حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
لو اَحَبَّنی جَبَلٌ لَتَهافت🍃
حضرت میفرمایند اگر کوهی هم مرا دوست داشته باشد، از هم میپاشد. این جبل کلی است، یعنی هر جبلی من را دوست داشته باشد از هم می پاشد! این عشق اميرالمؤمنين عليه السلام است. به تعبير دیگر، اگر حب امير المؤمنين وارد شاکله، وجود، بنيان و خيال کسی بشود، تمام جبلهای او، تمام زبدهای رابی او (کفهای روی آب)، تمام باطلهای وجودی او، تمام تاریکیها، تمام هيمنههای طاغوتی و طغيانگریهای وجود او، لَتَهافت؛ از هم میپاشد.
طبقات وجودی انسان کامل
#غدیر
🌱https://eitaa.com/kalamejari
بسمالله الرحمن الرحیم
اصلا آدم تلوزیون بازی نیستم. اما اینبار فرق داشت. باید خودِ من را راضی میکردم تا بیست ساعت بنشیند پای صحبتهای شش #مرد. کلمات جاری شده از وجودشان را میشنید و در نهایت حق انتخاب یک نفر بیشتر نداشتم.
قطره انتخابی که قرار هست حل شود در دریای انتخابها و جاری کند خیر و خوبیها را.
از شما چه پنهان، من که آدم بیست ساعت یکجا نشستن نیستم! اصلا آدم یکجا ایستادن هم نیستم. رکود و سکون با شیره جانم تناسبی ندارد. درست مثل هجای کلمات همین شش مرد، تا دهان باز میکردند و حرف میزنند؛ میفهمیدی مرد عمل کدام است و اهل شوروشَنگ کدام!
آخر #مرد چطور زُل میزنی توی قاب دوربین و گوشم را پر میکنی از الفاظی که خودت هم نمیدانی میخواهی چه کار کنی؟
با چه رویی پشت میکروفون باریکِ جلوی رویت میدَمی و مَردم را با کلمات که قبلاً تاوانش را دادهایم پر میکنی؟
با(بی)معرفت پس دیگر کی عبرت بگیریم؟!
از برنامههایت بگو و دلسوزیهایت چرا هنوز خشم فروخورده داری؟! چرا میخواهی با کلمات لاپوشانی کنی؟
مگر حبّ جا و مقام دائمی است و ماندگار؟
آقایان دکترِ دانا؛ تاریخ تکرار میشود.
تنها او میماند.
[فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ... بالاتر از هر دانایی داناتری، هست ۷۶ یوسف]
اگر از او حرف میزدی، در راه او و برای او کلامت را جاری میکردی او نیز دلها را به سمت شما نرم میکرد.
دلها دست خداست.♥️
۶ تیر ۰۳
#انتخاب_اصلح
🌱https://eitaa.com/kalamejari
بسمالله الرحمن الرحیم
با کله افتادم لبِ آسفالت سر کوچه. میوههای توی دستم یکییکی من را تنها میگذارند و غلت میخورند. توان برگشت و رصد کردنشان را ندارم. تنِ نحیفم را آرام سُر میدهم رویِ آسفالت. کمی قامت خم میکنم. تکیه میدهم به دیوارِ بلوکیِ زمختِ پشت سرم. کوچه تنگ است و بیآدم. تنها و حیرانم. قلبم تند تند میزد. باید خودم را میرساندم خانه. وقت زیادی هم نداشتم. اما مغزم دیگر کار نمیکرد. بیهوش بودم و بیرمق. زمین و زمان به سرعت میچرخید. صداهایی آشنا از ته کوچه باریکِ روبهرو میآمد. حواسم پرت شد سمت صدا.
مادری مهربان، قامت راست کرده.
میوها را جمع میکند. میگذارد توی دستم. دستم را میبرم بگذارم در گودی دستش تا بلند شوم که گیجوگُنگ از خواب پریدم. نفهمیدم در کدام زمان هستم. گوشی را از زیر متکا در میآورم. تاریخ را نگاه میکنم. از نیمه تیرماه گذشته است و آخر ماه حج است.
