برگـــ🍀ـــے از ڪتاب
رو بہ عبدالله برگشت و گفت:
” و اما من! هرگز براے امام خویش تڪلیف معین نمےڪنم، ڪہ تڪلیف خود را از حسین مےپرسم.
و من حسین را نه فقط برای خلافت، ڪه براے هدایت مےخواهم.
#نامیرا
#صادق_کرمیار
#فتنه
#بصیرت
@ketabkhanemadarane
#معرفی📚
بیش از هر چیز اسم کتاب است که خواننده را مشغول میکند؛ ابتدا به ذهن میرسد «نامیرا» فقط اسمی هنری است که برای جلب مخاطب انتخاب شده و یا ناشر و نویسنده خواستهاند ابهام داستان را زیاد کنند. اما کتاب را که تا انتها بخوانی معلوم میشود «نامیرا» ریشه در مفهوم «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» دارد. مفهومی که میگوید پهنهی سرزمین کربلا به اندازهی کل زمین وسعت پیدا کرده و عاشورا همیشه نمیراست
«نامیرا» داستانی شخصیتمحور است؛ رمانی با خردهروایتهایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقبت آدمها. این روزگار است که آدمها را در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن میگذارد...
نوشتن داستانی که مخاطب، آخرش را میداند کار آسانی نیست.
در کوفهای که ۱۸هزار نامه برای امام حسین علیهالسلام ارسال میشود، چطور یکباره ورق بر میگردد و آدمهایی که تا دیروز مشتاق استقبال از پسر پیامبر و علی علیهماالسلام بودند، ناگهان با زرق و برق سکههای پسر مرجانه پشت او را خالی کردند، سفیرش را کشتند و بزرگان کوفه ناگهان یار قدیمی ابنزیاد شدند؟
آن وقت بود که میفهمیدیم که عمرو بنحجاج -از سردرمداران دعوت امام به کوفه- که سعی میکرد سپاهی برای امام تهیه کند، چگونه با یک جلسه نشست و برخاست با والی خناس کوفه یک شبه از دوست به دشمن تبدیل میشود و سعی و همتش را بر این میگذارد که مقابل یاران امام حتی اگر دختر و دامادش باشند، بایستد؟😔😔
در «نامیرا» است که میفهمی بخشی از انبوه مردمی که به امام نامه نوشتند حضور امام را برای منافع شخصی خود میخواستند
امضاها به خاطر درد دین نبود بلکه برای طایفهای سؤال این بود که چرا معاویه شام را برتر از کوفه دانسته است. وقتی که ابنزیاد سر کیسه را شل کرد و از بیتالمال کیسههای طلا بخشید، دیگر آمدن امام فایدهای برای این قوم نداشت. قصور معاویه را یزید جبران کرده بود، شاید اگر امام میآمد به کوفه و زعامت قوم را برعهده میگرفت اینان باز هم مخالفت میکردند. هرچند ابنزیاد هلاکشان کرد و دستشان را به خون پسر پیامبر آلوده کرد.
نامیرا یک مشخصهی بارز دارد. نامیرا یک دورهی فتنهشناسی است برای کسانی که در پی حق هستند و میخواهند بدانند که حق و باطل چگونه جابهجا میشوند که حتی «عبدالله بنعمیر» با آن همه سابقه در جهاد با کفار تردید میکند که چرا پسر پیامبر به مقابله با یزید برخاسته است؟
#نامیرا
#صادق_کرمیار
#فتنه
#بصیرت
#نه_دی
@ketabkhanemadarane
#ارسالی_مادران
ماه عسل مجردها
مجموعه خاطرات اردوی جهادی
بسیار شیوا و جذاب نوشته شده پر از خاطرات شیرینه
در عین اینکه اغلب خاطرات طنز هستن پر از نکته های اخلاقی و تلنگرهای اثرگذاره
از همه نظر عالی بود😊
@ketabkhanemadarane
#با_ذکر_صلوات
#کتاب_جوان
#نشر_معارف
#حسین_سروقامت
#جوانی_در_۱۸۰_ثانیه
#معرفی
جوانی در ۱۸۰ ثانیه شامل مجموعه داستانهای فارسی است که در آنها به مسائل ارزشی و اخلاقی پرداخته میشود. در این داستانها که شخصیت های اصلی جوانان هستند، به مسائلی مانند: اهمیت دادن به مردم، حکمت برخی از سختیها در زندگی، تغییر قضا و قدر الهی، حقیقت خوشبختی، عشق و عاشقی، پرهیز از کبر و غرور، حقیقت غم و شادی در زندگی. انحرافات اجتماعی و ریشه آنها، محبت به اهلبیت(ع) و توسل به آنها، اهمیت دادن به فرهنگ خودی و پرهیز از فرهنگ بیگانه، آسیبها و راههای مقابله با آنها بسیار مسایل اخلاقی و اجتماعی با جامعه امروزی و زندگی جوانان اشاره دارند. شده است.
