مقالات دایرةالمعارفی.pdf
719K
📥 #دانلود_مقاله
📔 روش تالیف مقالات دایرهالمعارفی
🖌 نویسنده: فاطمه نوذری
#دائرة_المعارف
🆔 @ketabyarr
🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
مربی یار.apk
22.29M
📲 #دانلود_نرم_افزار
🔍 #مربی_یار
✍ گروه فرهنگی و تبلیغی مهاجر
📣قابل توجه طلاب و مربیانی که علاقمند به کار #کودک و #نوجوان هستند!
♻️ #معرفی_برنامه
🔴 اولین برنامه تبلیغی جامع کودک ونوجوان در قالب:
🔹درسنامه، مسابقه، سوال، معما، داستان، شعر
🔸درسنامههای مناسبتی: محرم، رمضان، نیمه شعبان، نوروز، دهه فجر، غدیر، مبعث، فاطمیه
🔹درسنامهها در دو بخش #ابتدایی و #راهنمایی دستهبندی شدهاند.
🔸و روشهای تدریس و کلاسداری کودکان و نوجوانان
🔵 در موضوعات:
🔻عقاید (اصول و فروع دین)
🔻احکام
🔻اخلاقی
🔻سیاسی
🔻قرآن
🔻پیامبران
🔻اهل بیت
🔻شهدا و دفاع مقدس
📥دریافت مستقیم
https://talabeyar.ir/1397/06/morabiyar/
#درسنامه
#نرم_افزار
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #اول
همیشه از پدرم متنفر بودم ...
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ...
می گفت:
_دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ...
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا چهارده سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...
اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم میکرد ... میتونم ساعتها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ...
مهمتر از همه، میخواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونیهای باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت میکرد ...
اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که میکرد، به شدت خواهرم رو کتک میزد ...
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ...
مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ...
_هر چی درس خوندی، کافیه ...
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ...
با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: _هانیه دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین 😢حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ...
به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ...
_ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ...
برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو میبندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ...
با داد و بیداد اینها رو میگفت و میرفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه میکرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ...
مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...😥
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ...
به هیچ قیمتی ...
چند روز به همین منوال میرفتم مدرسه…
پدرم هر روز زنگ میزد خونه تا مطمئن بشه من خونهام … میرفتم و سریع برمیگشتم…
مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد …
تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت … با چشمهای سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون میزد…
بهم زل زده بود …
همون وسط خیابون حمله کرد سمتم …
موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو …
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمیتونستم درست راه برم …
حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه… به زحمت میتونستم روی صندلیهای چوبی مدرسه بشینم …
هر دفعه که پدرم میفهمید بدتر از دفعه قبل کتک میخوردم …
چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود …
بالاخره پدرم رفت و پروندهام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد …
هر چقدر التماس کردم😭 …
نمرات و تلاشهای تمام اون سالهام جلوی چشمهام میسوخت …
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت…
اون آتش داشت جگرم رو میسوزوند …
تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم …
خیلی داغون بودم …
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد…
اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود…
و بعدش باز یه کتک مفصل …
علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش میاومد …
ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ترجیح میدادم بمیرم اما ازدواج نکنم.
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#عاشقانه
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 06.mp3
1.56M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت ششم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📖 #کتابشناسی
📙 سفیر عشق
🖌نویسنده: احمد تورگوت
📝 ترجمه: سهیلا احمدی
📋 انتشارات کتابستان معرفت
🔰دربارهی کتاب
🔻این متن زنده، گاهی خواننده را با اشک و آه و سوز حسینی همراه میکند و گاهی حس حماسی رسالت زینبی را در جان خواننده مینشاند...
🔘 قطعهی کوتاه کتاب:
«در پی تسلی بود؛ تکهای از پیراهن خونین برادر را بر صورت گذاشت؛ بوسید و بویید؛ خاطرات حسین علیهالسلام برایش زندهتر شد؛ رایحه پیراهن برادر، با بوی خونی که از بدنهای تکهتکه در هوا منتشر بود. را با هم در ســینه حبس کرد؛ نزدیک بود کوهِ صبر زینب سلامالله علیها متزلزل شـود.
سـر به سوی آسمان بلند کرد؛ دستانی را که آغشته به خون سرخ شهدا بود، بالا برد. خونهای لخته آبروی بیشتری به دستان زینب سلامالله علیها میداد؛ به ستارهها نگاه کرد. ستارگان آسمان که نورشان از آن فخرالعالمین گرفته میشد، امشب، بدون او، چگونه زمین را روشن میکردند؟...»
🌐لینک خرید از پاتوق کتاب فردا:
🔗https://bookroom.ir/book/100370/%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%B1-%D8%B9%D8%B4%D9%82
#رمان
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
13996-fa-zandartafsirnemoone.pdf
6.8M
📥 #دانلود_کتاب
📔 زن در تفسیر نمونه
🖌 نویسنده: آیتالله #مکارم_شیرازی
#مذهبی
#تفسیر
#تفسیر_نمونه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
از مدینه تا کربلا.pdf
2.86M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سخنان امام حسین از مدینه تا کربلا
🖌 نویسنده: محمدصادق نجمی
#مذهبی
#سخنرانی
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
20120325205608-1114-293.pdf
310.2K
📥 #دانلود_مقاله
📔 منابع تحریف گستر در حادثهٔ عاشورا
🖌 نویسنده: سید حسن فاطمی
#تحریف
#عاشورا
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
null.pdf
2.96M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اصول و فلسفه تعلیم و تربیت
🖌 نویسنده: نامعلوم
#تربیتی
#تعلیم_تربیت
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_699331935.pdf
902K
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاثیر #تغذیه بر #اخلاق
🖌 نویسنده: رحمت پوریزدی
#احادیث
#اخلاق_اسلامی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