eitaa logo
کشکول تبلیغ
3 دنبال‌کننده
405 عکس
164 ویدیو
128 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
در نزدیکی های تهران، حوالی دولت آباد و میدان خراسان، یک گاریچی جگر فروش بنام قاسم بود، که به همین دلیل به قاسم جیگرکی معروف شده بود. قاسم جیگرکی شرور، اهل دعوا و چاقوکشی بود و گاهی اوقات هم مشروب مصرف می کرد و تمام محل از او عاصی بودند؛ اما هر سال روز قبل از محرم، دست و دهانش را آب می کشید و دست از خلاف های خود برمی داشت و در مجلس امام حسین علیه السلام به عنوان علم کش خدمت می کرد. اوایل جمعیت زیادی در این هیئت حضور داشتند. کم کم از تعداد سینه زن ها کاسته شد؛ تا اینکه مسئولین هیئت متوجه شدند که مطلبی باید رخ داده باشد که این مقدار کاهش سینه زن رخ داده است. پیگیری های مسئولین نشان داد که حضور آدم شروری مثل قاسم جیگرکی آن هم بعنوان جلودار و علم کش باعث شده تا مردم میل و رغبتشان را به این هیئت از دست بدهند. بنابراین قرار گذاشتند که به طریقی به قاسم اعلام کنند که امسال به هیئت نیاید. بزرگ هیئت که پیرمرد باصفایی بود با شش نفر از هیئتی ها به منزل قاسم جیگرکی رفتند. قاسم از آن لوتی هایی بود که هوای پیرغلامان را داشت و با احترام از آن ها پذیرایی کرد. آن پیرمرد شروع به سخن کرد که آقا قاسم، آیا امام حسین علیه السلام را دوست داری؟ قاسم ناراحت شد و گفت بعد از یک عمر نوکری، حالا می گوئید امام حسین علیه السلام را دوست دارم؟ خودم، زن و بچه هایم به فدای اباعبدالله علیه السلام. مجددا سوال کردند که آقا قاسم هر کاری از دستت بر بیاید برای امام حسین علیه السلام انجام میدهی؟ گفت بله، هر کاری که روی زمین مانده باشد را از شعف دل انجام می دهم. از شستن توالت تا پرچم زدن و حتی بر دوش کشیدن علم مسجد، هر کاری که بتوانم انجام می دهم و به آن هم افتخار میکنم. بزرگان هیئت گفتند: آقا قاسم دوست داری هیئت اربابت کوچک باشد یا بزرگ؟ گفت: بزرگ؛ امام حسین علیه السلام عظمت دارد، هیئت او هم باید عظمت داشته باشد. سوال کردند که آقا قاسم اگر کسی باعث شود که هیئت امام حسین علیه السلام کوچک شود، وظیفه اش چیست؟ قاسم شک کرد و پرسید یعنی چه؟ گفتند: یعنی مردم به هیئت نیایند به خاطر یک نفر. قاسم گفت خوب آن یک نفر نیاید تا مردم بیایند. گفتند: از تو چه پنهان که خیلی ها بخاطر حضور شما در هیئت دیگر نمی آیند و ما آمده ایم تا بگوییم که شما امسال به حسینیه نیا. قاسم با اینکه ناراحت شده بود اما گفت: باشد، من نمی آیم و شما هم سلام من را به مردم برسانید و بگویید قاسم نمی آید تا شما تشریف بیاورید. شب اول محرم شد؛ همسر و فرزندانش گفتند بابا به هیئت نمی آیی؟ قاسم که نمی خواست خانواده اش متوجه شوند گفت: چرا شما بروید، من هم می آیم. وقتی که آن ها رفتند، با چند تکه پارچه مشکی زیرزمین خانه را مشکی زد. گفت یا امام حسین علیه السلام من را از حسینیه بیرون کردند، به من گفتند که دیگر نیا، من هم یک حسینیه برای خودم درست کردم. اینجا کسی نیست که من را بیرون کند. زنجیرهایش را برداشت و هر چه شعر بلد بود را خواند و عزاداری کرد. این ادامه یافت تا صبح روز پنجم. صبح روز پنجم یکی از آن هفت نفر که خواب عجیبی دیده بود، با چشم گریان به درب خانه دوستش رفت و متوجه شد که او هم گریان است و دقیقا همان خوابی که او دیده، را دیده است. درب منزل سوم و چهارم و... هفتم. همه در آن شب یک خواب را دیده بودند. امام حسین علیه السلام هر هفت نفر را توبیخ کرده بودند که شما چه کاره بودید که به کسی بگویید بیاید و یا به دیگری بگویید نیاید؟ چرا دل قاسم را شکستید؟ چرا در پیشگاه همسر و فرزندانش کوچکش کردید؟ بروید از قاسم عذرخواهی کنید. همگی با هم به در خانه قاسم آمدند و دیدند که درب باز است. درب زدند؛ یکی از فرزندان قاسم آمد، دیدند در حال گریه است، گفتند: چرا گریه میکنی؟ گفت: بیایید که پدرم دارد گریه میکند و خودش را میزند. دویدند و دیدند که قاسم آنقدر سر خود را به دیوار زده که این سر خون آلود شده است. گفتند: آقا قاسم چه شده؟ گفت: خواب امام حسین علیه السلام  را دیدم. آقا فرمودند به خاطر من این ها را ببخش. ولی قاسم تو که ما را دوست داری، تو که دو ماه عزاداری میکنی، چرا شرارت میکنی؟ چرا شراب خواری میکنی؟ چرا آبروی من را می بری؟ قاسم می گوید به آقا گفتم: من نمی دانستم که آبروریز شما هستم. حال که اینطور است میخواهم روز عاشورا برایتان بمیرم. روز عاشورا قبل از ظهر، بچه ها از خانه بیرون دویدند که، مردم ما یتیم شدیم. خداوند، برای انسان گناهکار، تا آخرین لحظه ای که در دنیاست، درب توبه را باز گذاشته و اگر شخص واقعاً پشیمان باشد و قصد تکرار گناهانش را نداشته باشد، او را می بخشد. ما با چنین خدایی طرف حساب هستیم. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
📚 روباه دُم بریده روزی دم یک روباه در حادثه‌ای قطع شد. روباه‌های گروه پرسیدند دم‌ات چه شد؟ چون روباه‌ها از نسلی مکار می‌باشند، گفت خودم قطع‌اش کردم گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم می‌شود. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم. من‌که بسیار درد دارم! روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد می‌شوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت می‌خندند. گاهی هم آن‌ها را دیوانه می‌دانند https://eitaa.com/amirmaleki135 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 (یکی از عوامل گناه معاشرت با اهل گناه و تبلیغات اهل گناه) 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏﷽ ❁ روایت ۱۸ ❁ ◕عنوان: آثار محبت حضرت فاطمه‌ی زهراء(؏) ◕موضوع: اعتقادی، معرفتی، فرهنگی، تربیتی ◕اشاره: ﴿حُبُّ‌ فٰاطِمَةَ(؏)، يَنْفَعُ‌ فٖي مِأَةِ‌ مَوْطِنٍ﴾ ‌← پیامبر اکرمﷺ فرمودند: ای سلمان! دوستى دخترم فاطمه(؏) دریکصد جايگاه سودمی‌بخشد كه ساده‌ترين اين جايگاه‌ها، موقع مرگ و درقبر و درميزان و درمحشر{هنگام گذشتن از پلِ‌صراط‍‌ و هنگام محاسبه‌ی اعمال} است. هر كه دخترم فاطمه(؏) از او راضى‌باشد من از او راضی‌ام و هر كه من از او راضى‌باشم خدا از او راضى است. 🌱 در ثواب‌ِ نشر معارف‌ِ فاطمی سهیم‌ باشیم . ┄┄┅••=✧؛💌؛✧=••┅┄┄ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 سلام الله علیها 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
داستانی در مورد دقت حسابرسی در قیامت 🔸حدود پنجاه سال قبل، ریاست و زعامت حوزه علمیه نجف که حدود چهارده هزار طلبه داشت بعد از آسید ابوالحسن مدیسه‌ای، به عهده آشیخ محمد علی کاظمینی بود. من آن زمان را خوب خاطرم هست. در درس ایشان که نبودم چون بچه بودم اما می‌دیدم بزرگان به درس ایشان می¬رفتند و چقدر جمعیت زیاد بود. خیلی فوق العاده بود. این بزرگوار قبول نکرد جایی نماز جماعت بخواند. با وجود اینکه اعلم و افضل از همه علما بود رساله هم ننوشت. ایشان مریض می‌شوند، در مریضی شان می‌گویند: این مرض، مرض فوت من است. عرض می‌کنند آقا تازه زمان خدمت کردن شما به حوزه و شیعه است. ایشان می‌گویند: من رویای صادقه¬ای دیدم و می‌دانم که باید بروم. از ایشان می‌پرسند مگر چه خوابی دیدید؟ تعریف می‌کنند: من در خواب دیدم که مریض شدم و دیدم که من را به بیمارستان بغداد بردند و در آنجا حضرت عزرائیلعلیه السلام تشریف آوردند و من را قبض روح کردند و آیت الله شاهرودی هم نماز من را خواند و من را دفن کردند و نکیر و منکر آمدند سوالاتشان را پرسیدند و رفتند. بنا شد ما را برای حساب و کتاب ببرند. برای حساب و کتاب که رفتیم دیدیم عجب معرکه‌ای است! خیلی وضع خراب است. گفتیم: چه خبر است؟ گفتند: شما هم باید حساب و کتاب پس بدهی. گفتیم باشد. یکی از ناراحتی‌های آنجا این بود که جا تنگ بود. از کثرت تنگی به هم فشرده بودیم و عرقها تا نرمه گوش بالا آمده بود. روایت هم دارد. خوف و وحشت عظیمی‌بر مردم غالب شده بود. بعد دیدیم منبری گذاشته شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله بر بالای منبر نشستند و بنا شد امیرالمؤمنینعلیه السلام از طرف حضرت از امت حساب‌رسی‌ کند. نبی اکرم 9 کلیدهای بهشت و جهنم را که جبرئیل به ایشان داده بود، به امیرالمؤمنین علیه السلام دادند. حضرت شروع به حسابرسی کردند. من کمی‌دور بودم، خودم را به زحمت به ایشان رساندم. پهلوی منبر، خدمت ایشان بودم. دیدم حساب های یک نفر را دارند می‌کنند و به او می‌گویند تو فلان موقعی که غذا خوردی ته کاسه اضافه آمد چرا ریختی؟ خرماهایی که خوردی، هسته هایش را چرا ریختی؟ چرا جمع نکردی؟ دیدم اگر حسابرسی به این دقت باشد وضعمان خراب است. خیلی ناراحت شدم اگر این طوری‌ها باشد نجات ما بعید است. 🔹ایشان می‌گوید: من وقتی این حالت را دیدم بند از بندم جدا شد و گفتم: وای بر من اگر حضرت اینطور بخواهند از من سوال بکنند، اوضاع من چه می‌شود؟ رفتم و دامن حضرت را گرفتم، حضرت نگاه کردند، عرض کردم یا امیرالمؤمنین! من چند سالی است در جوار شما هستم، و حوزه های علمیه را به پا داشتم، تدریس کردم، نگهبانی کردم؛ دست من و دامن شما، اگر این رقم بخواهید حساب بکشید، که کلاه من پس معرکه است! حضرت یک تبسمی‌کردند و فرمودند: حساب تو را خودم درست می‌کنم ناراحت نباش! وقتی این را فرمودند مثل اینکه دیگر خیلی راحت شدم و یک دفعه از خواب بیدار شدم. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیهم السلام علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️یاعلی❤️امیر المؤمنین (علیه السلام) در مسیری با شخص یهودی همراه شدند پس از مدّتی به رودخانهﯼ پُر آبی رسیدند و شخص یهودی کفش هایش را پوشید و از آب گذشت سپس امیر المؤمنین (علیه السلام) را – در حالی که ایشان را نمی شناخت – صدا زده و گفت: ای فلانی! اگر تو آن چه را که من می دانستم، می دانستی از این آب می گذشتی، پس حضرت به او فرمودند: همان جا بایست تا من به تو ملحق شوم، سپس به آب اشاره ای کرده و آب منجمد شد و از آن گذشتند. شخص یهودی وقتی این صحنه را مشاهده نمود خود را بر قدم های آن حضرت انداخت و گفت: ای جوان! چه گفتی که آب این چنین منجمد شد؟ حضرت فرمودند: ابتدا تو بگو که چه گفتی و از آب گذشتی؟ گفت: من خدا را به اسم اعظمش خواندم، حضرت فرمودند: چیست آن اسم اعظم؟ گفت: من خدا را به اسم وصیّ محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) خواندم. پس حضرت به او فرمودند: من همان وصیّ محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) که خدا را به او خواندی هستم، پس شخص یهودی حضرت را تأیید نموده و مسلمان شد. مشارق أنوار الیقین ۲۷۱: رواه صاحب عیون الأخبار، قال: إنّ أمیر المؤمنین (علیه السلام) مرّ فی طریق فسایره خیبریّ فمرّ بواد قد سال، فرکب الخیبریّ مرطه وعبّر علی الماء، ثمّ نادی أمیر المؤمنین (علیه السلام): یا هذا! لو عرفت کما عرفت لجریت کما جریت، فقال له أمیر المؤمنین: مکانک، ثمّ أومأ إلی الماء فجمد ومرّ علیه. فلمّا رأی الخیبریّ ذاک أکبّ علی قدمیه وقال: یا فتی! ما قلت حتّی حوّلت الماء حجراً؟ فقال له أمیر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام فضائل 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
۱۰۶ 🔸عبدالرحمن؛ تک‌خور نبود... |اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایه‌ها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه‌ های آرد رو دید، گفت: این کیسه‌ها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازه‌ی‌‌ نزدیکِ خونه ‌‌گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسه‌ها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا می‌بری؟ گفت: توی خونه‌‌ی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو می‌برم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند. 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان 📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید 🔸 سوم دی‌ماه؛ سالروز شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامی‌باد _____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فقیه بشوم یا معلم؟! ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
17.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه خاطره نمازی حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در سی و یکمین اجلاس سراسری نماز در خراسان شمالی 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد. فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت. فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا و قشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید. ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود، پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟ فقیر گفت: هرکس آنچه در دل دارد می بخشد ...!🌱 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
💌 نماز با ما چه می‌کند؟ @Panahian_ir 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh