در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای #تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن
📌 #برشی_از_کتاب
رفته بودم که به #آهو کمند بیندازم که به کمند آهو درآمد. آهوی زنده می خواستم که از قهاری احمقانه، صید آن به گردنم افتاده بود. در صحرایی دورتر از شام و نزدیک تر به عراق که اسمش را گذاشتم صحرای #عشق، چشمه و جویبار و برکه ای است... آنجا منتظر آمدن آهوها بودم که صدای پای دو اسب که به منطقه نزدیک و نزدیک تر می شدند شنیدم. حدس زدم رهگذرانی باشند در طلب آب. اما آنچه را که تصورش را هم نمیکردم این بود که یکی از آن دو سوار زن باشند. آن هم چه زنی!.. شاید اگر دستار از سرش برنداشته بود و موهایش را رها نکرده بود دل من هم فرو نمی ریخت ولی این کارش نشان داد که زنی نیست که بتوان از او گذشت.
#کرشمه_خسروانی
#سید_مهدی_شجاعی
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب اما عشق؛ #عشق واژه فراموش نشدنی قلب توست. گاهی در یک پدر و پسر به رخ جهان کشیده میشود
📌 #برشی_از_کتاب (1)
شاید فکر کرده بود تا وقتی که پسر هست چرا برادر زاده؟ چرا خواهر زاده؟
تا وقتی حسین فرزند دارد، چرا فرزند حسن؟ چرا فرزند عباس؟ چرا فرزند زینب؟
و شاید این کلام #علی_اکبر دلش را آتش زده بود که: پدر جان! خدا پس از تو مرا به قدر چشم به هم زدن نگذارد. پدر جان! دنیای من پس از تو آنی دوام نیارد! چشمهای من جهان را پس از تو نبیند.
〰〰〰〰
📌 #برشی_از_کتاب (2)
من آن شتر را در #کربلا دیده بودم. در سپاه دشمن بود. خودش را به من رساند و گفت: میخواهم به امام پناهنده شوم. من به او گفتم: در این حال و روز بچه های امام هم پناه ندارند. تو در همان جا که هستی سعی کن به قدر خودت کاری بکنی.
و دیروز میگفت که کاری کارستان کرده است. چموشی کرده است، به کسی رکاب نداده است تا اسبق بن شیث آن سوارکار تیز تک عرب و یار نزدیک ابن سعد به مهار کردن بر او نشسته است و او اسبق را به زمین کوفته است و شروع کرده است به دویدن و لت و پار کردن سپاه دشمن و بعد سر به بیابان گذاشته است و تا خود مدینه دویده است.
〰〰〰〰〰
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#پدر_عشق_و_پسر
#سید_مهدی_شجاعی
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب میگن عشق سن و سال نمی شناسه؛ راسته.. مهم اینه که طرفت کی باشه و تو قرار باشه تو این ع
📌 #برشی_از_کتاب (1)
خیال میکند من دل ندارم، بی دلم. من اگر چه سواد خواندن عشق را ندارم اما دل عاشق شدن دارم. دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد. بگذار ببوسم چشمهای تو را که تا ساعتی دیگر رو به معشوقم گشوده میشود.
〰〰〰〰〰
📌 #برشی_از_کتاب (2)
حبیب که کاروان را مغلوب و افرادش را منهزم و گریخته میبیند، غمگین و افسرده به سمت خیام امام میتازد. وقتی به خیام نزدیک میشود، عطر تلاوت قرآن امام که در فضا پیچیده است، به او جانی دوباره میبخشد؛ اما همچنان احساس شرم میکند از اینکه تنها و تهی بازگشته است... پروا را کنار میزند و چشمه اشک در زیر پای امام میگشاید و هق هق گریه اش فضای خیمه را بر میدارد.
اما امام و فقط یک کلام امام، انگار #آرامش دنیا را در قلب او فرو میریزد و تسکينش میبخشد:
"لاحول ولا قوه الا بالله"....
➖➖➖➖
#از_دیار_حبیب
#سید_مهدی_شجاعی
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب وقتی کسی به زیارت امامی می رود میگویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طل
📌 #برشی_از_کتاب
-سلام مجید جان! خواب که نبودی؟
--(باصدای خواب آلود): چرا خواب بودم. طبیعیه که این وقت شب....
-خب الحمدالله خیالم راحت شد. مطمئن بودم که به این زودی نمی خوابی.
--به این زودی کدومه؟ الان ساعت سه ی نصفه شبه!
-بعله. هیچ آدم عاقلی این وقت شب نمی خوابه که تو دومیش باشی.
--مگه کر شدی فاضل؟ من می گم خواب بودم تو می گی...
-خب بحث بیهوده نکنیم الان به هر حال بیداری.
--بیدار شدم، نبودم.
-خب. اینطوری شرمندگیم کمتر شد. می خوام یه تک پا بیایی مغازه، یه مورد ضروریه. اگه اورژانسی نبود بهت زنگ نمی زدم.
--برو بگیر بخواب، صبح بهت زنگ می زنم. خداحافظ.
-نه قطع نکن مجید، جانِ تو کار واجبه.
--خب چرا نذاشتی صبح؟
-دو ساعت دیگه مسافرا می خوان برن یکی شون یه ساک احتیاج داره.
--منو مسخره کردی یا خودتو؟! از کی تا حالا کیف و ساک جنبه اورژانسی پیدا کرده؟
-فکر کردم اون وقت صبح شاید خواب باشی. گفتم الان که بیداری بهت زنگ بزنم.
--باز میگه الان که بیداری! بابا به پیر به پیغمبر من خواب بودم.
-چرا همه اش حرف گذشته رو میزنی؟ من الانو می گم که بیداری...
〰️〰️〰️〰️
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#مسافر_کربلا
#سید_مهدی_شجاعی
#کتاب_خوب_بخوانیم
📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
آسمانی ترین مهربانی، روایاتی از زندگی کریم ترین بخشنده زمین، امام جواد(ع)
می خواستم تو را خورشید بنامم از روشنایی منتشرت، دیدم که خورشید، سکه صدقه ای است که تو هر صبح از جیب شرقی ات درمی آوری، دور سر عالم می چرخانی و در صندوق مغرب می اندازی.
و بدین سان استواری جهان را تضمین می کنی.
می خواستم تو را ابر بنامم؛ از شدت کرامتت،
دیدم که نسیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس می کنی.
به اینجا رسیدم که:
زیباترین و زیبنده ترین نام، همان است که خدا برای تو برگزیده است، ای کریم ترین بخشنده ی روی زمین، ای جواد!
➖➖➖➖➖
#آسمانی_ترین_مهربانی
#سید_مهدی_شجاعی
#امام_جواد
#کتاب_خوب_بخوانیم
🌷 @ketabekhoobam