eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.1هزار عکس
11.1هزار ویدیو
176 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
این ها که فراموش بشوند مردم می‌روند سراغ کانال‌های دیگر مرداد سال 1366 سلیمانیه عراق / عملیات نصر7 عکاس : یونس ذاکری 💠
یڪ پر از عشق و معرفت ... نشـانی : دریاچه ماهی ، کربلای پنج لطفا با رمز وارد شوید ... 🌺🍃
مردان خدا . . . پرده ی پندار دریدند ؛ یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند بهمن سال ۱۳۶۵ ؛ شلمچه "علی عظیمی" اهل روستای مهاجران که در "عملیات‌کربلای ۵" شیمیایی شد به نمـاز ایستاده است . عکاس : محمود بدرفر
مردان خدا . . . پرده ی پندار دریدند ؛ یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند بهمن سال ۱۳۶۵ ؛ شلمچه "علی عظیمی" اهل روستای مهاجران که در "عملیات‌کربلای ۵" شیمیایی شد به نمـاز ایستاده است . عکاس : محمود بدرفر 💠
بنگرید👆 اعضای این نگاه‌شان با شماست اینجا همیشه عضو می‌پذیرد! کافیست کمی خاکی شوید همین!
🌺👆🌺👆🌺👆 اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد . رسول پرویزی معاون علم پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این کاری که کرده‌ای کار درستی نیست . آن عکس‌ها را بردار . طیب گفت من عکس‌ها را بر نمی‌دارم . پرویزی گفت طیب خان بدجوری می‌شود . طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود ، خیلی صریح گفت بشود . پرویزی به اتومبیل که علم داخل آن بود ، برگشت . علم مجدداً پیغام دیگری به پرویزی داد . او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکس‌های امام را بردارد . همه‌ی اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه‌زن‌ها پشت سر علامت جلو می‌آمدند و جمع می‌شدند . طیب مقاومت می‌کرد . پرویزی گفت : طیب خان دارم به تو می‌گویم بد می‌شودها . طیب گفت می‌خواهم بد شود ، عکس‌ها را بر نمی‌دارم . ان شاءالله جهت اینکه پست های زیاد نشود ، ادامه مطالب این را فردا مخابره می کنم . ممنون از خوبان که ما هستید . 🌺🌼🍀🌸🍀🌼🌺
از ڪانال‌های آن روز فقط به "خدا" می رسیدند از ڪانال‌ های امروز چه طور؟
رفتند تا بمانیم ؛ ایکاش برای امروزمان بیشتر می نوشتند . . . 💠
آخرین برگ از دفترچه شده در ..... امروز روز پنجم است که در محاصره‌ایم آب را جیره بندی کرده‌ایم عطش همه را هلاک کرده همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند دیگر شهدا تشنه نیستند فدای لب تشنه‌ات ای پسر فاطمه
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 نمی دونم این اسمش چی بوده چند تا داشته ، کی بوده ولی دم گرم که تا لحظه آخر موندن و ندادن شادی روح و 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
تنها "کانالی" که دیگر عضو نمی پذیرد ...
تنها "کانالی" که دیگر عضو نمی پذیرد ...
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 〰️〰️〰️〰️〰️
🌦🌈 از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🥀🕊 🕊
وقتی مشغولِ انبوه کانال‌های فضای مجازی هستيد به ياد كانال‌های قديم هم باشید ...
این ها که فراموش بشوند مردم می‌روند سراغ کانال‌های دیگر... مرداد سال ۱۳٦٦ سلیمانیه عراق / عملیات نصر۷ عکاس : یونس ذاکری
خاکی که شوی ؛ اینجا هم می‌توانی زندگی کنی..!