#مصطفی میگفت: "تاجر اگر سرمایهاش را خرج کند ورشکست میشود باید سود در بیاورد که زندگیاش بگذرد ما اگر قرار باشد نمازشب نخوانیم ورشکست میشویم."
#راوی: غاده جابر
#همسر_شهید_چمران
روایت شهید تفحص، عباس صابری از رویای صادقهاش:
(انتشار به مناسبت سالگرد شهادت شهید)
در عالم خواب دیدم که یک عده از بسیجیهای آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمک تهران جمع شده و التماس میکنند که داخل مسجد شوند ولی اجازه نمیدادند، من و چند نفر از بچههای #تفحص وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه کرده، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند پرسیدم: شما هم آمدید؟ گفتند: بله! بالاخره اجازه ورود دادند آنجا برگههایی را امضاء میکردند و شاید برای #شهادت تأییدشان میکردند...
یکبار هم خواب دیدم سیدسجاد به من گفت: عباس تو در #فکه شهید میشوی وقتی وارد محور فکه شدم، کتاب حماسه قلاویزان را دیدم با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر خوابم به آن کتاب تفالی زدم و این شعر آمد:
شهادت تو را خلعتی تازه داد
تو از سمت خورشید میآمدی
#راوی: خودِ شهید
#شهید_عباس_صابری
#جستجوگر_نور
#تفحص
°•|♤🌺🍃🌺
#سردار_بی_سر_محسن_حججی
بهش گفتم: از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی، برام بگو.
راستش آن اوایل تا میدیدمش، مدام به رهبر، بد و بیراه میگفتم.
او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد.
آن روز گفت: گفتنی نیست، باید راهش رو بری تا بشناسیش!
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.
بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای.
پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها ببینمش. باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.
#عزت از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: #عاقبت_بخیر بشی!
همانجا به محسن گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم #عوض شدم؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم.
📚 برگرفته از کتاب #سربلند ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی
🌹وصیت شهید مدافع حرم محسن حججی:
از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنهای نائب بر حق #امام_زمان است.
#راوی:
دایی_همسر_شهید_حججی
┅═ೋ❅🌺❅ೋ═┅
#راوی: شهيد رحمت الله اوهانى زنوز
..... بعد از عمليات خيبر با #آقامهدى_باكرى به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه هاى آقامهدى #جراحات_زيادى برداشته است. علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند: «بعد از عمليات خيبر جنازه هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله #طناب آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار #شانههايم_زخمى شد...
.
#شهیدمهدیباکری #شهدا #خیبر #جاویدالاثر #متواضع #بیادعا #مردعمل
#شادیروحشهداصلوات
..... #شهیدرحمتالهاوهانی میگفت بعد از آقا مهدی و حمید و دیگر دوستان نمیخواهم زنده بمانم ... ...
#شهیدرحمتاللهاوهانی خیلی به #آقا_مهدی علاقه داشت و همیشه درخدمت آقا مهدی بود و دستورات آقا مهدی را چنان عمل می کرد که گویا جبرئیل به وی وحی نازل کرده است.
.... در #شهادت_آقا_مهدی هم من در کنار سیل بند جزیره مجنون مشغول کار بودم و از #شهادت_آقا_مهدی اطلاعی نداشتم. رحمت ا... آمد دستم را گرفت برد یک جایی که دور از نیروها بود .نشست زمین آنقدر #گریه کرد😔 که اشک چشمهایش خاکهای جلواش را تبدیل به گل نمود و بعد گفت : #یک_آقا_مهدی داشتیم خدا از دستمان گرفت.😔😔 (#راوی : حمیدگودرزی)
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹
#خاطرات
#توانمندی همه را وارد کار میکرد
#سردار_کاظمی مثل بقیه نبود فکر نمیکرد ، این چپی است، این راستی .
از پتانسیل همه استفاده میکرد، #توانمندی همه را وارد کار میکرد، در برخورد با آدمها #سعه_صدر داشت ، درست مثل آنچه یک شیعه باید باشد .
مدیر شیعه که دیگر جای خود دارد .
پس مدیر باید بتواند پتانسیل نیروهایش را ببیند، با نگاه کریمانه نگاهشان کند و از آنها بهترین استفاده را بکند .
#راوی :
#شهید_طهرانی_مقدم
╲\╭┓
╭🌸 🍃
┗╯\╲
📚#ڪتاب_زیباے
🌸#مـــســـافـــرمـــلـڪـوتـــ🌸
زندگینامه و خاطرات دانشجو و طلبه شهید
🌷#عـلے_عباس_حسن_پور🌷
📒ڪارےاز : گروه فرهنگی شهیدابراهیم هادے
🍂#روایـت: سـی و سـوم3⃣3⃣
🍁#عـنـوان: والفجر۸
🌷#راوے:یکی از دوستان شهید
هزاران غواص در ساحل اروند منتظر دستور حمله بودند.روز يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ به ساعات پاياني رسيد.ايام #فاطميه بود و صداي آه و ناله و مناجات از تمام نيزارهاي کنار ساحل شنيده ميشد.
غذاي مختصري بين غواص ها توزيع شد.بعد هم تجهيزات پلمپ شده توزيع گرديد.آخرين خداحافظي غواص ها ديدني بود.معلوم نبود تا ساعاتي ديگر، کسي از ميان اين جمع باز خواهد گشت يا نه؟!
گويي #ملائک آمده بودند و وداع بهترين بندگان خدا را ثبت ميکردند.
تصاوير زيبايي از وداع جانسوز اين رزمندگان ثبت گرديد.
با اعلام رمز #عمليات_والفجر۸ ، دوباره صداي ناله غواصها بلند شد.#يافاطمه_الزهرا(س) نام رمز عمليات بود.غواص ها حرکت کردند و يک به يک وارد آب شدند.
آنها بايد تا ساعتي بعد خودشان را به آن سوي اروند رسانده و جاي پاي خود را در ساحل محکم ميکردند.
★★★★★★
يک لحظه از علي عباس جدا نميشدم.ديگر يقين داشتم که او يکي از بندگان مقرب خداست.با هم وارد آب شديم و ساعتي بعد به آن سوي #اروند رسيديم.
🌷🍃 🍃🌷
فرمانده ما ناراحت بود.با اينکه با طناب، نيروها به هم متصل بودند اما برخي از غواص ها راه را گم کردند.
هرطور بود بقيه نيروها جمع شدند.خستگي امان همه را بريده بود.کمي استراحت کرديم و فرمانده ما بقيه نيروها را آماده نبرد کرد.
موقعيت سنگرهاي کمين دشمن را ميديديم.آنها بي خيال حرف ميزدند و ميخنديدند.
هنوز آماده شروع کار نشده بوديم که از دو طرف ما نيروهاي غواص، با شليک آرپي جي و نارنجک، عمليات را شروع کردند.
ما هم سريع از جا بلند شديم و کار را آغاز کرديم.
شرايط از آنچه فکر ميکرديم بهتر بود.دشمن در غفلت کامل بود.آنها بلافاصله فرار کردند و ساحل دشمن پاکسازي شد.
قايق ها از آن سوي اروند به داخل آب افتادند و نيروها سوار شدند.توپخانه سپاه و ارتش همزمان، منطقه فاو را زير آتش گرفت.
زمين و زمان ميلرزيد.رزمنده ها حرکت خود را آغاز کردند.روز ۲۱ بهمن آغاز شده بود.غواص ها با کمک نيروهايي که به اين سو آمده بودند، توانستند شهر #فاو را محاصره کنند.
گروه ديگري از رزمندگان توانستند جاده فاو به ام القصر را تصرف کرده و پيشروي نمايند.
خستگي در چهره همه غواص ها موج ميزد.غواص هايي که جزو نيروهاي #اطلاعات عمليات بودند، وظيفه ديگري نيز داشتند.آنها بايد نيروهاي رزمي که توسط قايق به اين سمت می آمدند را به خط مقدم انتقال ميدادند.
گردان ها يکي يکي با قايق می آمدند و توسط #علي_عباس و بقيه نيروهاي اطلاعات به خط مقدم منتقل ميشدند.تا اينکه يکباره خبر رسيد که به خاطر جذر و مد، قايق ها امکان انتقال نيرو را ندارند!از طرفي خبر رسيد که گاردرياست جمهوري عراق با تمام توان براي بازپس گيري منطقه فاو، تا ساعاتي ديگر وارد عمل ميشود.چه بايد ميکرديم؟
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
🌟 🌟
🌺 🌺
مدافع حــــرم
#شهید_حاج_عبدالکریم_اصل_غوابش
#ولادت:۱۳۴۸
#شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴
#نحوه_شهادت:انفجار تله انفجاری
#استان:اهواز
#زندگی_ساده
#مدافع_حرم
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش
💢در سیزدهم مهرماه سال ۱۳۶۸ ازدواج کردیم، در ابتدای زندگی مشترک خود در خانه پدر حاج کریم بودیم ولی مدتی بعد در منطقه سه راه خرمشهر زمینی خریدیم که به علت مشکلات مالی برای گرفتن کارگر و بنا ،مجبور شدیم خودمان شروع به ساخت خانه کنیم.
