🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همین که رسیدیم پشت دژ خودمان، یک راست رفتم سراغش. تو #سنگر_فرماندهی_گردان، تک و تنها نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید.
از نتیجه کار پرسید. زود جوابی سر هم کردم و به اش گفتم. جلوش نشستم و مهلت حرف دیگری ندادم. بی مقدمه پرسیدم: جریان دیشب چی بود؟؟؟؟
طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم، یعنی اصلاً آروم و قرار نمی گیرم.
می دانستم رو حساب #سید بودنم هم که شده، روم را زمین نمی زند.
کم کم اصرار من کار خودش را کرد.
یک دفعه چشم هاش خیس اشک شد. به ناله گفت: باشه، برات می گم....
انگار دنیایی را به ام دادند. فکر می کردم یکسره اسرار ازلی و ابدی می خواهد برام فاش شود. حس عجیبی داشتم......
وقتی شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره صورت نورانی اش شده بودم.
حال و هوایش آدم را یاد آسمان و یاد #بهشت می انداخت. می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید......
با لحن غمناکی گفت: موقعی که #عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم.
شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید.
مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، #توسل به واسطه های فیض الهی بود.....
توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم #حضرت_فاطمه_زهرا (سلام الله علیها).....
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با #حضرت راز و نیاز کردم.
حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم......
حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند......
در همان اوضاع، یک دفعه صدای #خانمی به گوشم رسید؛ #صدایی_ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: #فرمانده!
یعنی آن #خانم، به همین لفظ #فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما #متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.....
لرز عجیبی تو صدای #عبدالحسین افتاده بود.
چشم هاش باز پر از اشک شد.
ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان #خانم بود....
بعد من با التماس گفتم: #یا_فاطمه_زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟!
فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، #واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی....
#عبدالحسین نتوانست جلو خودش را بگیرد.
با صدای بلندی زد زیر گریه. بعد که آرام شد، آهی از ته دل کشید و گفت:
اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردی، خاک های نرم زیر صورتم گل شده بود، از شدت گریه ای که کرده بودم......
حالش که طبیعی شد، گف: #سید، راضی نیستم این قضیه رو به احدی بگی......
گفتم: مرد حسابی من الان که با ظریف رفته بودیم جلو و موقعیت #عملیات رو دیدیم، یقین کردیم که شما از هر جا بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرف ها مال خودت نبوده.
پرسید: مگر چی دیدین؟
هر چه را دیده بودم، مو به مو براش تعریف کردم.
گفت: من خاطر جمع بودم که از جای درستی راهنمایی شدم.
خبر آن عملیات، مثل توپ توی منطقه صدا کرد. خیلی زود خبرش به پشت جبهه هم رسید......
#شهید_عبدالحسین_برونسی
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر
دوست هایم وقتی توی خیابان من و #ایوب را با هم میدیدند،میگفتند"تو ک میخواستی با #جانباز ازدواج کنی پس چی شد؟؟"
هر چه میگفتم #ایوب هم #جانباز است ،باورشان نمیشد،مثل خودم،روز اول خواستگاری....
بدن ایوب پر از تیر ترکش بود و هرکدام هم برای یک #عملیات ...
با ترکش های توی سینه اش مشهور شده بود.....
انها را از #عملیات_فتح_المبین با خودش داشت...
از وقتی ترکش ب قلبش خورده بود تا اتاق عمل ،چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود.....
روزنامه ها هم خبرش را نوشتند ،ولی بدون اسم تا خانواده اش نگران نشوند...
تقطیع شده از کتاب #واینک_شوکران3
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر سردار #شهيد_نورعلی_شوشتری
روزی يكی از زيباترين خاطراتش را از #عمليات_مرصاد برايم اينگونه تعريف كرد:
وقتي #عمليات با موفقيت به اتمام رسيد. مرحوم #حاج_سیداحمد_خمینی با دفتر #امام تماس گرفت و به ایشان اطلاع داد كه #عمليات با موفقیت تمام شده و دشمن منهدم شده است. نيروها هم در حال برگشتن به عقب هستند.....
صدای #امام_خمينی (ره) را از پشت تلفن شنيدم كه فرمودند: «اگر قابل باشم، در روز قيامت #شوشتری را قطعا #شفاعت میكنم.......
#شهید با گريه و اشك اين خاطره را برايم تعريف كرد......
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#پرده_اول
همه او را یک فرد شلوغ، خشن، سخت و اهل بگو و بخند میشناختند، اما اعتقادش چیز دیگری بود.
بعد از مرحله اول عملیات والفجر چهار، برگشته بودیم عقب.
یک روز در جمع بچههای گردان حدیثی خواندم و چند دقیقهای صحبت کردم.
#شهید_مهدی_خندان توی آن جمع حضور نداشت.
یکی دو ساعتی بعد از #نماز عشاء دیدم که دارد دنبالم میگردد؛ رفتم و دیدمش.....
گفت که برای بچهها صحبت کردهای و حدیثی خواندهای، برای من هم بخوان
#حدیث را بازگو کردم که گریهاش گرفت.
پرسیدم: چرا ناراحت شدی، میترسی از عملیات!؟
این حرف را به شوخی زدم. میدانستم نمیترسد. گفت: نه
پرسیدم: پس چی؟
گفت: حاجی، این آسمون بوی خون میده.
گفتم: باز شروع کردی از این دری وریها میگی!؟
گفت: دوباره میخواد عملیات بشه
گفتم: والله این قدر را من هم میفهمم که میخواد #عملیات بشه
گفت: نه، لشکر سه روز دیگه عملیات میکنه.
به شوخی گفتم: بارکالله، بابا تو هم علم غیب داری.....
گفت: نه، سه روز دیگه عملیات میشه. بالاتر از این، من میروم توی عملیات و #شهید میشم.......
گفتم: مهدی این حرفها چیه میزنی. از کجا میدونی عملیات میشه، از کجا میدونی #شهید میشی، نگو این حرفهارو......
آمد تو حرفم و گفت: 72 ساعت دیگر تیر میخوره تو قلب من و شهید میشم.....
این حرف را زد و رد شد.......
این حرف را زد و رد شد. از دوستان ساعت را پرسیدم.
گفتند: یازده و ربع.
دیروقت بود. برگشتم طرف چادرها.
#روحمان_با_یادش_شاد......
@khademinekoolebar
هدایت شده از قلب های آسمانی
42.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#إِنَّرَبَّكَلَبِالمِرصاد ...
📹 #موشن_گرافی | 5 مرداد 1367 #عملیات مرصاد ، حماسه ارتش صیاد
🔻عملیات مرصاد به فرماندهی شهید سپهبد علی #صیاد_شیرازی علیه #منافقین در تنگه چهار زبر انجام شد که برگ زرینی از افتخارات هوانیروز، نیروی هوایی و نیروی زمینی ارتش است.
عملیات #مرصاد فرصتی بود تا ارتش انتقام 10سال خیانت منافقین از اول انقلاب تا سال 1367 را در یک روز بگیرد.
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت... 👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran