eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
294 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ شھید شدن اتفاقی نیست... اینطور نیست ڪه بگویی : گلوله ایی خورد و مُرد ... شھید ... رضایت نامه دارد ... و رضایت نامه اش را اول حسین (ع) و علمدارش امضا می‌ڪنند ... بعد مُھر حضرت زهرا (س) می‌خورد... شھید قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده ... دوست‌داشتنی‌هایش ... علایه‌قش و ... او نفسش را با همه‌ی خواسته‌هایش قربانی ڪرده . او زیر نگاه مستقیم خدا زندگی ڪرده ...
مأمور آمار :سلام مادر از سازمان آمار مزاحم میشم شما چند نفرید ؟ مادر سرش رو میندازه پایین و میگه: میشه خونه ما بمونه برای فردا مأمور می‌پرسه برای چی؟ مادر میگه :شاید فردا از پسرم خبری برسه 😔😔 شادی روح شهدای گمنام صلوات
#شهدا ببخشید ما رو که میدانیم زنده آید و باز گناه میکنیم 😔😔
#شهدا ما همه مدیون شمائیم
آری همه شهدای ما با عشق حسین بن علی (ع) به کام شیرین شهادت نائل شدند
به لطف همه جوونای کشورمان و رهبر عزیزمون انشالله تا قیام حضرت صاحب الزمان راه شهدا ادامه خواهد داشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود #شهید_کیهانی: عباس حرفی سخنی اگر داری این لحظات #آخر بگو. #شهید_عباس_کردانی دوست دارم #امام_زمان_عج رو ببینم اگر ازمون راضی هست امشب ببینمش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقی ویکم نیما زنگ رو میزنه و بعد باهم وارد خونه میشیم مامان نیما با نگرانی به سمتمون میاد ــ چرا اینقد دیر کردید من چند قدم به عقب میرم و بعد پشت سرنیما قایم میشم.نیما میگه ــ خب رفتیم خرید دیگه ــ پنج ساعـــــتـ؟اونم تو ــ بعله مادر نیما نگاهی غضب الود به من میندازه... ــ چی خریدین؟ نیما مجال حرف زدن رو ازم میگیره و میگه ــ چادر عروس مادر با تعجب به ما خیره میشه و دوباره رو به من میگه ــ ببین روشنا! تو خانواده ی ما جای این امل بازی ها نیست من ــ کدوم امل بازی مامان ؟؟ بده که من نمیخوام بهرجزنیما کسی زیبایی هام رو نبینه؟ ــ من این حرفا حالیم نمیشه...وقتی همه اقوامم پاشدن اومدن اینجا نمیخوام اینطوری ببیننتون. نیما ــ قرار نیست کسی پاشه بیاد اینجا ــ چی؟ ــ من و روشنا تصمیم داریم به جای جشن عروسی بریم ماه عسل.. چشمام از زور تعجب گرد میشه..ـ ما کی این قرارو گذاشتیم که من یادم نیست مامان ــ من کلی ارزو برا تو دارم...؛حرف روشناست نه؟ نیماــ حرف هرودومونه مامان ــ ببین نیما اگه بخوای روی حرف من و بابات حرف بزنی نه خبری از ارث هست نه خبری از اون خونه که قراره به نامت بزنیم نه از ماشین... نیما ــ مهم نیست اروم توی پهلوی نیما میزنم که دوباره اخمای مامان توی هم میره ــ مثه اینکه عروس خانوم برای این پولا دندون تیز کرده بودن .مگه نه؟ یاسمین مهرآتین خواندن قسمت های قبلی و رمان به کانال ما بیاید👇👇👇 عاشقی چادرم رو روی سرم مرتب میکنم.دلم نمیخواد این روز آخری  مامان بابای نیما از دستم ناراحت باشند. باید آخرین تلاشم رو بکنم. به سمت در خونه میرم. دررو باز میکنم.مامان و بابای نیما روی مبل رو به روی تلوزیون نشستند. ــ سلام... جوابی نمیشنوم.سمت مبل کنارشون میرم و میشینم. بابا ــ اومدی اینجا چیکار؟ الان باید ارایشگاه باشی نه؟   مامان ــ مگه نمیدونستی...؛تو دین و ایمون اینا ارایش اونم تو شب عروسی حرومه.. من ــ نیومدم برای این حرفای تکراری...؛امشب عقد من ونیماست دوست ندارم نیماتو بهترین شب زندگیش تنها باشه مامان نیما نیشخندی میزنه ــ عاشق دلخسته اش که پیشش هست نبایدم تنها باشه البته اگه بعدا همین یار و یاورش نشه بلای جونش.... من ــ این حرفاهم تکراریه.... من اگه اومدم اینجا فقط و فقط بخاطر نیماس . نه این حرفای خاله زنکی. ــ  به حرف حق که رسید میشه  حرفای خاله زنکی؟ از جام بلند میشم به زور بغض توی گلوم رو میخورم به سمت در میرم که صدای بابا باعث توقفم میشه ــ چیه زبونت رو موش خورد من ـ اگه من زبون ندارم به جاش شما هم زبون دارین هم نیش زبون.تا حالا شده یه بار پیش خودتون فکر کنید چرا من اینهمه رو حجابم پافشاری میکنم؟من و نیما قراره مال هم باشیــم.بعد شما توقع دارین تو بهترین روز زندگیمون که این باهم بودن با دوماه انتظار رسمی میشهـ... من تو ملاعام جلوه گری کنم. درسته به زبون حرفی زده نمیشه ولی اگه من بااون تیپ و قیافه بیام جلوی اون همه نامحرم فقط یه جمله رو جار میزنه   من فقط متعلق به نیما نیستم.متعلق به هربی سر وپایی هستم که منو نگاه کنه از زیبایی هام لذت ببره.نیماهم همینو میگه ــ من و روشنا بعد از کلی بدبختی به هم رسیدیم.حالا جوگیر شدم و میخوام زنم رو شریک زندگیم رو به خوشگلترین حالت ممکن درست کنم .بزارم تا شما نگاه کنید و کیفشو ببرید... دیگه منتظر جواب نمیمونم و از خونه خارج میشم یاسمن مهرآتین
عاشقی قسمت_سی و سوم چادر سفیدم رو میپوشم.جمعیتی که توی محضر جمع شدن رو مامان روناک و نگار و من و نیما تشکیل میدیم. غم رو میتونم از اعماق چشمای نیما بخونم.بلاخره کم چیزی نیست.روز عروسیش بدون پدر و مادرش.... حتی مادر منهم راضی به این مدل ازدواج نبود.ولی توی همچین روزی دخترش روتنها نذاشت. قرار شد بعد از خطبه عقد من و نیما برای ماه عسل بریم قم.البته به همه گفتیم که میریم شمال...؛تا دوباره جر و دعوایی پیش نیاد. عاقد وارد اتاق میشه.دفترش رو باز میکنه و شروع به خواندن خطبه عقد میکنه...            ★★★ با مامان و روناک و نگار خدافظی میکنیم. همراه نیما از محضر بیرون میام.نیما لبخند تلخی میزنه ــ بابا ماشینو ازم گرفت.وگرنه الان با ماشین میرفتیم... من ــ وااااای نیما دوباره شروع نکنااا.الان مثه یه پسره خوب یه تاکسی میگیری تا ترمینال.بعدش هم با اوتوبوس میریم قم... این که ناراحتی ندارع.بلیطا رو که اوردی ــ اوهوم ــ خب خدارو شکر کمی به قیا فش نگاه میکنم.اخماش بدجوری تو همه من ــ حالا خوبه زهرماررو میشه با یه قاشق عسل خورد.تو رو ادم نمیتونه با ده من عسلم بخوره... کم کم اخم از چهره اش ناپدید میشه و لبخند جاش رو میگیره ــ راستی روشن ــ ها؟ ــ خونه رو چیکار کنیم... ــ خونه که اماده است ــ تو میتونی تو اون الونک زندگی کنی؟ ــ ببین آقا نیما... به من میگن زن زندگی .تو اگه توی ده کوره هم بری من باهات میام. نیماــ به هیچ طریقی هم که نمیتونم از سرم بازت کنم... ــ نیــــــــمـــــــــا....  یاسمین مهرآتین 🌹
🔸برای رسیدن به آنچه تا به حال نداشته ای باید آنی شوی که تا به حال نبوده ای...! 🕊شادی ارواح طیبه شهدای گمنام صلوات شبتون شهدایی ☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#هدیه_ویژه_زائرین_اربعین😍 بنر مخصوص نصب کوله پشت @katrat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#هدیه_ویژه_زائرین_اربعین😍 بنر مخصوص نصب کوله پشت @katrat
#هدیه_ویژه_زائرین_اربعین😍 بنر مخصوص نصب کوله پشت @katrat
#هدیه_ویژه_زائرین_اربعین😍 بنر مخصوص نصب کوله پشت @katrat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا