eitaa logo
کتاب یار
898 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ حکمت3⃣ : نکوهش و و 🌼 وَ قَالَ (علیه السلام): الْبُخْلُ عَارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ [حَاجَتِهِ] حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ.   🌼 امام عليه السّلام فرموده است: 🔹بخل و تنگ چشمى ننگ است(چون مردم بخيل را بر اثر دلبستگى او به كالاى دنيا سرزنش مى‌نمايند) 🔸و ترسو بودن نقص و كاستى است (زيرا رسيدن به مقام فرع بر شجاعت و دلاورى است) 🔹و تنگدستى زيرك را از (بيان) حجّت و دليلش گنگ و لال مى‌گرداند (همانطورى كه توانگرى پست و نادان را گويا مى‌سازد) 🔸و بينوا و بى چيز در شهر خود غريب است (كسى با او آمد و شد نمى كند).   🆔 @ketabyarr 🍃 🍃🌸🌸🌸🍃
hkhmt_3_nhj_lblgh.mp3
3.22M
🎧 گوش کنید 📻 🔷 حکمت 3⃣ 🎙 استاد محمدی شاهرودی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید 🆔 @ketabyarr 🍃 🍃🌸🌸🌸🍃
4_5778238018359920143.pdf
4.18M
📥 📔 (۱-۳) خداشناسی، کیهان_شناسی، انسان شناسی 🖌 نویسنده: علامه محمدتقی مصباح 📌 سه جلد در یک مجلد 🆔 @ketabyarr 🍃 🍃🌸🌸🌸🍃
2008-fa-taammoli-dar-nehzate-ashura.pdf
3.59M
📥 📔 تأملی در نهضت عاشورا 🖌 نویسنده: رسول جعفریان 🆔 @ketabyarr 🍃 🍃🌸🌸🌸🍃
آزادی معنوی (1).PDF
2.35M
📥 📔 🖌 نویسنده: شهید مرتضی مطهری 🆔 @ketabyarr 🍃 🍃🌸🌸🌸🍃
مقالات دایرةالمعارفی.pdf
719K
📥 📔 روش تالیف مقالات دایره‌المعارفی 🖌 نویسنده: فاطمه نوذری 🆔 @ketabyarr 🍃 🍃🌸🌸🌸🍃
مربی یار.apk
22.29M
📲 🔍 ✍ گروه فرهنگی و تبلیغی مهاجر 📣قابل توجه طلاب و مربیانی که علاقمند به کار و هستند! ♻️ 🔴 اولین برنامه تبلیغی جامع کودک ونوجوان در قالب: 🔹درسنامه، مسابقه، سوال، معما، داستان، شعر 🔸درسنامه‌های مناسبتی: محرم، رمضان، نیمه شعبان، نوروز، دهه فجر، غدیر، مبعث، فاطمیه 🔹درسنامه‌ها در دو بخش و دسته‌بندی شده‌اند. 🔸و روش‌های تدریس و کلاسداری کودکان و نوجوانان 🔵 در موضوعات: 🔻عقاید (اصول و فروع دین)  🔻احکام 🔻اخلاقی 🔻سیاسی 🔻قرآن 🔻پیامبران 🔻اهل بیت 🔻شهدا و دفاع مقدس 📥دریافت مستقیم https://talabeyar.ir/1397/06/morabiyar/ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: _دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا چهارده سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ... اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می‌کرد ... می‌تونم ساعت‌ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می‌خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ... شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی‌های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می‌کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می‌کرد، به شدت خواهرم رو کتک میزد ... این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... _هر چی درس خوندی، کافیه ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: _هانیه دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ... تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین 😢حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... _ولی من هنوز دبیرستان ... خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ... - همین که من میگم ... دهنت رو می‌بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو میگفت و میرفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می‌کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...😥 - هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ... اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ... چند روز به همین منوال میرفتم مدرسه… پدرم هر روز زنگ می‌زد خونه تا مطمئن بشه من خونه‌ام … میرفتم و سریع برمیگشتم… مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد … تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت … با چشمهای سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون میزد… بهم زل زده بود … همون وسط خیابون حمله کرد سمتم … موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو … اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمیتونستم درست راه برم … حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه… به زحمت میتونستم روی صندلی‌های چوبی مدرسه بشینم … هر دفعه که پدرم میفهمید بدتر از دفعه قبل کتک میخوردم … چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود … بالاخره پدرم رفت و پرونده‌ام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد … هر چقدر التماس کردم😭 … نمرات و تلاش‌های تمام اون سالهام جلوی چشمهام میسوخت … هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت… اون آتش داشت جگرم رو میسوزوند … تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم … خیلی داغون بودم … بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد… اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود… و بعدش باز یه کتک مفصل … علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می‌اومد … ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ترجیح میدادم بمیرم اما ازدواج نکنم. تا اینکه مادر علی زنگ زد ... ⏯ ادامه دارد... ✍نویسنده: طاها ایمانی از زبان همسر و فرزند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 06.mp3
1.56M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی تا خدا راهی نیست "چهل حدیث قدسی" 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت ششم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