هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
#زنگ_تفکر
فکرشو میکردین دلتون برای رفتن تا سر کوچه تنگ بشه؟
یا برای خوردن بی دغدغه یه تیکه نون سالم؟ برای بغل کردن بچه هاتون بدون نگرانی از انتقال ویروس؟ برای ملاقات و گفتگوی ساده با پدر و مادر؟
آدم فکر میکنه اینها که همیشه هستند، ولی وقتی این چیزا رو از دستشون میدیم و یا برامون سخت میشه تازه میفهمیم که زندگی بدون این چیزا رو دوست نداریم.
خیابون بدون ترافیک رو دوست نداریم وقتی میدونیم بقیه از هراس بیماری توی خونه موندن.
خیلی هامون بغض کردیم با دیدن خیابونهای خلوت شب عید،مغازه های خالی و...
شاید کرونا یادمون بندازه که انسانیم,
شاید یادمون بندازه که در برابر حال همدیگه مسئولیم.
یادمون بندازه, که حال بد تو باید دغدغه من هم باشه, چون ممکنه فردا به من هم سرایت کنه.
شاید دوباره یادمون بندازه که انسانیم و آفریده شدیم برای مهربانی کردن، برای لذت بردن، برای ساختن و جلو رفتن و تبدیل کردن دنیا به جایی بهتر برای زندگی.
روزگار جالبی نیست، ولی زمان خوبیه که یه کمی بیشتر، به جایگاه و شٱن انسانی فکر کنیم.
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
طنز😁نکته✅
به یکی ﻣﯿﮕـن ﻣﯿـﺎﯼ ﺑﺮﯾـﻢ ﺷَـﺒـﺎ ﺑـﺪﻭﺋﯿــﻢ؟!
طرف میگه: بدوئیم؟؟؟داداش من ﺭﻭﺯﻧـﺎﻣـﻪ ﻭﺭﺯﺷـﯽ ﻣﯿﺨـﻮﻧـﻢ ﻧَـﻔَـﺴَـﻢ ﻣﯿﮕﯿـﺮﻩ😂😂😂
نکته✅
🔵 نکته ای که وجود داره اینه که برای زدن راحت طلبی باید از دو مفهوم مهم استفاده کنیم
یکی #نظم
یکی هم #ادب
یعنی باید تا اونجا که میشه آدم منظم و آدم مودبی باشیم.
🔸🔸🔸
✅ در واقع هر پدر و مادری که میخواد فرزند خوبی تربیت کنه
باید خیییلی روی نظم و ادب فرزندش کار کنه.
هرچقدرش رو که تونستید عمل کنید و برید جلو به لطف خدا❤️
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
به امید زیاد شدن این کارهای خوب و بی تفاوت نبودن نسبت به حق الناس❤️
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 رهبری یک جایگاه تشریفاتی!؟ یا کارامد!؟
(قسمت اول)
❗️اگر رهبری قرار نیست در مسائل اجرایی ورود کند، پس دقیقا مسئولیت رهبری در کشور چیست؟
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 رهبری یک جایگاه تشریفاتی!؟ یا کارامد!؟
(قسمت دوم)
❗️اگر رهبری قرار نیست در مسائل اجرایی ورود کند، پس دقیقا مسئولیت رهبری در کشور چیست؟
همه قسمت ها: yun.ir/6pzal5
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
#انتخاب_همسر
سلام علیکم استاد بزرگوار
یکی از دوستان بنده از لحاظ مالی مشکلی برای ازدواج نداره شغل و ماشین رو داره یه بهونه اش نداشتن خانه است که اون هم پدرش میتونه بخره براش و قول هم داده، فقط خیلی مردد هست و اینکه ایشون یه مورد خواستگاری رفته و بعد از سه جلسه به این نتیجه رسیده که مورد نظرش نیست حالا عذاب وجدان گرفته که اون دختر ممکنه مشکل روحی براش پیش بیاد و...
واینکه خیلی اصرار داره من همسرم رو خودم باید انتخاب کنم و این رسوم سنتی رو خیلی قبول نداره یک بار که راضی شد که به شکل سنتی بره به نتیجه نرسید و حالا عذاب وجدان هم به اون شرایط اضافه شد
لطفا راهنمایی کنید🙏🏻
🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
4_5778331923524880751.mp3
4.39M
#انتخاب_همسر
🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد تقلید صدا 😳😂😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جدیدا مد شده یه عده آخوند لاکچری رفتن توی اینستاگرام تا مثلا جوونا رو جذب روحانیت کنن!
