eitaa logo
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
170 دنبال‌کننده
920 عکس
14 ویدیو
10 فایل
این جا محلی برای امانت کتاب های ماست🍃 ادمین ثبت امانات📚 @Ya_ghafar ادمین مشاوره کتاب📚 @m_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸۰_ثانیه جوانی در ۱۸۰ ثانیه شامل مجموعه داستان‌های فارسی است که در آن‌ها به مسائل ارزشی و اخلاقی پرداخته می‌شود. در این داستان‌ها که شخصیت‌ های اصلی جوانان هستند، به مسائلی مانند: اهمیت دادن به مردم، حکمت برخی از سختی‌ها در زندگی، تغییر قضا و قدر الهی، حقیقت خوشبختی، عشق و عاشقی، پرهیز از کبر و غرور، حقیقت غم و شادی در زندگی. انحرافات اجتماعی و ریشه آن‌ها، محبت به اهلبیت(ع) و توسل به آنها، اهمیت دادن به فرهنگ خودی و پرهیز از فرهنگ بیگانه، آسیب‌ها و راه‌های مقابله با آن‌ها بسیار مسایل اخلاقی و اجتماعی با جامعه امروزی و زندگی جوانان اشاره دارند. شده است.  نام کتاب را از آن رو جوانی در ۱۸۰ ثانیه گذاشته است که به گفته خودش، شما می‌توانید برای خواندن هریک از این ماجراهای واقعی فقط سه دقیقه وقت بگذارید و در عوض با یکی از فوت و فن‌های دوره جوانی آشنا شوید. @ya_ghafar @ketabkhanemadarane
کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)، یکی از مبارزان زن پیش از انقلاب، به ذکر خاطرات و جان فشانی‌هایش در راه انقلاب می‌پردازد تا به همگان یادآوری کند که مردان تنها مبارزان این عرصه نبودند و زنانی هم بودند که زنانه بر سر اعتقادات و آرمان‌هایشان جنگیدند تا این پیروزی را نصیب مردم ایران کنند. @ya_ghafar @ketabkhanemadarane
📚📖 دباغ در خاطرات خود از شکنجه های ساواک می گوید: شکنجه‌ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می‌کردند که موجب رعشه و تکان‌های تند پیکرم می‌شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه‌ای صورت می‌گرفت. در مواقع حرفه‌ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می‌زدند که از هوش می‌رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می‌کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می‌شد طاقت فرسا و جانکاه بود. پس از دستگیری توسط ساواک و تحمل شکنجه‌های بسیار، به دلیل شدت جراحت‌ها از زندان آزاد شد. ساواک که از زنده ماندن او نا امید شده بود او را آزاد کرد تا مرگش طبیعی جلوه کند اما دباغ پس از جراحی و درمان به خارج از کشور فرار کرد. دباغ ابتدا به لندن رفت و به‌مدت شش ماه در یک هتل، به عنوان نظافتچی در قبال مقداری غذا و جایی برای خواب مشغول به‌کار شد. او در فرانسه و انگلیس در اعتصاب غذاهایی برای آزادی زندانیان سیاسی ایرانی شرکت کرد. در عربستان سعودی به توزیع اعلامیه‌های امام خمینی در میان زائران می‌پرداخت اما بیشتر فعالیت‌های او در خارج از کشور مربوط به آموزش مبارزات چریکی در در سوریه و لبنان زیر نظر محمد منتظری و با حمایت امام موسی صدر می‌شد. او در برپایی یک اردوگاه نظامی در سوریه برای آموزش چریک‌های ضد شاه ایرانی مشارکت داشت و توانست نسل جوانی از ایرانیان مبارز را با تاکتیک‌های شبه‌نظامی آشنا کند. در هنگام اقامت آیت‌الله خمینی در پاریس دباغ محافظ شخصی او شد و همچنین وظایف اندرونی بیت را نیز برعهده داشت.. @ketabkhanemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 زنــدگـی خـوش بــخـت امـــ✨ـــام می‌خـواهـد... @ketabkhanemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید علیرضا مصطفوی متولد ۱۳۶۶ بود و در تابستان سال ۱۳۸۸ به دلیل سفر به مناطق عملیاتی دفاع مقدس آسمانی شد. 📚📖 از بدی دل بستن به مال دنیا می‌گفت. اما قبل از همه خودش به آن عمل می‌کرد. می‌گفت: خداوند در قرآن فرموده: مؤمنان از آنچه خدا روزی آن‌ها کرده انفاق کنند. اینکه اضافهٔ مال را بدهی می‌شود صدقه اما باید از آنچه به آن علاقه داری بگذری. کت و شلوار بسیار زیبایی داشت. در مراسمات جشن اهل بیت: می‌پوشید. اوایل سال ۱۳۸۸ بود. یک بار گفتم: سید این کت و شلوار رو چند خریدی!؟ پرسید: چطور؟! گفتم: اگه جایی سراغ داری که قیمت مناسب می‌فروشه به ما معرفی کن. سید نگاهی به من کرد و گفت: سایز من به تو می‌خوره، فردا برات می‌یارم! همان شب کت و شلوار خودش را داد خشکشویی. فردا آورد و تحویل من داد. هر چه اصرار کردم بی‌فایده بود. سید می‌گفت: این یک هدیهٔ ناقابل است برای شما! فقط از شما می‌خواهم دعا کن من شهید بشم! سید یک بار هم به همین صورت کفش‌هایش را هدیه داده بود. چفیهٔ عربی زیبایی داشت. از کربلا آورده بود. خیلی به آن علاقه داشت. در بیشتر اردوها همراهش بود. گفتم: آقا سید می‌تونم چفیهٔ شما را تا شب نگه دارم. سید چفیه را داد. شب بود که چفیه را آوردم. سید گفت: این چفیه مال شماست. گفتم: نه باید پس بگیرید. گفت: من به قصد هدیه آن را دادم. شما هم قدر این یادگار کربلا را داشته باش. می‌دانستم چقدر به آن چفیه علاقه دارد. اما هر چه اصرار کردم بی‌فایده بود. @rahil57 @ketabkhanemadarane
کتاب حاج قاسم سلام با روایتگری حمیدرضا فراهانی از فرماندهان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در عملیات والفجر ۸  است.   حمیدرضا فراهانی در این کتاب هربخش از روایتش را با سلام بر سردار شروع می‌کند. گویی نوشته‌هایش خطاب به خود اوست. سرداری که باید محتوای کتاب را می‌دیده و تایید می‌کرده است اما درست روزی که حاج قاسم قرار بود محتوای کتاب را بررسی کند، خبر شهادتش به گوش فرمانده می‌رسد.  @rahil57 @ketabkhanemadarane
📚📖 ضبط کوچکم را روشن کرده بودم و حرفهای حاج قاسم را ضبط می‌کردم. همه حال عجیبی داشتیم. بچه‌های غواص با چشم‌های نمناک به حاج قاسم نگاه می‌کردند. این حالت، نمایشی بود از دلشکستگی غواصها. چند روز منتهی به عملیات، موقع نماز همه چشم‌هایشان خیس بود و گردن‌هایشان را نشان می‌داد در مقابل محبوب کج.صحبت‌های حاج قاسم به نقطه نهایی رسید، او به خروشان اروند که چند متر آن‌طرف‌تر پرشدت و سهمگین در جریان بود، اشاره کرد و با بغض گفت: «این آب را می‌بینید، این آب مهریه فاطمه زهراست، خدا رو به حق مهریه حضرت زهرا. قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید.» بغض‌ها ترکید و گردان ۴۱۰ غواص در میان بلور اشک‌ها غرق شد. به خودم که آمدم دیدم شانه‌هایم می‌لرزد و چشم‌هایم می‌جوشد.دستی که ضبط را در دست داشتم مثل شاخه‌های تکیده که در مسیر توفان قرار گرفته باشد، می‌لرزید. ضبط از دستم می‌افتاد. بعد از حرف‌های حاج قاسم انگار مفهوم خروش و بی‌رحمی اروندرود از وجودم کوچ کرد و رفت و وجودم پر شد از مفهومی لطیف به نام مهریه حضرت زهرا.حالا چقدر اروند برایم دوستداشتنی شده بود. دیگر دوست داشتم همراه بچه‌های غواص به خروشان بزنم و زندگی یا مرگ را در میان موج‌های آن تجربه کنم. @ketabkhanemadarane
کتاب خوندن زیر آسمون خدا و کنار مقبره شهدا یه صفای دیگه ای داره😍🥰 . @ketabkhanemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا