🍉 #برشی_از_کتاب #کتاب_هفته
با حالتی سرزنشکننده گفت: «ما چند وقت است کل عرب را به چوب بستهایم که از #ابی_الحسن و حرفهایش دوری کنند، آنوقت تو میگویی نَفَسش حق است؟ ما او را از #مدینه به صد دوز و حیله و کلک، کشانکشان به #سامرا آوردهایم تا کسی جرئت نکند پیش او برود و از مشکلش بگوید. تا مردم در منزلش و گِرد او تجمع نکنند و از او کمک نخواهند، تا #محبوب_قلوب_مردم نشود؛ آنوقت تو، دبیر مخصوص ما، میگویی برویم و دردمان را به ابیالحسن بگوییم؟ نکند تو دبیر ابیالحسنی؟» سپس دستهایش را بالا برد و فریاد زد: «ای خدا، ببین... ببین، مثلا ما #خلیفه_الله هستیم؛ دبیرمان دشمن ما را بیشتر از ما قبول دارد...»
_ اگر او را دبیر و مشاور خودت کردی و به او اطمینان داری، باید به نصیحتش گوش کنی. حتماً خیرخواه توست که اینگونه میگوید.
صدا از ایوان بالای تالار میآمد. همه سر برگرداندند. مادر #متوکل آهسته از پلهها در حال پایین آمدن بود؛ باوقار و با لباسهایی فاخر. فتح بن خاقان تعظیم کرد. متوکل کمی آرام شد و فریادش خوابید.
_چه میگویی مادر من؟ چه میگویی؟ ما از دشمنمان #درمان بخواهیم؟
_بخواه! مگر چه میشود؟ خودت بهتر میدانی که تو دشمن اویی، او که دشمن تو نیست. و میدانی که حتماً کمکت میکند...
📙 #یک_دست_ها
🖋 #سید_ناصر_هاشمی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/130016
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran