‌کرد. https://eitaa.com/kafekatab
انگار عضوی از اعضای محق خانه شده بود بدون تعارف و خجالت بازی‌اش را می‌کرد سر سفره می‌نشست شام و ناهارش را می‌خورد تلفن جواب می‌داد هر از گاهی هم در مورد چیزهای مختلف نظر می‌داد خب بچه‌ها از مهمانی و عروسی و چه می‌دانم پارتی زیاد سررشته داشت مثلاً گفت خاله موهاتو بلوند کنی بهتره کفش‌هات این مدلی باشه خوبه رنگ موهای خانم جون چرا قرمزش اینجوریه لباس خاله ایران چرا گشاده مردها هم که کلاً رفته بودند خانه فریده پیش حامد بیچاره فرزانه باید شام و ناهار را برایشان می‌برد و به قول خانم جون شهر شده بود شهر زن هر از گاهی هم وسط کار و بار و شلوغی خانم‌ها شروع می‌کردند کف زدن و آواز خواندن و کل کشیدن یکی همان وسط دری دیواری لگنی قابلمه‌ای چیزی پیدا می‌کرد و هماهنگ با آوازهایی که بقیه می‌خواندند به آن می‌کوبید هستی هم هر جای خانه که بود خودش را می‌رساند وسط و شروع به رقصیدن می‌کرد و مرتب می‌گفت اما فرزاد گفته نرقصی عروسی رات نمیدیم دم به دقیقه هم یه نفر پیدا می‌شده از ته دل برای من دعا می‌کرد انشالله عروسی فرشته جون کی بشه عروسی فرشته بیایم الهی خوشبخت چه فرشته جون از آن جمله‌ها که قبلاً اگر کسی می‌گفت حرصم می‌گرفت و اگر قبلاً کسی می‌گفت دلم می‌خواست یک کامیون فحش پارش کنم ولی آن موقع دیگر کرک و پرهایم ریخته بود و از ته دل با خودم می‌گفتم خدا از دهنشون بشنوه بعضی‌ها هم که قبلاً به هر طریقی از من خواستگاری کرده بودند و خلاصه زخم خورده جواب‌های به شدت منفی من بودند با طعنه و کنایه زخم زبان می‌زدن تا لااقل دلشان خنک بشود به آنها حق می‌دادند با بعضی‌هایشان خیلی تند برخورد کرده و دلشان را سوزانده بودم ولی دیگر آن موقع خودم هم دل سوخته بودم پیشرت خانم هم که ظاهرا هنوز امید داشت که فرجی بشود و مهر پسر نازنینش به دلم بیفتد دور و برم می‌چرخد و ابراز محبت می‌کرد و به خیال خودش داشت زرنگ بازی در می‌آورد تا ببیند کسی حواسش به من هست و می‌خواهد من را تور کند یا نه یا من در فامیل به کسی روی خوش نشان می‌دهم بیچاره از دلم خبر نداشت. https://eitaa.com/kafekatab
چه کسی دیده لب آب بسوزد جگری؟ روی دست پدری جان بسپارد پسری؟ چه کسی دیده که لب تشنه ای از سوز عطش... آب در دست و ننوشد به هوای دگری؟!...
رشته های بدون کنکور
چندتا پروف درسی📚