🌷حاجی بعد از ساعات اداری که به خانه میآمد بنایی میکرد و من هم کارگر بودم و به او مصالح می دادم، دیوارهای خانه را اول ساخت چون استتار برایش مهم بود.
🌷در این سالها خداوند یک پسر و یک دختر به ما عطا کرد، در نزدیکی خانه یک کارخانه آرد بود که با استشمام گرد و غبار حاصل از فعالیت آن، عارضه شیمیایی حاجی شدیدتر می شد. و این موضوع سبب شد به سختی تنفس کند از طرف دیگر نیز بچهها باید به مدرسه میرفتند ولی مدرسهای در نزدیکی ما نبود به همین دلیل دوباره به حصیرآباد برگشتیم و در یک خانه چهل متری زندگیمان را ادامه دادیم، یک زندگی ساده بدون هیچ تجملات.
🌷اهل ایراد گرفتن از غذا و یا هر چیز دیگری در خانه نبود هر غذایی که درست میکردیم و سر سفره میگذاشتیم خدا را شکر میکرد.
🌷در خانه هیچ گاه به کسی امر و نهی نمیکرد. فردی بود که به هیچ چیز دل نمیبست بلکه دوست داشتنش هم برای خدا بود.
#راوی:همسر بزرگوارشهید
#ولادت:۱۳۴۸
#شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴
#شهدا
#جانباز
#به_رسم_حاج_قاسم
#فرمانده_دلــها❣
این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!🙄
✍گفتم حاجی راستی چقدر حقوق میگیری؟
حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود.
گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!
یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق میگیرد؛ با مزایای فراوان!
حاجی به من گفت: شیخنا!
مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش میگیرد ☝️
مهم این است که چه چیزی به کشورش میدهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت الهی حتمی است.
شیخنا! ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم🕊
🎙#راوی: «سامی مسعودی» از فرماندهان حشد الشعبی
╔════ ೋღೋ ════╗
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
╚════ ೋღೋ ════
رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد، او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.
#راوی:همسرشهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#راوی:همسر شهید مدافع حرم
🌹ناصر_مسلمی_سواری
👈شروطش در جلسه #خواستگاری چنان مرا زیر و رو کرد که حاضر نبودم خواستگاری با شرایط مالی خوب ولی کم اعتقاد را جایگزین او کنم.
تا قبل ازآشنایی با ناصر پوشیدن #چادر مانند خواندن نماز صبح برایم مشکل بود اما او با مطرح کردن همان دو شرط اعتقاداتم را دگرگون کرد...
تنها شروطش برای #ازدواج خواندن نماز، خصوصا نماز صبح و رعایت #حجاب بود. ناصر برایم مرد ساده و متواضعی بود که در همه چیز خلوص نیت داشت. برای همین میخواستم زندگیم با او مثل ظاهر و قلبش، بی پیرایه باشد...
#شهادت ۲۰ آبان ۹۲
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
@kakamartyr3
✍ #دام_آموزشی ( #خاطره_ای_از_شهید )
خلاصه کلاسمون خیلی شلوغ بود. بین صندلیهای کلاس تا ته کلاس صندلی تک نفره آهنی خیلی داغون هم چیده میشد.
دکتر مثل همیشه کلاسور زرد رنگش را در میآورد و درس هر جلسه را جدا میکرد و پای تخته میرفت.
گاهی از گوشه تخته شروع به نوشتن میکرد. مینوشت و توضیح میداد و جلو میرفت.
گرم درس گفتن میشد تا اینکه چندبار نزدیک بود از روی سکوی تخته سقوط آزاد کند!
هر وقت این اتفاق میافتاد دکتر میخندید و میگفت " این کلاس دام آموزشی داره!
آدم گرم درس دادن میشه، تختش 50 متر از سکوش جلوتره وقتی که داری مینویسی یه دفعه زیر پات خالی میشه".
✍ #راوی :(یکی از دانشجویان)
🌷 #شهید_مسعود_علی_محمدی🌷
@kakamartyr3
#حافظان_امنیت
✍ #خاطره_ای_از_شهید_حمید_حکمت_پور
کمک به جبهه
اگر 10 هزار تومان داشت 9 هزار تومان آن را به فقيران و كساني كه محتاج بودند ميداد و ميگفت فعلاً هزار تومان برايم كافي است.
پس از 11 ماه حضور در جبهه و نبرد با متجاوزان، به مشهد آمده بود. جهت دريافت حقوق به سپاه رفت. از مبلغ 22 هزار تومان كه به او دادند 2 هزار تومان را برداشت و مابقي را به جهت تقويت جبهه پرداخت نمود.
✍ #راوی: پدر شهید
@kakamartyr3
#حافظان_امنیت🖤