فردا صبح هنوز خورشید نورش را روی زمین پخش نکرده که سیدة نساءالعالمین مادری میکند برای پسرش. از عرش درب رحمت را باز میکند و عزادار میشود. دست تمام نوکرای پسرش را میگیرد و بلند میکند.
بلند میشوم پنجره را باز میکنم صدای مداحیِ سلام امام حسینِ زندگیم، تمام زندگیام را محکم میگیرد در آغوش خودش.
۱۶ تیر ۰۳
۲۹ ذیالحجه ۱۴۴۵
🌱https://eitaa.com/kalamejari/98
﷽
╔══✧༅࿐✾
محکم و سفت میایستادم جلویش و التماسش میکردم که وارد نشوید. حتماً خاکهای خشک و داغ آنجا را بر سر میریختم و مانع ورودش میشدم. قسمش میدادم که اینجا جای زن و بچه نیست؛ برگردید. اصلا قبل ورودشان، در آن گرمای تیز که بر صورتم چنگ میزد، میدویدم برایشان چندصد مشک را پر آب میکردم و خودم هم لب نمیزدم. نه اینکه مبادی به آداب باشم یا حتی ذرهای شبیه سقای آب و ادب. نه! نمیخوردم تا وقت داشته باشم آب بیشتری ذخیره کنم برای آن طفل شش ماهه. یا سکینه نه اصلاً برای رقیه. نه برای جوان رعنایش، یا شاید برای علمدارش، ابوالفضل عباس...
اصلاً من چکارهام. شاید هم آب خودش شرمنده میشد رشد میکرد و تکثیر میشد میخزید روی بیایان خشکِ ترک برداشته و سیراب میکرد گلوی خشک دشتِ نینوا را.
من هم مقاوم میایستادم و نمیگذاشتم لحظهای درنگ کنند و مَرکب و باروبُنهشان را بچینند در آن دشتِ پر از رنج (کرب) و بلا. قبل از ریخته شدن خونشان خودم را جلوی پایشان در آن گودی میانداختم، قربانی میکردم و قسم میدادم اینجا اطراق نکنید. من طاقت رنجِ دیدن سوختن خیمهها و اشک دختران خردسال را ندارم. اصلاً کاش زمان میایستاد و هیچوقت وارد ۲ محرم سال ۶۱ نمیشد.
۱۸ تیر ۰۳
۲ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
﷽
آدمهای مجنونِ منعطف. داش مشتیها، رقیق و لوتیها، خدای تصمیم سر بزنگاهها، بخشیدنها و فدا کردنها، زدن زیر همهچیز و همهکسها، شکستن تزویرها و نیرنگها و خدعهها، پشت به قدرتها، نرم و غیرتیها، پشیمانِ گذشتهها و یقین به آیندهها. خم به اَبرو نیاوردنها، انکسار قلبها و استجابتها، تاملها و تصمیمها، سکوت وانتخابها، رفتن و ماندنها، رسیدن و جان دادنها، #جاری شدن خونها و وصالها...
جناب حُر اگر شما نبودی این کلمات بیمصداق میشد و نامفهوم.
کلمات واسطه بین انسان و حقیقت هستند. آنچه در این کشف مهم است یافتن مصداقهای عینی برای کلمه است. نمونههایی که متلبس به آن معنا باشد.
شما نمونه بارز و عینی و حقیقی توبه و بازگشت به سوی خالق هستید جناب حُر. خوشبحال کسی که شما را خرید.
