کتاب تهیشهر📚
درباره این کتاب👇
این کتاب رمانی فانتزی و تاریک است. داستان پسری است که پس از یک سری حوادث وحشتناک خانوادگی، سرنخهایی را دنبال میکند که در نهایتش او از یک خانه دورافتاده مخصوص کودکان سردر میآورد.
۳ سپتامبر ۱۹۴۰ ده بچهی عجیب و غریب از لشکر هیولاهای مرگبار میگریزند. و فقط یک نفر میتواند کمکشان کند- اما در قالب پرنده گیر افتاده است.
سفر خارقالعادهای که در بچههای عجیب و غریب یتیمخانهی خانم پرگرین آغاز شد ادامه دارد و جیکوب پورتمن و دوستان تازهاش به لندن، پایتخت عجیب و غریب جهان، سفر میکنند. امیدوارند آنجا برای خانم مدیر محبوبشان، خانم پرگرین، درمانی بیابند. اما در هر کنج این شهر جنگزده اتفاق غافلگیرکنندهی هولناکی کمین کرده است. و جیکوب قبل از اینکه بچههای عجیب و غریب را به جای امنی برساند، باید دربارهی عشقش به اِما بلوم تصمیم مهمی بگیرد.
تهی شهر خواننده را به دنیای تخیلی خلاقانهای از دورآگاهی ذهنی، حلقههای زمان، نمایشهای جانبی عجیبالخقلهها و دگر پیکرها میبرد- دنیای بزرگسالهای عجیب و غریب، چشمسفیدهای جانی، و باغوحشی شگفتانگیز از حیوانات غیرعادی. مثل کتاب قبلی، داستان دوم مجموعهی بچههای عجیب و غریب فانتزی هیجانانگیز را با عکسهای قدیمیِ منتشر نشده در هم میآمیزد تا لذت مطالعهای منحصر به فرد را خلق کند.
#تهی_شهر
#وحشت
پاروزنان از میان بندرگاه رد شدیم، از کنار قایقهایی عبور کردیم که روی سطح آب بالاوپایین میرفتند و از درزهایشان زنگار میتراوید، از کنار هیئتمنصفهٔ خاموش مرغان دریایی که روی بقایای صدفگرفتهٔ لنگرگاههای مغروق نشسته بودند، از کنار ماهیگیرهایی که تورهایشان را پایین آورده بودند و ماتومتحیر به ما که آرام و بیصدا عبور میکردیم زل زده بودند، مردد بودند که آیا حقیقی بودیم یا خیالی؛ صفی از ارواحِ آبآورده، یا کسانی که بهزودی به جمع ارواح خواهند پیوست. ده بچه و یک پرنده بودیم توی سه قایق کوچک و متزلزل، با شدت و حدّتی خاموش پاروزنان یکراست به دل دریا زده بودیم، تا شعاع کیلومترها تنها یک بندرگاه امن بود و داشتیم بهسرعت پشت سر میگذاشتیمش، در روشنایی آبیوطلایی سپیدهدم، پرصخره و سحرآمیز به نظر میرسید. مقصد ما، کرانهٔ شیارشیار ولز، جایی در مقابلمان گسترده بود اما مبهم و تار، لکهای مرکبفام که در امتداد افقی دوردست چمباتمه زده بود.
#تهی_شهر
#وحشت
کتاب ربکا📚
درباره این کتاب👇
ربهکا نام زنی است که هرچند خودش در داستان حضور ندارد؛ اما سایهاش در سراسر رمان دیده میشود و این حضور نامرئی چنان پررنگ است که او را به شخصیت اصلی کتاب تبدیل کرده است.
داستان ازاینقرار است که شوهر ربهکا که مردی بسیار ثروتمند است بعد از مرگ او با ندیمهای جوان ازدواج میکند و او را به خانهی خود میآورد. خانهای که روزگاری ربهکا در آن میزیست و گویی همچنان هم به این زیست ادامه میدهد. ویژگیهای شگفتانگیز ربهکا که همهی اعضای خانه از آن صحبت میکنند باعث میشود ندیمهی جوان به او علاقهمند شود و حتی سعی در تقلید رفتار او داشته باشد. از طرفی بیعلاقگی شوهر ربهکا به صحبتکردن دربارهی همسر درگذشتهاش، دلیل مرگ او، حضور عجیبش در تمام خانه و در زندگی ندیمهی جوان و بسیاری نکات دیگر باعث میشوند این رمان عاشقانه به رمانی معمایی و دلهرهآور تبدیل شود. روح ربهکا این توانایی را دارد که مخاطب را در پی یافتن پاسخ پرسشهای فراوانی که در ذهنش ایجاد میکند، تا انتهای داستان به دنبال خود بکشد.
#ربکا
#عاشقانه
#وحشت
پاروزنان از میان بندرگاه رد شدیم، از کنار قایقهایی عبور کردیم که روی سطح آب بالاوپایین میرفتند و از درزهایشان زنگار میتراوید، از کنار هیئتمنصفهٔ خاموش مرغان دریایی که روی بقایای صدفگرفتهٔ لنگرگاههای مغروق نشسته بودند، از کنار ماهیگیرهایی که تورهایشان را پایین آورده بودند و ماتومتحیر به ما که آرام و بیصدا عبور میکردیم زل زده بودند، مردد بودند که آیا حقیقی بودیم یا خیالی؛ صفی از ارواحِ آبآورده، یا کسانی که بهزودی به جمع ارواح خواهند پیوست. ده بچه و یک پرنده بودیم توی سه قایق کوچک و متزلزل، با شدت و حدّتی خاموش پاروزنان یکراست به دل دریا زده بودیم، تا شعاع کیلومترها تنها یک بندرگاه امن بود و داشتیم بهسرعت پشت سر میگذاشتیمش، در روشنایی آبیوطلایی سپیدهدم، پرصخره و سحرآمیز به نظر میرسید. مقصد ما، کرانهٔ شیارشیار ولز، جایی در مقابلمان گسترده بود اما مبهم و تار، لکهای مرکبفام که در امتداد افقی دوردست چمباتمه زده بود.
#ربکا
#عاشقانه
#وحشت
امروز عصر میخوایم چند تا کتاب ترسناکی که واقعی هستند رو معرفی کنیم ☠😎
پس با کتابدونی همراه باشید😉
کتاب آیین تدفین📚
درباره این کتاب👇
کتاب آیین تدفین حاوی رمانی است که اولینبار در سال ۲۰۱۳ به انتشار رسید. داستان این رمان که بر اساس ماجرایی واقعی نوشته شده، در مناطق روستایی ایسلند در سال ۱۸۲۹ میلادی رقم میخورد. شخصیتی به نام «اگنس» بهخاطر قتل کارفرمای سابق خود و دوست او در انتظار اعدام است، اما نه در زندان (هیچ زندانی در آن مناطق وجود ندارد) بلکه در زمین زراعی یک خانواده. «یون یونشان»، پدر خانواده این مسئولیت را با اکراه و بهعنوان بخشی از کار خود پذیرفته است، اما واکنش همسر و دختران او نسبت به حضور «اگنس»، ترکیبی از سکوت و ترس است. «اگنس» پس از انتقال به این خانه، درخواست ملاقات با کشیشی جوان را مطرح میکند و بخشهایی از داستان خود را با او در میان میگذارد؛ درحالیکه داستان کامل را فقط برای مخاطبان روایت می کند. کتاب «مراسم تدفین» نامزد دریافت جایزهٔ Barry سال ۲۰۱۴، نامزد دریافت جایزهٔ اولین گاردین سال ۲۰۱۴ و نامزد جایزهٔ «ادبیات داستانی اورنج - بیلیز» بوده است.
#آیین_تدفین
#وحشت
«از رزا گودمونسدوهتیر اهل واتنسندی خواسته شد در دادگاه حضور یابد. او از ارائهٔ هرگونه اطلاعاتی در خصوص پرونده امتناع کرد، ولی اظهار کرد اگنس زمانی در طول همان زمستان نزد او آمده و از اربابش ناتان تعریف و تمجید کرده است. کودکی که در ایتلوگاستادیر تحت سرپرستی بوده اکنون در خانه نزد رزاست، چراکه دختر اوست. اظهار کرد کودک اکنون سهساله است. از نظر او هیچ آزاری بهواسطهٔ قتل به کودک نرسیده بود، ولی خاطرنشان کرد که کودک همیشه میگوید ناتان «بالای تپههاست». این حرفی است که پس از وقوع قتل به کودک گفته شده بود. رزا اظهار کرد از آنجا که اگنس و سیگریدور را بهخوبی نمیشناسد نمیتواند حرفی غیرعادی در باره آنها بزند. گفت که ناتان پس از اقامت در آنجا نزد او و شوهرش به مدت دو سال، در تابستان ۱۸۲۵ به واتنسندی برگشته است. گفت که میداند ناتان در آن زمان مقدار زیادی پول داشته است. گفت پنجاه سکه برای نگهداری از او گرفته است.
بهارِ پس از رفتن ناتان، فریدریک اهل کاتادالور به واتنسندی آمده و رزا را بهمنظور گفتگوی خصوصی به داخل طویله فراخوانده است. رزا بعد از آن گفت فریدریک علاقهاش را به او ابراز کرده و از او خواسته اجازه بدهد شب آنجا بماند و به بستر او بیاید. گفت که پیشنهاد فریدریک را رد کرده، از پیش او رفته و از شوهرش خواسته به او اجازه ندهد حتی اگر بعد هم درخواست کرد، داخل خانه بماند. پس از آن گفت که شوهرش، اُلاف، نزدش آمده و به او گفته که فریدریک درخواست کرده انبار را ببیند تا دنبال پولهایی بگردد که فکر میکرده رزا برای ناتان نگهداری میکرده است. فریدریک گفته بود ناتان به او گفته اگر هر زمانی توانست در خانهٔ رزا بخوابد میتواند پولها را بردارد. فریدریک به شوهر او دو یا چهار سکه پیشنهاد کرده و به اُلاف گفته مادرش خواب دیده که پولها زیر بشکهای در انبار اندوخته شدهاند. رزا گفت به شوهر خود گفته پولهای ناتان قطعاً در انبار اندوخته نشدهاند و فریدریک تا زمانی که دوست دارد میتواند آنجا را بگردد. بعد از اینکه شوهرش بیرون رفته، و با اینکه رزا و خدمتکارش خواب بودهاند، فریدریک وارد انبار شده و همهچیز را از بشکه بیرون کشیده اما چیزی پیدا نکرده. گفت که فریدریک اظهار کرده «مادرش باید بهتر خواب میدید». فریدریک گفته که شیئی پیدا کرده که نمیتوانسته تکانش بدهد، و قصد دارد بعد از کسب اطلاعات بهتری از مادرش در مورد اینکه کجا را جستجو کند برگردد. ولی برنگشته است.»
#آیین_تدفین
کتاب به تاریکی خواهم رفت📚
درباره این کتاب👇
در کتاب به تاریکی خواهم رفت میشل مک نامارا به سراغ قربانیان تجاوز و صحنههای جرم میرود تا پروندههای حل نشده را حل کند. او با قربیان تجاوز صحبت میکرد و اطلاعات آنان را با جزئیات کامل یادداشت میکرد، پروندههای پلیس کالیفرنیا را زیرو رو میکرد تا اطلاعاتی از قاتل زنجیرهای دستگیر نشدهای که جنایتهای زیادی کرده است. کتاب در ابتدا در تاریکی مطلق روایت میشود قصه زنان آسیب دیدهای که هر شب کابوس میبینند و روز هایشان بدتر از شبها است و خاطرات تجاوز را با خودشان مرور میکنند اما تلاشهای مداوم میشل روشنی را به کتاب میآورد. نویسنده سعی میکند تحلیل کند، پژوهش کند و پرونده را حل کند.
#به_تاریکی_خواهم_رفت
#وحشت
مانوئلا خوابیده روی شکم در تختخواب دراز کشیده بود. لباس حمام مخمل قهوهای تنش بود و تا حدی داخل کیسهخوابی پیچیده شده بود، کیسهخوابی که گاهی وقتی سردش بود، داخلش میخوابید. علامتهای قرمز دور مچهای دست و پایش، شاهدی از بندهایی بود که بعداً باز شده بودند. پیچگوشتی بزرگی روی ایوان سیمانی افتاده بود، دو قدم دورتر از درِ شیشهای کشوییای که پشت خانه قرار داشت. دستگاه قفلِ روی در، با اهرم باز شده بود.
تلویزیونی نوزدهاینچی از داخل خانه به گوشهٔ جنوبغربیِ حیاط پشتی کشیده شده و آنجا رها شده بود. گوشهٔ حصار کمی از هم جدا شده بود؛ انگار کسی رویش افتاده بود یا موقع پریدن محکم با آن برخورد کرده بود. کارآگاهها در حیاط جلویی و پشتی و روی کنتور گاز در سمت شرق خانه، رد کفشهایی با الگوی دایرهایِ کوچک دیدند.
یکی از اولین چیزهای عجیبی که کارآگاهها شاهدش بودند، این بود که تنها منبع روشنایی در اتاقخواب، در دستشویی قرار داشت. آنها دراینباره از دیوید سؤال کردند. دیوید خانهٔ والدین مانوئلا بود که آنجا گروهی از اقوام و دوستان بعد از شنیدنِ خبر جمع شده بودند تا سوگواری کنند و به هم دلداری بدهند. کارآگاهها متوجه شدند دیوید ظاهراً مبهوت و گیج است. غم، ذهنش را به هم ریخته بود. جوابهایش بریدهبریده بود. ناگهان موضوع را عوض کرد. سؤال دربارهٔ روشنایی گیجش کرد. دیوید پرسید: «چراغ کجاست؟»
#به_تاریکی_خواهم_رفت
کتاب قاتلان ماه گل📚
درباره این کتاب👇
با افزایش تعداد کشتهشدگان، FBI تازهتأسیس پرونده را بر عهده گرفت. ماموری جوان یک تیم مخفی، شامل یک مامور بومی که در منطقه نفوذ کرده بود، گرد هم آورد و آنان به همراه یکدیگر شروع به افشای یکی از وحشتناکترین توطئههای تاریخ آمریکا کردند. یک راز پیچیده و شگفتانگیز از قتلی واقعی... کتاب قاتلان ماه گل (Killers of the Flower Moon) روایتیست در مورد یکی از وحشتناکترین جنایات تاریخ آمریکا. این اثر داستانی واقعی است دربارهٔ کشف نفت در منطقهی اوکلاهما که ثروتی فراوان برای سرخپوستان رقم زد اما طولی نکشید که نحسی آن خود را نشان داد. قاتلان ماه گل روایتی است مستند از حل پروندههای جنایی و شکلگیری اف بی آی.
#قاتلان_ماه_گل
#جنایی
اسم مالی و خواهرانش در سیاههٔ اسامی قبیلهٔ اسیج آمده بود که یعنی آنها عضو رسمی قبیله بودند و علاوهبرآن، مالومنالی داشتند. اوایل دههٔ ۱۸۷۰، قبیلهٔ اسیج را از اراضیشان در کانزاس به قرارگاهی سنگلاخ و بهظاهر لمیزرع در شمالشرقی اکلاهما کوچانده بودند تا در کمال شگفتی، دههها بعد معلوم شود این زمین روی یکی از بزرگترین مخازن نفتی آمریکا قرار دارد. برای استخراج این نفت، جویندگان باید به قبیلهٔ اسیج اجارهبها و حق بهرهبرداری میپرداختند. از اوایل قرن بیستم، هر سه ماه یک بار، به هرکدام از افراد حاضر در فهرست اسامی قبیله، چکی پرداخت میشد. اوایل، مبلغ آن چند دلاری بیش نبود ولی بهمرور، با استخراج نفت بیشتر، سهم هر نفر به صدها و بعد هزاران دلار رسید. درواقع، مثل آبباریکههای میان چمنزار که با پیوستن به هم، رود پرآب و گلآلود سیمارون را تشکیل میدهند، این مبلغ هر سال بیشتر و بیشتر شد تا اینکه اعضای قبیله روی هم میلیونها میلیون دلار به جیب زدند (سال ۱۹۲۳، قبیله بیش از سی میلیون دلار درآمد داشت که به پول حالا، مبلغی بیش از چهارصد میلیون دلار میشد.) قبیلهٔ اسیج از نظر درآمد سرانه، ثروتمندترین مردم دنیا به حساب میآمدند. هفتهنامهٔ آوتلوک نیویورک با آبوتاب فراوان اعلام کرد: «چه نشستهاید! سرخپوستها عوض جان دادن از گرسنگی... چنان درآمدی دارند که بانکدارها را از حسادت منفجر میکند!»
#قاتلان_ماه_گل
#جنایی
#وحشت
کتاب استالین📚
درباره این کتاب👇
این کتاب زندگینامه کامل ژوزف استالین، رهبر شوروی، از کودکی تا مرگ، است. ادوارد رادزینسکی، نویسنده کتاب، چند زندگینامه دیگر نیز درباره شخصیتهای تاریخی روسیه نوشته است و همچنین به نوشتن نمایشنامه هم شهرت دارد. او در نوشتن این زندگینامه از اسناد و مدارکی فوق محرمانه استفاده کرده است که پیش از فروپاشی شوروی در دسترس نبودهاند و اینگونه از چند راز بزرگ، از جمله راز مرگ استالین پرده برداشته است.
رادزینسکی، بدون این که دست به تحریف وقایع بزند، روایتی نسبتاً دراماتیک از زندگی استالین و تاریخ روسیه در آن سالها ارائه میدهد. چنانکه خود رادزینسکی میگوید، هدفش بیش از نمایش شخصیت استالین، توصیف زمانهای بوده که دیگر گذشته و از یاد رفته است. استالین مستقیماً از زبان روسی ترجمه شده و در سال ۱۳۹۴ برنده جایزه کتاب سال شده است.
#استالین
#تاریخ_جهان
در زیر آسمان سال ۱۸۷۸، در پسزمینهٔ کوههای دوردست، گوری در خواب است، شهرک کوچکی که ایوسیف جوگاشویلی یا سوسو ــ آنطور که مادر به گرجی پسرش را صدا میزد ــ در آنجا به دنیا آمد.
گورکی که در اواخر سدهٔ نوزدهم قفقاز را زیر پا میگذاشت، گوری را چنین توصیف میکند: «شهرک واقع در مصب رود کورا چندان بزرگ نیست و به روستایی آبرومند میماند. در وسط آن تپهٔ بلندی واقع شده است و روی تپه یک دژ. همهچیز رنگی از نوعی دستنخوردگی وحشی دارد: آسمان سوزان فراز شهر، آبهای خروشان و پرهیاهوی کورا، کوههای نهچندان دور، شهری که در غارهای آنها واقع شده، و کمی دورتر قلههای رشتهکوه اصلی که از برفهای آبنشدنی پوشیده شدهاند...»
این صحنهای است که قهرمان ما زندگی خود را در آن آغاز میکند. ولی ویرانههای مخوفی نیز نُتهای دیگری را وارد این نغمهٔ پرصلح و صفا میکند. بر فراز صخرهای صعبالعبور، ویرانههای قلعهٔ فئودالهایی به شهر مشرف است که زمانی اختیار این سرزمین را در دست داشتند و با تزارهای گرجی میجنگیدند.
#استالین
#تاریخ_جهان