💗#لــیــلا💗
#قسمت_یک
25 تيرماه سال 1358 هجري شمسي
پشت پنجره ايستاده است .چشم هاي درشت و سياهش از شادي مي درخشد.
به در حياط چشم مي دوزد و نگاهش را امتداد مي دهد تا سرو بلند كنار باغچه .
نسيم بعد از ظهر تابستان ، پردة سفيد پنجره را به سر و روي اومي لغزاند.
عطر گلهاي ياس مشامش را پر مي كند.
زنگ ساعت آونگ دار سه بار در فضای خانه طنین انداز می شود
خنده به چشمانش می دود ولبخندبرلبانش می نشیند
صدای زنگ در گوشش می پیچد وبه ذهنش انگشت می زند:
ـ چیزی نمونده... به زودی می یان
مقابل آینه می ایستد
آینه هم اورا زیباتر می نمایاند
ابروانی به هم پیوسته و مژگانی بلند چون سایبان برروی چشم ها
خودراتصور می کند درلباس عروسی
تورسفیدبلندپرازشکوفه های صورتی ومردی که دوش به دوش او ایستاده باکُت سورمه ای وگل میخک قرمز به سینه که باچشم های آبی به او نظر دوخته
دراتاق باز می شود
صدای خشک لولاها اوراازرویا خارج می سازد
صدای طلعت در اتاق می پیچد:ـ لیلا!*
🍁مـــرضـــیـهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_دوم
مهمونا كِي مي يان ؟
ليلا با دستپاچگي جواب مي دهد:
- ساعت پنج !طلعت سر تا پاي او را ورانداز مي كند. پشت چشم نازك كرده ، مي گويد:- گفتي اسمش چيه ؟
ليلا سر از شرم پايين مي اندازد، آرام جواب مي دهد:
- حسين ... حسين معصومي
طلعت چشم ها را گرد كرده ، زير لب كلماتي نامفهوم زمزمه مي كند و از اتاق بيرون مي رود.
ليلا روي مبل مي نشيند و سر را ميان دو دست مي گيرد:
«اگه پدر از حسين خوشش نياد چي ... ولي نه ... حسين ستاره اش گرمه،حتما ازش خوشت میاد
دیشبی... دیشب وقتی ازحسین حرف می زدم... ناراحتی روتوچشماش خوندم...
امانه... به دلت بدنیار... طبیعیه دیگه...
شایدبخاطراینه که می خوام از پیشش برم...
خب پدره دیگه!
زنگ خانه به صدادرمی آید
لیلابادستپاچگی چشم به ساعت می دوزد
ـ به این زودی!
باعجله به طرف پنجره می رود*
🍁مـــرضـــیـهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_سوم
قلبش به شدت مي تپد.
چشم هايش را ازخوشحالي بسته ، نفس در سينه حبس مي كند.
حسين را در نظر مجسم مي كند كه با دسته گلي قدم به درون حياط مي گذارد و نگاهي دزدكي به پنجره مي دوزد
پلك هايش را باز مي كند تا رؤيايش را در واقعيت ببيند كه يك باره لبخند برلبانش خشك شده چشم هايش سياهي مي رود:
«خداي من ! باور نمي كنم ... اين !...اين كه فريبرزه !»
***
بوي چاي فضاي آشپزخانه را پر كرده است .
استكان هاي پاشنه طلايي كمرباريك ، درون سيني ميناكاري شده به نقش طاووس نشسته اند
رنگ چاي ، عقيق جاي گرفته بر انگشتري طلا را مي نماياند.
ليلا زير لب غرولند مي كند:«براي چي اومد ...
اونم امروز... خروس بي محل !»
گرة روسري را محكم تر كرده ، نفسي عميق مي كشد. سيني به دست وارداتاق مي شود
سنگيني نگاه ها را بر خود احساس مي كند، بي اختيار به طرف حسين مي رود.چاي تعارف مي كند.
حسين بي آنكه به او نگاه كند، استكان را برمی دارد*
🍁فـــاطـــمـهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_چهارم
ليلا به آرامي مقابل مادر حسين مي ايستد
پيرزن نگاه مهربانش را به او مي دوزد
لبخند، چروك به گوشة چشمهايش مي نشاند.
دست هاي استخوانيش را پيش مي آورد:
- دستت درد نكنه ... دخترم !
به طرف علي مي رود، زير چشمي نظري به او مي افكند:
«اصلاً شبيه حسين نيست ، حتي رنگ چشماش ، كي باور مي كنه ..اين برادر حسين باشه !»
مقابل فريبرز مي ايستد. نگاهش نمي كند.
تنها چشم به سيني مي دوزد
فريبرز سرش را نيم كج بالا مي آورد، چشم خمار كرده ، نيم نگاهي به اومي كند، سپس دستش را به آرامي بالا مي آورد و براي برداشتن چاي تعلل مي ورزد
عرق به بدن ليلا مي نشيند، صورتش گُر مي گيرد،
مي خواهد هر چه زودتر ازچنگال نگاه هاي سنگين فريبرز رها شود:
«چه نگاهي مي كنه ... نكنه فكر كرده خودش شاداماده ... چه ادوكُلُني زده ... فكر كنم همه شو روي خودش خالي كرده »
فريبرز چاي را برمي دارد و ليلا چون تيري رها شده از كمان ، از مقابلش دورمي شود.
مي خواهد به آشپزخانه برود كه با توصیه طلعت کناراو می نشیند
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_پنجم
سرش پايين است و انگشت هايش را در هم فرو مي كند. نگاهي گذرا به حسين كه مقابلش نشسته ، مي اندازد:
«به چي فكر مي كنه ؟ حتماً به اين پسره ... عجب شانسي دارم من !»
طلعت كه تا آن لحظه با لبخند موذيانه اش حركات ليلا را زير نظر داشت ، لب به سخن باز مي كند:
- خيلي خوش آمدين ... قبل از هر چيز مي خوام خواهرزادة بسيار عزيزم روخدمت شما معرفي كنم .
سپس نگاه خندانش را به فريبرز دوخته ، ادامه مي دهد:
«فريبرز جان تازه ازخارجه آمدن ، تحصيل كردة فرنگن ، من و آقا اصلان وقتي فريبرز جان بي خبر به خونمون آمدن واقعاً شوكه شديم »
و نگاه ذوق زده اش به فريبرز دوخته مي شود:
- لااقل خاله جان ! قبلش خبر مي كردي ... گاوي ... گوسفندي ... پيش پات مي كشتيم
فريبرز يقة كُتش را جابه جا كرده با شرمندگي مي گويد:
- نه خاله جان ! مي خواستم سورپريز باشه .
طلعت با هيجان مي گويد:
بله ... فريبرز جان مي خواستند براي ما «سور» باشه نه ... «سوپ » باشه ...نه ... هماني كه گفت باشه ...*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_ششم
نگاه جمع به فريبرز دوخته مي شود. نگاه تحسين برانگيز اصلان از فريبرز روي گردان نيست . با لبخند رضايت سر تكان مي دهد.علي كه چند تار موي سبيل پرپشتش را بين دو انگشت مي تاباند، از كنج چشم به او نگاه مي كند. لبان گوشتيش را حركت داده ، سخن آغاز مي كند:
- پس با اين حساب ما خيلي سعادت داشتيم كه آقا فريبرز امروز تشريف آوردن تا چشممون به جمال ايشون روشن بشه .رو به فريبرز مي كند و ادامه مي دهد:
- با اين حساب آقا فريبرز به وطن برگشتن تا موندگار بشن و به مردم خدمت كنن . طلعت چون اسب رَم كرده ، وسط حرف علي مي پرد:.
- اگر دستشو بند كنيم ... محاله برگرده .مادر حسين ، به حسين نگاه مي كند و او هم به ليلا. ليلا كه سرخي به گونه هاي برجسته اش دويده ، لب به دندان مي گزد و چشم به قاليچة زير ميز مي دوزد.
علي در اين سكوت ايجاد شده از ردّ و بدل نگاهها، رو به اصلان مي كند و باب سخني ديگر باز مي كند:
-آقا اصلان ! شنيدم شما هم فرش فروشي دارين و مثل من اهل كسب وكارين ، من به همين حسين ، داداشم گفتم : درس و دانشگاه رو ول كن و بيا پيش خودم تا فوت و فن كارو يادت بدم ...*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#لــیــلا💗
#قسمت_هفتم
-يهو چشم باز مي كني و مي بيني صاحب همه چيز شدي . مثل من ، خانه ... ماشين ... چند جريب زمين ... فروشگاه لوازم يدكي ... .حسين غضب آلود به علي نگاه مي كند. مي خواهد حرفي بزند كه مادر با اشاره او را به سكوت دعوت مي كند.
فريبرز كه تا آن لحظه ساكت بود؛ پا روي پامي اندازد، شانه عقب رانده ، يك دست به روي مبل تكيه مي دهد و با دست ديگر درحاليكه انگشت كوچك خود را از ديگر انگشتان جدا كرده ، با شست و سبابه اش شيريني برداشته مي گويد:
-حرف اول رو تو دنيا، علم و تكنولوژي مي زنه ، اساتيد ما تو دانشگاه هاروارد معتقد بودند كه دنياي امروز دنياي كمپيوتره ، يكي از فيلاسوفاي بزرگ تو دانشگاه نيوجرسي سخنراني مي كرد و مي گفت : قرن حاضر... قرن مغز وتفكره ...
صحبت ها بالا مي گيرد، علي از كاسبي سخن مي راند و فريبرز از تخصص وتحصيلات و طلعت سخنان فريبرز را با آب و لعاب به رخ جمع مي كشيد.ليلا گوشة روسري اش را مرتب دور انگشتانش مي تاباند و پاهايش راناخودآگاه به هم قفل مي كرد.*
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🌹مادر شهید محمد جواد خجسته: بهشت می خواهم چیکار، بهشت صورت بچه من بود!
#وفات_حضرت_ام_البنین
#ام_البنین
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #درس_اخلاق #کلیپ #استوری #سخنرانی #مذهبی
⭕️ از هیچی نترس به جز...
🎙سخنرانی آیت الله مجتهدی تهرانی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی #امام_زمان
با این همه گناه میتونیم یار امام زمان باشیم؟
سخنرانی استاد عالی
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فضائل نماز شب
🌼نماز شب، قبر نماز شب خوان را تبدیل به باغی از باغ ها و نخلستان های بهشت می کند.
🌼پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را مکررا سفارش به نماز شب می کردند.
🌼 کسی که برای نماز شب بلند شود و خانواده و بچه هایش را هم بلند کند و با هم نماز شب بخوانند، همه آنان جزو ذاکران خداوند نوشته می شوند.
🌼 نماز شب، باعث داخل شدن به بهشت می شود.
🌼 خداوند از نور خودش به نماز شب خوان می پوشاند.
🌼 نماز شب، سبب دوستی ملائکه و انبیا است.
🌼 نماز شب، سبب ناراحتی شیطان است.
🌼 نماز شب، باعث ازدیاد ایمان است.
🌼 نماز شب، موجب قبولی اعمال است.
🌼نماز شب، سبب برکت رزق و روزی است.
🌼 نماز شب، باعث معرفت و شناخت خداوند است.
شب، اسلحه مؤمن است بر ضد دشمنان (رزمندگان با نماز شب، بر دشمنانِ تا بن دندان مسلح، غالب و پیروز شدند).
🌼 نماز شب، شفیع نزد ملک الموت است.
🌼نماز شب، سبب اجابت دعاست.
🌼 نماز شب، سبب راحتی جان کندن است.
🌼 نماز شب، چراغ و فرشِ قبر است.
🌼 نماز شب، جواب نکیر و منکر در قبر است.
🌼 نماز شب، سایه بالای سر انسان در قیامت است.
🌼 نماز شب، تاجی است بر سر انسان در قیامت.
🌼 نماز شب، لباسی است بر بدن انسان در قیامت.
🌼نماز شب، نوری است در جلو پای نماز شب خوان در قیامت.
🌼 نماز شب، سبب نزول رحمت خداوند است.
🌼نماز شب، تمسک به اخلاق پیامبران و امامان است.
🌼 حضرت ابراهیم علیه السلام به خاطر نماز شب خواندن، خلیل خدا شد.
🌼نماز شب، انسان را از انجام گناهان باز می دارد.
🌼 مغبون کسی است که نماز شب نخواند.
🌼نماز شب، سبب نورانیت صورت می شود.
🌼پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله : دو رکعت نماز خواندن در دل شب برای من از دنیا و مافیها بهتر و دوست داشتنی تر است.
🌼 نماز شب، سیره مستمره پیامبران و امامان و صالحان است.
🌼 نماز شب، بوی خوشی در نماز شب خوان به وجود می آورد که همه از معاشرت با او خوششان می آید.
🌼 شبهای بلند، بهار مؤمن است برای نماز شب خواندن و تهجد.
🌼 نماز شب، باعث وفور نعمت و برکت است.
🌼 نماز شب، سبب رفع فقر و ناداری است.
🌼 نماز شب، اخلاق نماز شب خوان را نیکو می کند.
🌼نماز شب، دین و قرض نماز شب خوان را ادا می کند.
🌼نماز شب، غم و اندوه را برطرف می کند.
🌼 نماز شب، نور چشم را زیاد می کند.
🌼 از خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده می شود، نوری به اهل آسمان متصاعد می شود، همانند نوری که از ستارگان آسمان برای اهل زمین می تابد.
🌼 دروغ می گوید کسی که ادعا دارد نماز شب می خواند اما فقیر و گرسنه و نادار است.
🌼 نماز شب، ضامن روزی نماز شب خوان در روز است..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