غافل از اینکه خودشون دارن جذب سبک زندگی غربی میشن...
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت درس خوندن بچه های دهه ۶۰ 😂✋
دورهمی
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
کارگاه خویشتن داری_1.mp3
14.54M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱
▫️آتش، هم گرما میدهد، هم نور ...
و ... هـــم میسوزاند!
برای بهره گرفتن از گرما و نورِ آتش
و درامان ماندن از سوزانندگیاش،
باید به حریمِ سوزانندگی آن وارد نشد.
🔥 حرام ؛ یعنی حریمِ سوزانندگیِ هر چیز!
@ostad_shojae
کارگاه خویشتن داری_2.mp3
13.35M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲
▫️إنّ أکرمکم عنْدَالله اتقاکمُ ،
باتقواتر یعنی؛ هر کی قهرمانتره ....
و تونسته موانع بیشتری رو به سمت تکامل ، پشت سر بذاره؛
✘ نه اینکه عملِ خیر و عبادات بیشتری داره!
@ostad_shojae
خاطره بازی😂
سلام
خاطره مربوط میشه به سفر کربلا اربعین با برادرم
رفتیم خانه یکی از عراقیها برای پذیرایی
بعد اومدیم توی حیاط دیدیم مرغ وجوجه هاش تو حیاط بودند و گربه ها هم از کنارشون رد میشد
بعد برادرم میخواست بهشون بگه که این جوجه ها رو گربه نمیخوره؟
ولی نمیدونست چه جوری حالیش کنه. به من گفت جوجه به عربی چی میشه گفتم دجاجه بعد گفت خوردن چی میشه؟ گفتم اکل
بعد گفت گربه چی میشه گفتم نمیدونم یادم رفته
بعد رفت به عربه گفت المیو میو (به جای گفتن کلمه گربه به عربی صداشو در آورد)
المیو میو لا اکل دجاجه؟
من 😂😂😂😂
داداشم🙈🙈🙈🙈
عربه 😟😟😟
یعنی مردیم از خنده
باز میخواست به عربه بگه سه راه برق ندارین که گوشیشو بزنه به برق؟
باز از من پرسید که راه به عربی چی میشه؟ گفتم طریق
سه هم با خودش حساب کرده بود که میشه ثلاث از من پرسید برق چی میشه؟ گفتم کهربا
بعد اینها رو سر هم کرد و گفت اخوی ثلاث طرق کهربا لاموجود؟
یعنی ما مردیم از خنده
از آنجایی که خیلی علاقه داشت با عربها حرف بزنه و با راننده ای حرف میزد و از مشکلات عراق حرف میزد که یه هو داداشم گفت حبیبی انا و همه بیاییم دعا کنیم تا امام زمان زودتر ظهور کنه تا راحت بشیم
😂😂😂😂😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
📝 #خـاطـره...
☘ روضه بذار گوش کنیم....
🍃یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
🍃بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.
🍃گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که: «ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم»
🍃گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.
🍃بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.
#به_نقل_از_دوست_شهید
#سالروز_شهادت🕊
#شهید_محمدرضا_دهقان🌹
@Modafeaneharaam
امـروز قلم مویت را بردار
دنیایت را رنگارنگتر از همیشه نقش بزن
و روی صورتت لبخندی بکش به بلندی افق
امروز قلم مویت را بردار و جهانی نو ترسیم کن
آدمی تازه خلق کن، تنها نقاش زندگی تو
خودت هستی و بوم صحنهی روزگار
سلام
ظهر پنجشنبه تون بخیر🌺
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشگر میپرسه چرا بدون ماسک اومدی ؟
آقا جواب میده:
والا به خدا فکر نمی کردم که شما الان اینجا باشی 😐😁
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
ب خدا من براى اين مورچه هايى
كه بعضى وقتا توى اتاقم ميبينم
ناراحتم كه يوقت از من كورونا نگيرن
من نميدونم بعضيا چجورى كلا ماسك نميزنن
😷
(توییت یک پرستار)
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا قرائتی
🎬موضوع: «طنز قلیون و چایی»😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
هدایت شده از سوال بارداری،،بانوی بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا قرائتی
🎬موضوع: زحمت بارداری 😂
تجربه فرزندآوری بانوی بهشتی
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
🔸 قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است
🔹گفتم : چه آرزویی داری ... ؟
🔸در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت : اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من میاندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید !
🔹از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم.
🔸وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به علی دوختم
آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود . . . !
🔹مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد
🔸 نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند !
👤 #شهید_علی_تجلایی
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
✨﷽✨
🌼امانت داری
عبدالرحمن بن سیابه می گوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان پدرم به منزل ما آمد و بعد از تسلیت گفت: آیا از پدرت ارثی باقی مانده است تا بتوانی به وسیله آن امرار معاش کنی؟ گفتم: نه. او کیسه ای که محتوی هزار درهم بود، به من تحویل داد و گفت: این پول را بگیر و از سود آن زندگی خود را اداره کن. بعدا اصل پول را به من برگردان! من با خوشحالی پیش مادرم دویدم و این خبر را به وی رساندم. هنگام شب پیش یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم و او زمینه تجارت را برایم فراهم کرد. به این ترتیب که با یاری او مقداری پارچه تهیه کرده، در مغازه ای به تجارت پرداختم. به فضل الهی کار معامله رونق گرفت و من در اندک زمانی مستطیع شدم و آماده اعزام به سفر حج گردیدم.
قبل از عزیمت پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم. مادر به من سفارش کرد که پسرم! قرضهای فلانی را (دوست پدرم) اول بپرداز، بعد به سفر برو! من نیز چنین کردم. با پرداخت وجه، صاحب پول چنان خوشحال شد که گویا من آن پولها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس می دهی، شاید کم بوده؟ گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ندارم پول کسی نزدم باشد.
عازم مکه شدم و بعد از انجام اعمال حج در مدینه به حضور امام صادق (ع) شرفیاب شدم. آن روز خانه امام(علیه السلام) خیلی شلوغ بود. من که در آن موقع جوان بودم، در انتهای جمعیت ایستادم. مردم نزدیک رفته و بعد از زیارت آن حضرت، پاسخ پرسشهایشان را نیز دریافت می کردند.
هنگامی که مجلس خلوت شد، امام به من اشاره کرد و من نزدیک رفتم. فرمود: آیا با من کاری داری؟ عرض کردم: قربانت گردم من عبدالرحمن بن سیابه هستم. به من فرمود: پدرت چه کار می کند؟ گفتم: او از دنیا رفت. حضرت ناراحت شد و به من تسلیت گفت و به پدرم رحمت فرستاد. آن گاه از من پرسید: آیا از مال دنیا برای تو چیزی به ارث گذاشت؟ گفتم: نه. فرمود: پس چگونه به مکه مشرف شدی؟ من نیز داستان آن مرد نیکوکار و تجارت خود را برای آن بزرگوار شرح دادم. هنوز سخن من تمام نشده بود که امام پرسید: هزار درهم امانتی آن مرد را چه کردی؟ گفتم: یابن رسول الله! آن را قبل از سفر به صاحبش برگرداندم. امام با خوشحالی گفت: احسنت!
سپس فرمود: آیا سفارشی به تو بکنم؟ گفتم: جانم به فدایت! البته که راهنماییم کنید! امام فرمود:
عَلَیک بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَک النَّاسَ فِی أَمْوَالِهِمْ هَکذَا وَ جَمَعَ بَینَ أَصَابِعِه؛
بر تو باد راستگویی و امانت داری، که در این صورت شریک مال مردم خواهی شد. سپس امام انگشتان دستانش را در هم فرو برد و فرمود: این چنین. عبدالرحمن بن سیابه می گوید: در اثر عمل به سفارش امام، آن چنان وضع مالی من خوب شد که در مدتی کوتاه سیصد هزار درهم زکات مالم را به اهلش پرداختم.
📙 کتاب بحارالانوار،ج 47، ص 384
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
♦️نگارش سریال حضرت معصومه (س) از نیمه گذشت / انعقاد قرارداد با مرکز سیما فیلم
🔹جواد افشار کارگردان و نویسنده سریال حضرت معصومه (س) درباره آخرین روند پیش روی پروژه حضرت معصومه (س) گفت: در حال حاضر من به همراه حمید رسول پور مشغول نگارش قسمت های پایانی سریال هستیم و فکر میکنم تا پایان سال نگارش فیلمنامه به اتمام برسد تا در سال 1400 برای پیش تولید و تولید سریال آماده شویم .
🔹همچینین مجتبی امینی تهیه کننده سریال حضرت معصومه (س) از انعقاد قرارداد با مرکز سیما فیلم برای تولید این پروژه در رده الف ویژه خبر داد.
🔹 سریال حضرت معصومه (س) به کارگردانی جواد افشار، تهیه کنندگی مجتبی امینی و نویسندگی مشترک جواد افشار و حمید رسول پور روایت گر زندگی حضرت معصومه (س) است که در سی قسمت در حال نگارش است.
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بچه رو همراه باباش میفرستی خرید😐😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
پنجشنبه است به یادآن عشق های باربسته فاتحه ای ره توشه میکنیم باشدکه
پروردگاربیامرزدشان و بیامرزدمان
🍃🌸
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨
برای شادی اموات اعضای کانال و مادر بنده یه گل فاتحه لطف کنید❤️
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
#داستان
ارزش واقعی
از خانهشان زدم بیرون. دلگیر و ناراحت بودم. هیچ چیز به انتخاب من نبود وگرنه از کنار اتفاقات زندگیام رد هم نمیشدم. دلم می خواست من هم زندگی آنچنانی داشته باشم و جلوی دیگران سرم را بالا بگیرم که شوهر مدیر و دکتر و ...دارم، اما...
دلم خیلی گرفته بود. مثلا آمده بودم مهمانی تا دلم سبک شود و برگردم به هزارویک فکری که در خانه گریبانم را میگرفت. اما حالا بیشتر از قبل ناراحت بودم.
خانه و زندگیِ مریم خانم با زندگی من قابل مقایسه نبود. هرچه بود، شوهرش مدیر کارخانه بود و شوهرمن یک کارگر ساده و کارگر ساده مگر چه میتوانست انجام بدهد که سر و وضعش برسد به یک مدیر؟
دلم خیلی گرفته بود. مریم خانم تازه از سفر خارجشان برگشته بودند و همسایهها را دعوت کرده بود تا مثلا دیداری تازه کند. من اما از اول ورودم فقط فخرفروشیاش را میدیدم و آقای مدیر گفتنش را میشنیدم.
هرچه آنها مسافرت داشتند و رفاه، ما نداشتیم. گاهی بچه ها هم شکایت داشتند اما من هربار آرامشان میکردم.
سرکوچه که رسیدم، صدای اذان بلند شد. دلم نمیخواست با آن حال وارد خانه بشوم ، دلم را به صدای اذان سپردم، تا کمی ارام شوم. سبزی فروش سرکوچه ایستاده بود، رفتم تا کمی سبزی بخرم و راهی خانه شوم.
مهین خانم هم داشت سبزی میخرید، چشمش که به من افتاد، سلام و احوالپرسی گرمی کرد و مشغول صحبت شد. من اما حوصله نداشتم، دیرم شده بود و باید زودتر به خانه می رسیدم تا مقدمات شام رافراهم کنم. عذرخواهی کردم.
مهین خانم لبخند شیرینی زد و همانطور که سبزیها را نگاه میکرد، گفت: "ببخشید زهراخانوم جون! اصلا حواسم نبود شوهرشما کارگره...به خدا من همیشه میگم مدیرا میز قشنگ دارن، دفتردار و منشی دارن و هزارتا دنگ و فنگ، ولی اگه ده روزم نیان سرکار کارخونهها بالاخره بازم کار میکنن و چرخش میچرخه. اما کارگرا اگه یه روز کارو تعطیل کنن همه چی به هم میریزه...برو جونم برو به شوهرت برس بعدا حرف میزنیم..."
همین دو جمله چقدر تاثیر گذار بود. احساس خوبی داشتم. ارزش واقعیِ همسرم را خیلی ساده فهمیده بودم. اینکه میدیدم خیلی از مردم برای یک کارگر ساده اینقدر ارزش قائلند، خوشحالم میکرد.
چه اهمیتی داشت که دیگران فخر بفروشند، وقتی مهمترین کارها به دست سادهترین افراد که یکیشان همسر زحمتکش من بود انجام میشد.
درِ سادهی مسجد را بوسیدم که همیشه راهگشا و آرامبخشم بود و به سمت خانه راه افتادم. در دلم به صادق و شغلش افتخار میکردم...
#نفیسه_محمدی
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak