فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کاری مشترک، زیبا و دیدنی از #صابر_خراسانی و #محمد_حسین_پویانفر با عنوان "سفره موسی بن جعفر" علیهالسلام
#شهادت_امام_کاظم علیه_السلام
📹
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_دهم شهاب با چشم هایی گرد شده و ابروهایی پریده گفت: – می گم یه هفته بعد
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_یازدهم
سینا فقط به گفتن الحمدلله کفایت کرد.
با ورود زن به داخل ساختمان، آرش، میکروفون را فعال کرد.
سینا جای گزینی برای خودش گذاشت و رفت کنار تیم. آن روز غیر از بگو بخندها و شوخی های زنانه و درد دل ها چیز خاصی عاید سینا نشد. شهاب کلافه از دست زن ها گفت:
– حرفه ای کار می کنند. امروز تمامشون به غیر از مورد سینا مسیر رفت و برگشتشون تغییر کرد.
حتی پنج نفرشون آخرش رفتن خونه ای غیر از خونه ی دو شب پیش و تا الان هم بیرون نیومدن. منم دیگه کل تیم رو مرخص کردم. گفتم اول وقت برن سر همین آدرسا، متوجه می شیم که شب رو موندن یا نه!
سینا رو کرد به امیر و گفت:
– نیرویی که کمک من بود با مورد تونست وارد گفت و گو بشه. الان روند رو ادامه بده باهاش یا نه؟
امیر کمی تامل کرد و گفت:
– تا دو روز ارتباط نگیره، اما خیلی عادی سوار مترو بشه! طوری که زن ببینه!
اجازه هم بدید که زن خودش ابراز آشنایی کنه. مورد خیلی تحویل نگیره و بعد هم بحث کارش رو پیش بکشه که یه سفر خارجی داره و سرش شلوغه…!
روز بعد زن در همان مسیر قرار گرفت و وقتی ت.م به سینا اطلاع داد که کیف دیروز همراهش هست، سینا نفس عمیقی کشید و چشم بست.
زن با دیدن نیرو که با کت و شلوار همراه کراوات وارد مترو شد؛ کم کم نزدیک آمد و اظهار آشنایی کرد.
حتی در مترو سمت خانم ها نرفت و همراه نیرو وارد کابین آقایان شد.
نیرو توانست شماره ای از دختر بگیرد ظاهراً که تا این جا موفقیت آمیز بود.
شنود آن روز تا شب گرچه یک سری اسامی و یک سری برنامه ریزی ها را که برای جمع گنگ بود را داد
اما فردا که زن کیفش را تغییر داد عملاً رابطه با داخل مجموعه قطع شد.
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_یازدهم سینا فقط به گفتن الحمدلله کفایت کرد. با ورود زن به داخل ساختمان،
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_دوازدهم
(طلاق حال و هوای خودش رو داره، از یه طرف خوش حالی که راحت شدی و از یه طرف احساس شکست خراش میندازه روی روح و روانت
حتی پشیمان می شی از این که طلاق گرفتی و پیش خودت می گی اگه برگرده حتما قبول می کنی،
چند برابر آرایش می کنی و بلندتر می خندی…
اما خب باز هم حرف ها اذیتت می کنن. خودت هم مدام خودت رو زجر می دی با مرور گذشته.
تازه اشتباهاتت را پیدا می کنی و چون خودت و نمی خواهی تقصیر را گردن کس دیگه بیندازی، اشتباهاتت رو متوجه می شی…
دلت جبران می خواد که یا غرورت نمی ذاره یا دیگه فرصت نیست و…
اعتراضی نبود به طلاق و حال روحی بعدش که نشنیده باشد. از خانواده و دوستان تا هرکس می دیدش.
حتی با گفتن جمله ترحم انگیز:شما که عاشق هم بودید دو سال!
این دو سال و دو سال بعدش را هر چه تف می کرد مزه اش از دهانش نمی رفت.
مثل زهر بود که تمام لحظاتش را تلخ کرده بود.دو سالی که خوش گذشته بود،
برایش حسرت می آورد و دوسال تلخ زندگیش هم،
پر از خاطراتی شده بود که یادآوری هر کدام روحش را آزار می داد.
ادامه دارد
📚
@ketabkhanehmodafean
🌹شعرداستانی کودکانه عید مبعث 🌹
🇮🇷 یه شب تو غار حرا
🇮🇷 شنیده شد یک ندا
🇮🇷 بخوان محمد بخوان
🇮🇷 بهش میگفت اون صدا
🇮🇷 غار شده بود پر از نور
🇮🇷 دنیایی از ستاره
🇮🇷 بخوان محمد بخوان
🇮🇷 صدا می گفت دوباره
🇮🇷 محمد در جواب گفت :
🇮🇷 چه چیزی را بخوانم ؟
🇮🇷 من که سواد ندارم
🇮🇷 خواندن نمیتوانم !
🇮🇷 فرشته گفت به نامِ
🇮🇷 پروردگارت بخوان
🇮🇷 من جبرییلِ اویم
🇮🇷 تویی رسول زمان
🇮🇷 در بیست و هفت رجب
🇮🇷 محمد شد ، پیامبر
🇮🇷 در روز عید مبعث
🇮🇷 شده بر مردم رهبر
🇮🇷 به جای بت پرستی
🇮🇷 آورد خدا پرستی
🇮🇷 با آیه های روشن
🇮🇷 رفتش به جنگ پستی
🇮🇷 خدیجه و علی زود
🇮🇷 ایمان آوردن به او
🇮🇷 اونها بودن اولین
🇮🇷 مسلمانِ خدا جو
#مبعث
#عیدمبعث #پیامبر
#حضرت_محمد
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
yek aye yek ghese 7.mp3
2.79M
🍀#یک_آیه_یک_قصه
قسمت 7⃣
📜سوره مبارکه مزمل آیهِ ۲۰
🔹...فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ...🔹
✅مناسب برای گروه سنی
#کودک_و_نوجوان
🔹 تولید رادیو قرآن
با صدای استاد #مریم_نشیبا
👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_دوازدهم (طلاق حال و هوای خودش رو داره، از یه طرف خوش حالی که راحت شدی
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_سیزدهم
اوایل حس می کرد که راحت شده است. برنامه هایی داشت که برایشان جنگیده بود تا به آنها برسد و حالا باید لذتش را می برد و دنبال بقیه ی آرزوهایش هم می رفت.
هفته ها و ماه های اول بعد از طلاق با چند تا از دوستانش را خوش گذراند.
خانه ی جدا از خانواده گرفته و فرصت بیشتری داشت. دنبال کار می گشت و زمان های خالیش را مشغول صفحه ی اینستایش بود که حالا می توانست آن را بالا بکشد.
مخصوصا که می دانست شوهرش مدام او را چک می کند، با این که دیگر نسبتی هم بینشان نبود، اما هر شب که او بود حالش بهتر می شد.
خودش هم با یک شماره ی دیگر صفحه ی او را رصد می کرد. حتی چند بار هم چت کرد و جواب هم گرفت.
شوهرش از این جدایی ناراحت بود و برای زندگی از دست رفته متاسف! این باعث می شد که غرورمندانه به خودش ببالد که او هنوز می خواهدش و میتواند با سماجت بیشتر همه چیز را به نفع خودش پیش ببرد!
برای مخالفت با اطرافیان و اعتراض هایشان،
شاید هم برای نشان دادن حال روحی خوبش،
در فضای مجازی مشغول کار شد. راه پول درآوردن را زود یاد گرفت. لذت می برد از تعداد فالورهایش و افزایش هرروزه ی شان، حالا باید صفحه اش را شارژ ساعتی می کرد… درآمدش کم کم بیشتر هم می شد…
#ادامهدارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_سیزدهم اوایل حس می کرد که راحت شده است. برنامه هایی داشت که برایشان ج
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_چهاردهم
من فقط عکسای خودمو می ذاشتم.
عکس های مهمونیا و پارتی هایی که می رفتم. یا گردش و تفریح. عکسای خودمو دوست داشتم.
البته برام مهم بود که لایک و پیام هم داشته باشم.
پیجم مثل بچه م شده بود. مثل خونه ی خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم.
خیلی راحت… همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم.
اما خب آدم نمی تونه تنهایی زندگی کنه، منم از سکوت خونه و تاریک و روشن روز و شب که حتی یک نفر در خونم رو نمی زد بیزار بودم.
البته با دوستام زیاد رفت و آمد داشتم اما اون موقع هایی که یکی باید به دادم می رسید کسی نبود.
منم از خونه می زدم بیرون و حتی مسافرت می رفتیم… من همه ی کارامو سوژه می کردم و برای فالوورام می ذاشتم.
تو همون روزا یکی اومد و برام حرف زد.
حرفاشو دوست داشتم، انگار شبیه خودم بود؛ قدرت طلب… جوابش رو دادم.
پیجش خیلی خصوصی بود و با من متفاوت. دو تا پیج داشت؛
اعضای یکی از پیجاش زیاد بودن اما اون یکی که بعد از یه مدتی من رو هم عضو کرد دو رقمی بودند… خیلی خوب و آزاد.
من هم طرفدار آزادی…
اصلاً به همین خاطر هم با شوهرم به هم زدم.
راستش من بیرون راحت بودم، خیلی راحت. اوایل کمی غیرتی می شد و من هم خوشم میو مد؛
اما کم کم خسته شدم و به گیر دادناش محل نمی دادم، اونم دیگه حرفی نمی زد اما خودش هم راحت تر شده بود.
مردا همه همین جورین، آب نیست و الا شناگر خوبی هستند. من عصبی می شدم وقتی رابطش رو با خانما می دیدم.
اونم جواب می داد:
– خودت گفتی که اگه قرار باشه بین آزادی و عدالت یکی رو انتخاب کنی، حتما آزادی رو انتخاب می کنی. من که مشکلی ندارم، تو هم که نباید مشکلی داشته باشی.
نمی فهمن مردا!
ما زنا اگر آرایش می کنیم چون از زیبایی خوشمون میاد، اصلاً زیبایی برای زنه،
اونا نباید این جور بی جنبه باشند و کثافت کاری کنند.
همش بین مون درگیری بود. رابطمون خیلی سرد شده بود.
من دلم نمی خواست این حالت رو. بیشتر درگیر شدیم… خب آخرش به جدایی رسیدیم، یعنی بازم من اصرار کردم!… نمی دونم چرا نمی تونم فراموش کنم.
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ،
وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَهُ لَما خَلَقْتُکُما»
اى احمد؛ اگر تو نبودى، جهان را خلق نمیکردم،
و اگر على نبود، تو را،
و اگر فاطمه نبود، شما دو نفر را ...
✍ و فاطمه؛ سلاماللهعلیها، علّت خلقت نبی ص،
و نبی؛ علّت خلقت افلاک است !
کائنات برای رسیدن به بلوغِ اهداف نبی؛
مادر میخواستند ؛
" حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً "
تا روزی آنقدر بزرگ شوند که زمین را؛
با میل و رضایت، بدست مجریِ دین نبی بسپارند!
🍰🍷🍰🍷🍰🍷
🌹چه مبارک سحری بود
✨و چه فرخنده شبی
🌹که نبی شد پسر آمنه،
✨ماه عربی
🌹بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد
✨ به عفو
🌹رحمتی کرد که خاموش شود
✨هر غضبی
🍰🍷🍰🍷🍰🍷
#یارسولالله
#مبعث
#عیدمبعث #پیامبر
#حضرت_محمد
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
@qome_ziba.mp3
7.77M
🌼از سمت عرش رسیده پیغام قرآنی
🌸بخوان تو با نام رحمانی
🎊🎊یا احمد یا احمد🎊🎊
🎤با نوای: میثم مطیعی
📚❤️
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ❤️ #قسمت_چهاردهم من فقط عکسای خودمو می ذاشتم. عکس های مهمونیا و پارتی هایی که م
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_پانزدهم
امیر تازه صفحه را روشن کرده بود که در اتاق با شدت باز شد.
هم زمان، سر سینا و شهاب بالا آمد.
مامور ت.م همان زن لی پوش مترو بود که صورتش برافروخته و دهانش باز بود برای گفتن حرفی اما با دیدن امیر در اتاق،
سرش را پایین انداخت و تنها به سلام آرامی اکتقا کرد.شهاب نگاهی به امیر کرد و روبه او گفت:
– چه طوری؟ چه خبر؟ بیا تو چایی بخور ببینم چند مرده حلاجی!
سرش را انداخت پایین و لب زد:
– نه ممنون. باشه بعدا می گم.
اما قبل از این که در را ببندد امیر صدایش کرد و خواست راحت باشد .
وارد اتاق شد و با کمی مکث مشتش را جلو آورد و باز کرد سیم کارتی بود که:
-آقا من نمی تونم با این خانم ارتباط داشته یاشم. ببخشید هر کاری باشه در خدمتم اما منو از ادامه این گفت وگو عفو کنید.
با سکوت امیر بقیه هم حرفی نزدند. نیرو کمی سرش را بالا آورد و گفت:
– آقا این خانوم… خیلی…! ببخشید.
و رفت. امیر سیم کارت را از روی میز برداشت و نگاهش را گرداند روی صورت سینا و شهاب.
هر دو سرشان را گرم بررسی ورقه های روی میز کردند. امیر با کمی تامل به شهاب گفت:
– خانم سعیدی رو در جریان جزییات کار بذار و بهش بگو تو جایگاه یه مرد ارتباط رو حفظ کنه و البته فعلا از خارج هم برنگرده ایران!
نفس راحتی که هر دوتایشان کشیدند یک طرف و هجومشان به طرف پارچ آب یک طرف! شهاب لیوان آب را که سر کشید، امیر گفت:
– الان برو اتاق خانم سعیدی و بگو مطالب سیم کارت رو یه کنترل بکنه و استارت بزنه.
فقط بهش بگو جاهایی که گیر میکنه با خودم در میون بذاره.
البته نیروی ت.م هم بگو تمام روندی که با این خانم داشته رو مکتوب کنه تا خانم سعیدی بتونه با چشم باز مسیر رو بره!
شهاب که رفت سینا گفت:
– ما که الان شماره ی این خانم و چند تا از زن ها رو به دست آوردیم. اگر اجازه بدید بریم برای شنود.
امیر صفحه را چرخاند سمت سینا و گفت:
– نامه رو تنظیم کن تا دادستانی اجازه بده!
میخوام امشب یه دور دیگه توی حیاط زده بشه! برنامشو بریز ببینیم چی میشه! بیا اینم ببین، محل کار اون زناییه که اون روز توی موسسه جمعشون جمع بود.
شهاب که آمد همراهش آرش هم وارد اتاق شد. امیر با دیدن آرش گفت:
– بقیه شو آرش میگه شاید بتونید یه سر نخ هایی رو به هم وصل کنید!
آرش مطالب و تصاویر را روی صفحه بالا آورد. عکس ها را یکی یکی نشان داد:
– این ها رصد این چند روزه است.
ظاهراً هرکدوم برای تبلیغ کار خودشون دارند مدل آرایش ارائه میدن یا مدل لباس…
برای جلب مشتری هم نمونه فیلم و عکس گذاشتن.
نه حرفی دارن و نه مقابله ای. ظاهراً یک کار زنانه و آرام!
امیر گفت:
– صفحه ها را نگه ندار و سرعتی رد شو .
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌷﷽🌷✨
آنقدر هوای مردم را داشتی،
که آیه به آیه
🔆 خدا برایت پیغام میفرستاد
که جان عزیزت رو اینگونه
به سختی نینداز...☺️
تو
💜 محبوب خدای دو عالم هستی...
بهانهی خلقت زمین و
آسمان...
و جهان هنوز
عطر مهربانیات را حس میکند...🌱
🕊 ☘️اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘
#یارسولالله
#مبعث
#عیدمبعث #پیامبر
#حضرت_محمد
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean