هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌺🌸🌹🌹🌸🌺
#داستان۵٢٧
✅ #خرما , #آفتاب , #شراب ....
🦋مردعربی از #حضرت_علی (ع) پرسيد :
اگر من آب بنوشم حرام است؟
فرمودند :
نه
🦋گفت:
اگر خرما بخورم حرام است؟
فرمودند:
نه
🦋گفت:
پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
🦋 #اميرالمومنين (ع) فرمودند :
اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟
گفت :
نه
🦋فرمودند:
اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟
گفت :
نه
🦋فرمودند :
اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟
🦋گفت :
فرق سرم شكافته ميشود.
حضرت فرمودند :
حكايت آن نيز اينگونه است.
📚 کتاب
#قضاوتهای_امیرالمومنین(ع)
#نثار_امیرالمؤمنین_ع_صلوات
#حکایت
#داستانای_خوبان_روزگار
✾📚👇 @Dastanayekhbanerozegar 📚✾
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
#داستان۵٢۶ 📌 فداکاری فرماندهان #لشکر_۲۷_محمدرسول_الله_ص از زبان #راوی_کتاب_کوچه_نقاشها 🔹 فیلم
🔹مراسم تشییع پیکر مرحوم سید ابوالفضل کاظمی روز چهارشنبه ۳۰ آذرماه از ساعت ۸:۳۰، از درب منزل ایشان واقع در میدان شوش کوچه روبروی مسجد توفیق و تکیه سادات برگزار و در قطعه ۲۰ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده میشود.
tn.ai/2824026
@TasnimNews
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌼🍃🌼🌸🌼🍃🌼🌸🌼
#داستان۵٢٨
در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود
یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند
اما گفتند:
نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند.
ریش سفید گفت:
سر گاو را ببرید،
بریدند و گفتند :
هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت :
حالا کوزه رابشکنید!
وچنین کردند.
ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست.
مردم گفتند :
ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما.
گفت :
من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید!
😊😊😊
@Dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💕💕💕💕🔷🔶🌹
#داستان۵٢٩
💞 #حکایت !
#دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید:
#خدا_کجاست؟
#صدای_مادرانه ای پاسخ داد:
#خدا در جنگل است،
عزیزم.
#کودک دوباره پرسید:
چه کار می کند؟
#مادر
گفت:
دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد #دزدی از نردبان خانه #حکیمی بالا می رفت.
از #شیار پنجره شنید که کودکی پرسید:
#خدا_چرا_نردبان_می
سازد؟
#حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد،
به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به #کودک گفت:
برای آنکه #عده ای را ا#ز_آن_پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
#نردبان_این_جهان_ماو_منیست
#عاقبت_این_نردبان_افتادنیست
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست ..
☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
♡»« »« «» »♡« «» »« «» »« ♡
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار👆👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼
#داستان۵٣٠
داستان_آموزنده
🌟روزی #حاکم_نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد
بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت:
یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت :
میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند،
حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼 #حاکم از #کشاورز پرسید :
مرا می شناسی؟
#کشاورز بیچاره گفت :
شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸 #حاکم گفت:
آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺 #حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ #رحمت_خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم :
خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن!
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل!
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت:
این هم قاطر و پالانی که می خواستی،
این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼
#داستان۵٣٠
داستان_آموزنده
🌟روزی #حاکم_نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد
بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت:
یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت :
میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند،
حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼 #حاکم از #کشاورز پرسید :
مرا می شناسی؟
#کشاورز بیچاره گفت :
شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸 #حاکم گفت:
آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺 #حاکم گفت:
بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ #رحمت_خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم :
خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن!
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل!
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت:
این هم قاطر و پالانی که می خواستی،
این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان۵٣١
💐 #عروس_ودامادکارت_دعوت فرستادن
برای #امام_رضا(ع) و
دعوتش کردن به #عروسیشون،
حالا ببینید
#امام_رضا_ع براشون چی کارکرده!
🌾🌸🌾
این کلیپ حال دلمون رو دگرگون میکنه....
❤️❤️❤️
.خدایا
#مارو_هم_امام_رضایی_کن
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گوگولیه کنجکاو رو
ببینید 😍
که از انعکاس صدای خودش تعجب میکنه😂
😂 😂
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
رفاقت با
#امام__—زمان_عج...خیلی
سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢|┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
خدایا
* من ومارو هم رفیق امام زمان عج کن
به برکت #صلوات_برمحمدوآلمحمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مشکل امروز ما از زمانی شروع شد که
#خدا_وائمه علیهمالسلام را کنار گذاشتیم❗️
🔊🌸 آیت الله استاد مرتضی تهرانی (ره)
#درس_اخلاق
═══✼🍃💖🍃✼══
🌹کــانال درس اخلاق🌹
✨✨✨✨
🆔 @dastanayekhobanerozegar
#کانال
داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از سابقه گسترده جوان ❤
⭕️ داستانی تکان دهنده از متحول شدن یک اعدامی!
سه جوان یک دختر را هنگام خروج از مدرسه
می دزدند واو را سوار ماشین می کنند وبا تهدید به خارج از شهر میبرند بعد از اطمینان از مکان اورا از ماشین پیدا می کنند تا جنایت راانجام دهند در این موقع ناگهان دختر می گوید....
ادامه داستان..
ادامه داستان...
https://eitaa.com/joinchat/1777729564C23f3b549c6
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
سالک الی الله مرحوم آیت الله قاضی رحمت الله علیه
محمدرضا فرج زاده:
💦💦💦💦💦💦💦💕💕
#داستان۵٣٢
✴ #کرامتی_از:
#مرحوم_آیةالله_العظمی_قاضی؛
#به_اذن_خدا_بمیر
#علامه_طهرانی میگوید:
چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما، از یکی از بزرگان و مدرسین نجف اشرف نقل میکردند که میگفت:
من درباره #استادمیرزا_علی_قاضی_طباطبایی و مطالبی که از ایشان شنیده بودم و احوالاتی که به گوشم رسیده بود،
در شک بودم.
با خود میگفتم:
آیا این مطالب که نقل شده، درست است یا نه؟
تا این که روزی برای نماز به مسجد کوفه میرفتم ـ و #مرحوم_قاضی زیاد به مسجد کوفه و سهله علاقهمند بودند ـ
در بیرون مسجد با ایشان برخورد کردم؛ با هم مقداری صحبت کردیم و در طرف قبله مسجد برای رفع خستگی نشستیم.
گرم صحبت بودیم که در این زمان مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزیده، به موازات دیوار مسجد حرکت کرد.
در آن نواحی مار بسیار است و غالبا به مردم آسیبی نمیرساند.
همین که مار به مقابل ما رسید و من وحشتی کردم،
استاد اشارهای به مار کرد و
فرمود:
«مت باذن الله؛ به اذن خدا بمیر.»
#مار فوراً در جای خود #خشک_شد.
قاضی بدون این که اعتنایی کند، شروع به دنبال صحبت کرد، سپس به مسجد رفتیم و من در مسجد وسوسه شدم که آیا این کار واقعی بود و مار مرد یا این که چشم بندی بود؟
اعمال را تمام کرده و بیرون آمدم و دیدم مار خشک شده و به روی زمین افتاده است؛
پا زدم، دیدم حرکتی ندارد.
شرمنده به مسجد بازگشته و چند رکعتی دیگر نماز خواندم،
موقع بیرون آمدن از مسجد برای نجف، باز هم با یکدیگر برخورد کردیم،
آن مرحوم لبخندی زده و
فرمود:
خوب آقا جان!
امتحان هم کردی!
امتحان هم کردی.
🌴 کانال
#داستانای_خوبان_روزگار 🌴 👇
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
نثار روح علمای اسلام تشیع
وخصوصا مرحوم #آیت_الله_قاضی
#صلوات_وفاتحه
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
########&&&#######
#داستان۵٣٣
🌱 #دانه_میکاریم
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت .
اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
اولی گفت :
" آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید
آنگاه دوید و فریاد برآورد :
" من شکارچی ام ،
حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت :
زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود .
همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود .
اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد .
این چیزی بود که او نمی دانست .
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود .
اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و
گفت :
خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد .
زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید .
زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید .
زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد .
و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند .
بی بند و بی تیر و بی کمان .
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید .
پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت
#عرفان_نظر_آهاری
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
محمدرضا فرج زاده:
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
صلوات یادت نره
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از نیروی قدس (جبهه مقاومت)
دیدار "جانباز ۱۳۶۰" با "جانباز ۱۴۰۱"
دیدار خانواده شهدای #شاهچراغ با مقام معظم رهبری
⚠️ به #نیروی_قدس_سپاه بپیوندید:
🚨 eitaa.com/joinchat/639434752C60c801636b
کانال فاتحان قدس ☝️☝️
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨✨✨✨﷽✨✨✨✨
#داستان۵٣۴
#بچه_علینقی_الان_کیه ؟
علینقی، کاسب مؤمن و خیری بود كه هیچگاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمیکردند.
در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده میشد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانهها و تكیهها به راهانداخته و
كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود
ولی از نعمت فرزند محروم بود ...
آنهایی كه حسودیشان میشد و چشم دیدنش را نداشتند،
دنبال بهانه میگشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..!
آخر بعضیها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود #جلسات_قرآن_خانگی او را تعطیل كند..!
علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما
الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه كینهتوز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا
#آتش_حسادتش را بیرون بپاشد؛
درب را زد. علینقی آمد دم درب ...
مردك به او یك گونی داد و
گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علینقی در گونی را باز كرد،
۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون...!
#قهقهه_مردك_و_صدای_گریه_علینقی_قاطی_شد ...
كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت:
« #ایكه_گفتی:
# بخوانیدم_تا_اجابتتان_كنم ..!
اگر به من #فرزندی_بدهی،
#نذر _میكنم كه به لطف و هدایت خودت او را #مبلغ_قرآن_و_دینت كنم».
خدایی كه #دعای_زكریای_سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود،در
#۱۱_یازده_فرزند_به_علینقی_داد كه اولینشان همین #حاج_آقا_محسن_قرائتی است ...
❤️ #صلوات_بروح_علینقی_فراموش_نشه!
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚 @dastanayekhobanerozegar 📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃
#نيايش_شبانه
#پروردگارم...
امروز نگران هیچ چیز نخواهم بود
زیرا که :
تمام مشکلاتم را به
دستان پر قدرت تو می سپارم
و صبورانه منتظر می مانم تا
هرآنچه میخواهی انجام دهی...
#پروردگارا...
تو را به بزرگیت قسم هیچکس را در
ساحل طوفانی زندگیش
#تنهامگذار.
به حق
#صلوات_بر_محمدوآلش
@Dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان۵٣۵
📕 #جماعت_فضول
تا وقتی کوچکی و نمیتوانند به خودت حرفی بزنند،
به پر و پای پدر و مادرت میپیچند که چرا لباس بچهتون اینطوره؟
چرا مدرسهش نگذاشتید؟
چرا دستشو به یه کاری بند نکردید؟
بعد که خودت بزرگ شدی،
قدم به قدم تعقیبت میکنند،
هی بیخ گوشِت ... میزنند:
آقا جون زن بگیر،
آدم که بیزن نمیشه،
این شتریه که ...
بعد از تو میخواهند که بچهدار بشوی.
خب،
تو از زور پیسی ناچار میشی تخم و ترکه پس بیندازی.
میگی با یکی در دهنشونو میبندم،
اما اونا که راضی نمیشوند.
اگه دختره،
یه برادر یا
خواهر میخواد.
باز اگه دختر شد دست بردار که نیستند،
باید یکی رو درست کنی که توی عزات،
جلوی مردم بلند شه و بنشینه.
تازه اگه همشون پسر شدن،
هان؟.
یکی رو میخواهند که دنبال تابوتت شیون کنه،
به سر و سینهاش بزنه،
موهاشو بکنه.
بعد میروند سر وقت شوهر دادن دخترهات یا زن دادن پسرت.
روزی دو سه نفر پیدا میکنند.
بعد نوه ازت میخواهند
و وقتی تا اینجا تعقیبت کردند، چشم به راه هستند که حلوات رو بخورند و
تو باید خیلی احمق باشی که جون سختی کنی و بمونی.
#هوشنگ_گلشیری
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#صلوات_فراموشت_نشه_هیچ_وقت
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از خبرگزاری بسیج البرز
مداحی آنلاین - ذکری بی نظیر برای استجابت دعا - استاد عالی.mp3
1.26M
🏴
#ایام_فاطمیه
توسلبہحضࢪتزهرا (س)
حجت الاسلام #عالی
#مدافعان_حرم
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
محمدرضا فرج زاده:
🌼💐🌼💐🌼💐🌼
#داستان۵٣۶
✍ #زنده_ماندن
#فرزند_علامه_طباطبایی با
#سفارش_علامه_قاضی
🏵 #علامه_طباطبایی
میفرمود:
◀️من و همسرم از خویشاوندان نزدیک #مرحوم_حاج_میرزا_علی_آقای_قاضی بودیم؛
او در نجف برای #صله_رحم_و_تفقد از حال ما، به منزل ما میآمد.
ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند،
روزی #مرحوم_قاضی به منزل ما آمد در حالی که همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم؛
موقع خداحافظی به همسرم
گفت:
◀️دختر عمو!
این بار این فرزند تو میماند، و او پسر است و آسیبی به او نمیرسد، و نام او « #عبدالباقی» است.
من از پاسخ #مرحوم_قاضی خوشحال شدم؛
خدا به ما پسری لطف کرد و بر خلاف کودکان قبلی، باقی ماند و آسیبی به او نرسید و نام او را « #عبدالباقی» گذاردیم.
🌴 #کــــانـــــال
#داستانای_خوبان_روزگار🌴 👇
@dastanayekhobanerozegar
@dastanayekhobanerozegar
#صلوات_بروح
#مرحوم_آیت_الله_قاضی
و
#علامه_طباطبایی