۲۰ تیر ۰۳
۴ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
بسم الله الرحمن الرحیم
منظره عجیبی بود؛ بهگونهای که هرکس هرآنچه در دست داشت، ناخواسته آن را بر زمین افکند! لقمهها از دهانها افتاد، غذا فراموش شد! سفره از یاد رفت و همه چیز از خاطرهها زدوده شد. سکوت سنگینی آنجا سایه افکنده بود و "زهیر" خاموش و حیرتزده به فرستاده حسین نگاه میکرد که او را به دیدار یار فرا میخواند. از طرفی دلش دنبال حرفهای همراهانش بود که از آن فراخوانِ عجیبِ دیدار چه واکنشی نشان میدهند؟
همسرش سکوت را شکست. روزنه امید را فراختر کرد و همه را از تحیّر و بیتصمیمی و سرگردانی نجات داد و به زهیر گفت:
هان ای زهیر چه جای تردید و دودلی و حیرت است؟!
آیا پسر پیامبر شما را با فرستادهاش به دیدار دعوت میکند اما شما بر آن هستی که به دعوتش پاسخ مثبت ندهی و به سوی او نروی؟! کاش این سعادت را داشتی که به سوی او میرفتی و سخن جانبخش حسین را میشنیدی!
.
.
.
همسرش به پا خواست. به سوی او رفت.
باران اشک از دیدگان بارید.
با او وداع کرد و او را به خدا سپرد.
ای آزادمرد زندگیِ من! زهیر جانم! عزیزم!
امیدوارم خدای فرزانه باران مهر و خیرش را بر تو ببارد. نیکبخت دنیا و آخرت بشوی. تو را به خدا میسپارم و از سر راه پر افتخارت کنار میروم و از تو میخواهم، رستاخیز در پیشگاه نیای حسین من را فراموش نکنی.
ارادتمندم، همسر شما "دَیلَم"
پ.ن: میشود سال ۶۱ باشد. تو زن باشی. عاشورا و کربلا به پا باشد. خودت شمشیر نزنی، نجنگی. اما از دامن تو مرد به معراج برود. کلامت، نگاهت میتواند تاریخ تولید کند ای زن! قدر بدان.
۲۱ تیر ۰۳
۵ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
﷽
از پسرک سیزده سالهای که کلاس هفتم یا هشتم باشد، توقع زیادی نداریم. خیلی هم جدی نیست. اصلاً به بلوغ نرسیده است. سودای سر کم است و شورش زیاد. ممکن است گاهی تند و تیز شود یا آرام و کنجنشین و در معرفی معشوقش عاجز باشد. نُطق و کلامش را در حد فهم خودش بروز و ظهور میدهد.
اما ثابت شده است همیشه اینچنین نیست. یکنفر در مکان و زمانی خاص و نظر کرده بلند میشود آب پاکی را میریزد روی دست همه و با یک جمله تاریخ را نگه میدارد. حد بلوغ و تکلیف را بهم میریزد و تفکرها را تکان میدهد.
در روز شمار محرم وقتی به قاسم بن حسن میرسیم زیبایی به اوجش میرسد. قاسم، حُسنها را تقسیم میکند و معشوقش را به بهترین نحو معرفی میکند.
وقتی نوجوان اصرار بر رفتن در میدان رزم دارد. امام حسین(ع) فرمود: «همه کشته خواهند شد؛ شما بروید» قاسم عرض کرد : «عمو جانم! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟» فرمود: «عزیزم! کشته شدن در ذائقه تو چگونه است؟»
گفت: «احلی من العسل» از عسل شیرینتر است.
مرگِ تلخ برای او شیرین است. شیرینی را برداشت گذاشت در تلخی. حال چه چیزی عسل است اینجا؟ مرگ است که عسل شده/ شهادت.
عسل مظهر عشق و علم و شفاست. عالِم و آگاهانه فقط رسیدن به معشوق است که شفادهنده است.
درد تویی؛ درمان تویی!
درسی که از قاسم بن حسن میگیریم. یک چهره است؛ چهرهای شیرین. شیعه نیاز دارد به این چهره؛ چهرهای که پر از شیرینی عمیق است.
۲۲ تیر ۰۳
۶ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari