#با_ذکر_صلوات
#کتاب_بزرگسال
#نور_چشم_امام
#گروه_فرهنگی_شهید_هادی
#معرفی
روایتی از زندگی و خاطرات شهید «آیتالله سید مصطفی خمینی» است. خاطرات و زندگی ایشان در قالب داستانهای کوتاه در این کتاب جمعآوریشده است.
#امانت_دهنده:
@firoozfar
@ketabkhanemadarane
#با_ذکر_صلوات
#کتاب_بزرگسال
#نور_چشم_امام
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#معرفی
نور چشم امام (زندگینامه و خاطراتی از شهید آیتالله سید مصطفی خمینی«ره»)» کاری از گروه فرهنگی شهید هادی است که به سالشمار و وقایع زندگی شهید عالیقدر حاج سیدمصطفی خمینی، فرزند امام خمینی (ره) پرداختهاست.
#امانت_دهنده:
@zahrabadri
@ketabkhanemadarane
📚📖
#بخشی_از_کتاب
#نور_چشم_امام
در ماههای آخر عمر با برکت آقا سید مصطفی اتفاقات زیادی افتاد. رفت و آمد افراد مشکوک در نجف زیاد شد!
یکی از دوستانی که از ایران آمده بود به ایشان خبر داد که ساواک قصد ترور ایشان را دارد.
آقای محتشمیپور که از شاگردان ایشان بودند میگوید: حضرت امام و حاج آقا مصطفی دائماً در خطر بودند.
حاج آقا مصطفی چند ماه قبل از شهادت خواب میبیند که شتری به منزل امام آمده و روی زمین نشسته است.
بعد از مدتی شتر بر میخیزد و به منزل حاج آقا مصطفی میرود. ایشان چنین تعبیر کردند که شتر علامت مرگ است که به مشیت الهی از خانهی امام دور شده است.
آیتالله سجادی نیز که از شاگردان حاج آقا مصطفی بودند میگوید: یک شب خواب دیدم که حاج آقا مصطفی به شهادت رسیده و جنازهی او را وارد صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) کردند. درحالیکه آدمها زیر جنازه نبودند و ملائکه جنازهی ایشان را حمل میکردند!
یک قرآن در جلو جنازهی ایشان بود، قرآن میآمد و جنازه به دنبالش حرکت میکرد، تا وارد صحن حضرت علی (ع) شد و آنگاه این جنازه به داخل حرم رفت و از نظرها پنهان شد!
من هر روز در درس ایشان حاضر میشدم، اما موفق نشدم که این رویا را برای ایشان نقل کنم.
خانهی ما نزدیک منزل ایشان بود؛ یک روز صبح پدر من آمد و خبر آورد که حال آقا سید مصطفی به هم خورده و او را به بیمارستان بردهاند و..
@ketabkhanemadarane