نام کتاب را از آن رو جوانی در ۱۸۰ ثانیه گذاشته است که به گفته خودش، شما میتوانید برای خواندن هریک از این ماجراهای واقعی فقط سه دقیقه وقت بگذارید و در عوض با یکی از فوت و فنهای دوره جوانی آشنا شوید.
#امانت_دهنده
@ya_ghafar
@ketabkhanemadarane
#با_ذکر_صلوات
#دفاع_مقدس
#انتشارات_سوره_مهر
#محسن_کاظمی
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی
#معرفی
کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)، یکی از مبارزان زن پیش از انقلاب، به ذکر خاطرات و جان فشانیهایش در راه انقلاب میپردازد تا به همگان یادآوری کند که مردان تنها مبارزان این عرصه نبودند و زنانی هم بودند که زنانه بر سر اعتقادات و آرمانهایشان جنگیدند تا این پیروزی را نصیب مردم ایران کنند.
#امانت_دهنده
@ya_ghafar
@ketabkhanemadarane
📚📖
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی
#بخشی_از_کتاب
دباغ در خاطرات خود از شکنجه های ساواک می گوید:
شکنجهها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد میکردند که موجب رعشه و تکانهای تند پیکرم میشد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفهای صورت میگرفت. در مواقع حرفهای آنقدر شلاق بر کف پاهایم میزدند که از هوش میرفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور میکردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی میشد طاقت فرسا و جانکاه بود.
پس از دستگیری توسط ساواک و تحمل شکنجههای بسیار، به دلیل شدت جراحتها از زندان آزاد شد. ساواک که از زنده ماندن او نا امید شده بود او را آزاد کرد تا مرگش طبیعی جلوه کند اما دباغ پس از جراحی و درمان به خارج از کشور فرار کرد. دباغ ابتدا به لندن رفت و بهمدت شش ماه در یک هتل، به عنوان نظافتچی در قبال مقداری غذا و جایی برای خواب مشغول بهکار شد. او در فرانسه و انگلیس در اعتصاب غذاهایی برای آزادی زندانیان سیاسی ایرانی شرکت کرد. در عربستان سعودی به توزیع اعلامیههای امام خمینی در میان زائران میپرداخت اما بیشتر فعالیتهای او در خارج از کشور مربوط به آموزش مبارزات چریکی در در سوریه و لبنان زیر نظر محمد منتظری و با حمایت امام موسی صدر میشد. او در برپایی یک اردوگاه نظامی در سوریه برای آموزش چریکهای ضد شاه ایرانی مشارکت داشت و توانست نسل جوانی از ایرانیان مبارز را با تاکتیکهای شبهنظامی آشنا کند.
در هنگام اقامت آیتالله خمینی در پاریس دباغ محافظ شخصی او شد و همچنین وظایف اندرونی بیت را نیز برعهده داشت..
@ketabkhanemadarane
🌱
زنــدگـی خـوش بــخـت
امـــ✨ـــام میخـواهـد...
#از_کدام_سو
#نرجس_شکوریان_فرد
#جمعه
@ketabkhanemadarane
#با_ذکر_صلوات
#کتاب_بزرگسال
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#همسفر_شهدا
#معرفی
سید علیرضا مصطفوی متولد ۱۳۶۶ بود و در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد.
📚📖
از بدی دل بستن به مال دنیا میگفت. اما قبل از همه خودش به آن عمل میکرد.
میگفت: خداوند در قرآن فرموده: مؤمنان از آنچه خدا روزی آنها کرده انفاق کنند. اینکه اضافهٔ مال را بدهی میشود صدقه اما باید از آنچه به آن علاقه داری بگذری.
کت و شلوار بسیار زیبایی داشت. در مراسمات جشن اهل بیت: میپوشید. اوایل سال ۱۳۸۸ بود. یک بار گفتم: سید این کت و شلوار رو چند خریدی!؟ پرسید: چطور؟!
گفتم: اگه جایی سراغ داری که قیمت مناسب میفروشه به ما معرفی کن. سید نگاهی به من کرد و گفت: سایز من به تو میخوره، فردا برات مییارم!
همان شب کت و شلوار خودش را داد خشکشویی. فردا آورد و تحویل من داد. هر چه اصرار کردم بیفایده بود.
سید میگفت: این یک هدیهٔ ناقابل است برای شما! فقط از شما میخواهم دعا کن من شهید بشم!
سید یک بار هم به همین صورت کفشهایش را هدیه داده بود.
چفیهٔ عربی زیبایی داشت. از کربلا آورده بود. خیلی به آن علاقه داشت. در بیشتر اردوها همراهش بود. گفتم: آقا سید میتونم چفیهٔ شما را تا شب نگه دارم.
سید چفیه را داد. شب بود که چفیه را آوردم. سید گفت: این چفیه مال شماست. گفتم: نه باید پس بگیرید.
گفت: من به قصد هدیه آن را دادم. شما هم قدر این یادگار کربلا را داشته باش. میدانستم چقدر به آن چفیه علاقه دارد. اما هر چه اصرار کردم بیفایده بود.
#امانت_دهنده
@rahil57
@ketabkhanemadarane