eitaa logo
خانواده چند فرزندی🇮🇷
6.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
723 ویدیو
88 فایل
#خانواده_چند_فرزندی یک مادر در حال یادگیری مشاور و تسهیل گر متولد ۶۷ و مادر چهار فرزند مزیات چالش ها و راهکارهای چند فرزندی خادم کودکان و نوجوانان در کانون پرورش فکری @asheri110
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا مهرماه شروع شده وفرزندبزرگ خانواده ما کلاس اول میره 😍😍😍 تا الان چهارفرزند زیر شش سال داشتم والان یکی واردهفت سال شده،حالادیگه یواش یواش سبک کارمن باایشون مسیرش از مرحله بازی محوری به سمت ادب محوری وآموزش محوری تغییر پیدامیکنه 🙄🙄🙄 خداروشکر مسئله خواب در خانواده تنظیم شده ، اما ممکنه بامسائل دیگه ای روبرو بشیم مثل اینکه بچه های کوچکتر بگند ماهم دوست داریم مدرسه بریم ماهم کیف ودفتر میخوایم ماهم دوست داریم مشق بنویسیم و مسائلی ازاین قبیل ، راه حلش سخت نیست شما چندروزی باهاشون معلم بازی کنید مشق سوری مثل خط صاف ، دایره و غیره بدید بگید بنویسند برچسب بزنید،خلاصه این بهانه ای میشه تاچندروز یه بازی جدیدباهم داشته باشید. وتواین بازی میتونیدخیلی چیزارو غیرمستقیم تفهیم کنید مثلا اینکه نبایدبه دفترکتاب همدیگه یامشق همدیگه آسیب بزنید اگرم بچه خیلی کوچک باشه که باید مراقبت کنید. ❤❤❤ ممکنه بچه های کوچکتر سراغ دفترکتاب ایشون برند ومشقی که او بادقت تمام نوشته رو برفنا بدند، اولا که پیشگیری کنید یعنی ایشون رو دراتاقی جدا ببرید که اونجا بنویسه یا روی میزوصندلی بلند که کوچکترها دسترسی آسون نداشته باشندیازمانی که کوچکها خوابیدند تکالیف رو کمکش کنید، البته کمک توتکالیف فقط برا پایه اول وخیلی کم پیشنهاد میشه وگرنه بچه ها باید مستقلا کارهاشونو انجام بدندووالدین خیلی درگیرنباشند، وبعداینکه احتمال این مسئله رو به ایشون تذکر بدید وبگیدکه ممکنه خواهربرادر کوچکترت بیاد سراغ تکالیف وکتابهات مراقب باش ، اگرهم مسئله ای پیش اومد به من بگو من کمکت میکنم، اگر اومشقی نوشت وکوچکترا خراب کردند اورو همون موقع مجبور نکنید دوباره بنویسه ،بهش پیشنهادبدید اگرقبول نکرد برای معلم شرایطتون رو توضیح بدید. 😎😎😎 مسئله بعد اینکه اورو بدرقه کنید و وقتی میاد استقبال گرم کنید(دیدن شخصیت مستقل او)، برای ما که چندفرزند داریم رفت وآمد به مدرسه میسر نیست ، اگر شکایتی کرد باهاش همدردی میکنیم مثلا گفت مادرای دیگه میاند شما نمیاید ، پسرم میدونم که دوست داری منم بیام ، منم خیلی دوست دارم بیام ، یوقتهایی که بابا باشه آجی داداشو میزارم پیشش خودم میام عزیزم ، اما خب بیشتر وقتها بایدتوخونه مراقب اینها باشم ، دوستت دارم عزیزم ، من بامعلمت درارتباطم ، پیام میدم ، وباچندتا ازمادرای دیگه درارتباط باشیم وازطریق اونها اخبار رو دریافت کنیم که الحمدلله تواین مسائل سازمان اطلاعاتم به پای خانمها نمیرسه😂😂😂 موفق باشید وبرقرار https://eitaa.com/khanevadechandfarzandi
به نام خدا البته این مطلب تقریبا تکرار مطالب گذشته اس اما لازمه از ابعاددیگه بهش نگاه کنیم...اول خواستم عنوان رو بزارم حسادت ، اما ازاونجایی که خودم این حس رو دربچه ها قبول ندارم وتجربم هم اینو ثابت کرده بهم، عنوان رو گذاشتم تغییرات رفتاری...رفتار تغییر میکنه چون شرایط تغییر میکنه، من اطمینان دارم نودونه درصد این تغییر رفتار به والدین واطرافیان برمیگرده 😊😊😊 اگر مواردی که درپستهای قبل گذاشتم رعایت کنیداین تغییرات رفتاری به حداقل میرسه... 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 بچه بعدی من به دنیااومده ، شایدتا قبل ازاین هم بزرگتره گریه میکرده اذیت میکرده اما حالا دیگه کوچکترین رفتارش رو برچسب حسادت میزنیم و ربطش میدیم به بدنیا اومدن بچه جدید،اصلا بچه ها اگر دستکاری نشند وجایگاه قبلیشون حفظ بشه و فرزند جدید درکنار او قرار بگیره نه روبروی او ،همه چیز خوب پیش میره 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 بچه میخواد بانوزاد ارتباط بگیره تا میاد سمت نوزاد ما جوری برخورد میکنیم انگار قراره عملیات انتحاری انجام بده ، خب این بچه بلد نیست چجوری ارتباط بگیره ، ماهم که به جای یاد دادن روش صحیح همه اش منعش میکنیم ،دورش میکنیم، حالا این نوزاد یکساله شده و اینجاست که عدم ارتباط صحیح ،خودش رو تو قالبهای مختلف نشون میده و ما اسمش رو میزاریم حسادت 🍇🍇🍇🍇🍇🍇 بعضی مادرا میگند که با ورود فرزند جدید،دیگه نمیتونند مثل گذشته به قبلی رسیدگی کنند ، خب بله مسلمه واین طبیعیه، مهم اینه که ما احساس بد نداشته باشیم واحساس گناه نداشته باشیم، قرار نیست من خودم تکه تکه کنم تقسیم کنم بین بچه هام تا اسمم مادر خوب باشه، تا عذاب وجدان نداشته باشم نه...این بچه امانته دست من، شخصیت مستقل داره وکلی توانایی داره، این ماییم که میخوایم همه امور رو خودمون دست بگیریم ، اینجوری با ورود هربچه ، کوهی از مشکلات جدید به زندگی ما اضافه میشه، ماباید بچه هارو برای مستقل شدن ورفتن آماده کنیم نه برای وابسته بودن وموندن ❤❤❤❤ بله این استقلال هزینه داره اما بازدهی ام داره، من اگر اجازه میدم بچه ام کمک من برنج پاک کنه سالاد درست کنه غذا درست کنه کیک بپزه جارو بکشه ، از دید او همه اینها بازیه اما ازدید من تمرین زندگیه بله ، ریخت وپاش داره، گاهی کار آدم ده برابر میشه ، اما بعد یه مدت او بامیل و رغبت خودش میشه کمک دستمون...بله من به این هدف بچه دار نشدم که کمکم باشه اما این مسئله برای رشد واستقلال وآینده او مفیده 🍊🍊🍊🍊🍊 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
داشتم به سوالی که تواستوری پرسیدم فکرمیکردم،فکر کردم به الان که بچه ها سرچی دعوامیکنند؟، به یکم قبلتر وقتی کوچکتربودند، بعدرفتم عقبتر به بچگی های خودمون که سر چی دعوا میکردیم!!! بازرفتم قبل وقبل وقبل... دیدم تو تاریخ همه جنگها برسرمنافع آدمها بوده، هرجاانسان احساس کرده منافعش درخطره وامنیتش در خطره به دفاع برخاسته، حس مالکیت، چیزی بودکه جواب خیلی ازشماهابود، مالکیت یعنی مال من، یعنی نگاهی که من دارم این اسباب بازی مال منه این وسیله مال منه و هرچقدر این دایره وسیعتر بشه جنگ وجدالم بیشتر میشه ، منظورم این نیست که کسی مالک چیزی نباشه نه اصلا، این نگرشی که من میگم توضیحش تو یه پست و دوپست نمیگنجه...اینکه خودما باور کنیم که اینجا مسافریم و این مالکیت موقتیه واصلا مالکیتی در کارنیست همه چیز امانته ، تاهستیم استفاده میکنیم بعدم باید بزاریم وبریم، خلاصه خیلی بحثو عرفانی نمیکنم😅فقط دقت کردم وقتهایی که ماجایی هستیم که بحث مالکیت و مال من ومال تو درمیون نیست بچه ها اصلا باهم دعوا و جدالی ندارند،تصاویری که گذاشتم و پستهایی که قبلا درمورد بازی در طبیعت گذاشتم این رو تایید میکنه حالا بیاید بیشتر رواین مسئله فکر کنیم ودقت کنیم...اول این رو تو ذهنمون حل کنیم... اما راستش ما بزرگترها هم اگر جایی احساس کنیم ظلمی در حقمون شده ناعدالتی ای در حقمون شده و در مورد حق وحقوق مادی و معنویمون احساس ناامنی کنیم وارد عمل میشیم ، فرق مابابچه ها اینه که ما بلدیم احساسمون رو مدیریت کنیم وعقل بهمون فرمان میده اما بچه ها هنوز به این مرحله نرسیدند. ما بجای اینکه بگیم اون کوچکتره تو بزرگتری سعی کنیم مثل یک انسان بالغ بابچه ها رفتار کنیم و چون او کوچکه مثل یک انسان حقیر ونادان باهاش برخورد نکنیم....بهشون احترام بزاریم ،ازدید اونها به قضیه نگاه کنیم،من من کردنشون بخاطر اینه که میخواند شخصیت مستقلشون رو ثابت کنند، خب شخصیت مستقل وویژگیهای خوبش رو ببینیم، همه اش ایرادای بچه رو میگیم، وقتی داره باداداش و آجی اش خوب بازی میکنه هیچی نمیگیم همینکه یکم صداشون بالا میره توجه میکنیم، خب این توجه منفی باعث تقویت رفتارشون میشه،خودمون درست عمل کنیم ، اونها نگاه میکنند و از رفتار ما یاد میگیرند نه از حرفهای ما...روش برخورد درست رو نشون بدیم عملا نه با توضیحات مفصل بلکه همونجا درعمل http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا چندتا پست قبلتر درمورد پذیرش ذهنی صحبت کردیم،من اگرقراره باچندتا بچه کوچک مسافرت برم اولین مسئله،مسئله پذیرش ذهنی من وهمسرمه... باید بپذیریم که سفربابچه کوچک مثل سفرهای دونفره قبلی نیست که گازشو بگیری برسی تا مقصد،اینجا اولین توصیه من باتوجه به تجربه ام حوصله و حوصله وحوصله وبعد برنامه ریزیه.... اول اینکه مقصدتون مشخص باشه و بدونید ازچه مسیری برید بهتره، مسیرهایی که اتوبان های طولانی دارند وبه ندرت ازشهر میگذرند مسیر مناسبی برای سفر بابچه هانیست،چون شما باید هریک ساعت یکبار یه ترمزی بزنی پیاده بشید چندقدم راه برید،چایی آبی میوه ای چیزی... دوم اینکه توسفر بابچه ها باید مسافرت رو تکه تکه رفت مثلا ماازکرج که میخوایم بریم اصفهان منزل مادربزرگم اولا راه افتادنمون رو موقع خواب بچه ها تنظیم میکنیم مثلا آخرشب یا صبح خیلی زود بعدنماز یا بعدازظهر که وقت خواب عصر بچه هاست...این خیلی کمک میکنه،اگر صبح راه بیفتیم ظهر نماز قم توقف میکنیم یکم میچرخیم تو پارکی جایی تا انرژی‌شون تخلیه بشه... حالا این مسیری که من میگم مثاله ها چون زیادرفتیم بلدم میگم بعد میشه ظهر یکم میریم جلو دوباره برانهار نگه میداریم آقاهم یه چرتی میزنند منم بابچه ها دور میزنیم تا خسته بشند...وبه همین منوال شاید لازم باشه ده بار یا بارها وبارها توراه نگه داریم... مسئله بعدی اینکه دمای ماشین تنظیم باشه لباس بچه ها راحت وگشادباشه و چیزی که برای ما تواین چندسال خیلیییی کاربرد داشته کریر بوده ، دوتا کریر میزاریم عقب دوتاشون تواون میخوابند ومیشینند ویکیشون وسط ، اینجوری محدوده شونم مشخصه وکمتر باهم جدال دارند... خب مسلما چون تومسیر خوراکی و میوه وهله هوله میخورند ممکنه برا وعده اصلی دیگه میل نداشته باشند پس بهشون اصرار نکنیدبخورند،اصلا اگه زیادبخورند هم سنگین میشند هم اینکه دیگه نمیتونید باریز تنقلات سرگرمشون کنید، ما تو سفرهای بلند کل عقبو با پتو و بالشت پرمیکنیم جوری که هم سطح بشه اینجوری بچه ها راحت ترند،هرازگاهی که پیاده میشید پاهای بچه هارو وخودتونو بشورید سرحال میشیدهمگی،اونیکه بچه کوچک داره ازمسیر داخل شهربره که هرزمان لازم شد نگه داره بچه رو بشوره یا یه چرخ بزنه یکم اسباب بازی ریز که سرگرم کننده باشه مثل لگو جورچین ماشینهای کوچک عروسک های کوچک براشون ببرید بااونها کلی مشغول میشند... نفری یه قمقمه آب براشون توجیب صندلی عقب بزارید که دائم ازشما آب نخواند ، تنقلات ریز مثل پفیلا ، آجیل ، کشمش، میوه کمکتون میکنه برای مسیر برای خودتون و بچه ها وباباشون 😁 دمپایی راحتی بردارید تاهی مجبور نباشند کفش بپوشند و دربیارند،دمپایی خیلی راحت تره،توسفر، برنامه تلوزیون دیدنشونو استثناا باگوشی میدید ببینند یکم بعد بافاصله نفری ده دقیقه نوبتی بدید بازی کنند اما کوتاه و بابرنامه نه اینکه کلا سرشون توگوشی باشه ، موسیقیهایی که دوست دارید خصوصا موسیقی هایی که بچه ها دوست دارند رو بزارید باهم بخونید مثلا بچه های من شعرهای رو دوست دارند هرازگاهی یکیشونو بیارید جلو پیش خودتون یا بزرگه رو بفرستید جلو بارعایت نکات ایمنی خودتون برید عقب کتاب داستانی چیزی بخونید براشون خلاصه آخرهم یکبار تکرار میکنم پذیرش مهمترین مسئله اس اگر شما بپذیرید که سفر بابچه ها متفاوته براتون راحت تر میشه وهم حوصلتون بیشتر میشه درمورد مریضی هم که اگه مریضشدن میبرید دکتر دیگه. مگه تو شهر خودتون مریض نمیشند؟ توسفر بابچه ها راحت از همه چیز رد نشید ، من توسفر هرجا منظره یا چیز جالبی باشه پیشنهاد میدم بزنیم کنار پیاده شیم ببینیم مثلا یه گله گوسفند، یه دشت گل، گندمزار، یه تپه کوتاه که بچه ها بتونند ازش بالا برند،یکم خاک که بتونند خاک بازی کنند یکم آب که بشه آب بازی کنند خلاصه هر چیزی که سفر رو لذت بخش تر کنه برای بچه ها و به تبع اون ماهم لذت بیشتری میبریم http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
صبح شده، مثل هرروز سرحال نیستم ، خب منم انسانم و همیشه حالم یجور نیست...یکم بی حوصله ، یکم خسته، شبهاهم که خوب نمیخوابم،البته هفت ساله که همینجورم ، مثل همه آدمها دغدغه ذهنی دارم ، بلندشدم بچه ها مثل هرروز صبحونه میخواند ، رسیدگی میخواند ، چقدر خونه دلگیره بیرون باد میاد....توهمین حس وحال دخترم رفت حیاط،باد برگهای صورتی رو ریخته بود پای ،اونم عاشق رنگ تویه ظرف جمع کرده بود آورده بود...گفت میخوام بشورمشون،شست ، بعدگفت میخوام باهاشون درست کنم ، چسب مایع نداشتیم ، چسب پهنو براش برعکس چسبوندم توبرگه، برگهای صورتی رو ریخت براش تنه درخت کشیدم،گفت میخوام ببرم هدیه بدم به خود گلها،رفتیم حیاط، برد گذاشت تو دل درخت صورتی......یکم به صورتم خورد ، باد گلهارو روزمین میچرخوند بچه ها کیف میکردند، دنبال گلها میدویدند،میخندند و من.....دارم میخندم.....اول پاییزه ، چی شد تو ، یهو حرف از بهار شد !!! باخودم گفتم حال من پاییزی بود دخترم و بچه ها بهاریش کردند...باخودم گفتم بزار نیمه پرلیوانو ببینم...همینکه دسته گلهایی مثل اینها دارم، همینکه شادند سرحالند خوشند میخندند....و ازهمه مهمتر سالمند.... حالا پیش خودم میگم درسته مثل قبل آزاد نیستم هرساعتی هرجادوست دارم برم ، درسته خوابم تنظیم نیست، درسته دامنه اختیاراتم خیلی محدود شده ، من که قبل بچه ها صبح باهمسرم میرفتم وشب باهم برمیگشتیم ، اونقدر آزادوفعال بودم.....تواین چندسال هم بابچه ها باهم میرفتیم برای کمک به حال خوبمون ، هرچند تنها جابجا کردنشون، سوار وپیاده کردنشون، لباس پوشوندن و عوض کردنشون تنها بامن بود، رانندگی با چهارتا بچه....خیلی جاها و خیلییییی جاها وبرنامه ها بود که دوست داشتم برم اما نشدبرم بخاطر بچه ها، اما یادم میفته به اونهایی که درحسرت حتی یه بچه هستند، به کمی عقبتر، به خودم زمانی که چشم انتظار بودم و خدارو شکر میکنم و میگم بازم میتونم تو پاییز ، بهارباشم، باهمسرم توافق کردیم بعدازاین چندسال پروسه سخت من بابچه ها ، حالا بعدازظهرا دوسه ساعت من برای خودم باشم و برم دنبال علائقم... ورزش،کلاس ، هرجا که حالمو خوب نگه داره... چون فهمیدم وامروز بیشتر فهمیدم که اگه من خوب نباشم بچه هاهم خوب نیستند ، حال خونه ام خوب نیست.....وهیچکس جز خودم نمیتونه به من کمک کنه..... 😊حالتون خوب😊 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا ادامه بحث پذیرش پسر ودختراولم رو داشتم ، پسرم هنوز سه سالش نشده بود ودخترمم تازه یکساله شده بود، برای مشکل کلیه رفتم سونوگرافی، داشت به منشی اش میگفت که اوهم تایپ کنه ،دیدم داره میگه ابعاد کلیه فلان و...و جنین یازده هفته و چهارروز، اولش فکر کردم شاید هنوز داره سونو نفرقبلی رو تایپ میکنه، تکمیل میکنه بعددیدم بهم میگه دختر به نظر نمیاد !!!من در کمال تعجب ، وقتی از اتاق اومدم بیرون و جواب رو گرفتم اصلا نمیدونستم ازکدوم دربود اومدم تو ! وای ، من توهمین دوتاش موندم خدایا، دخترم تاهشت ماهگی رفلاکس داشت ومن تازه داشتم یه نفس تقریبا راحت میکشیدم...خلاصه به همه چیزززز اونموقع فکر میکردم، به سختی ای که بااون دوتا دارم میکشم، به دست تنها بودنم ، به گریه های دخترم .... حالا قرار بود شش ماه دیگه، یکی دیگه هم اضافه بشه ... من همین الانم نمیرسم صبحونه بخورم غذا درست کنم حتی کارهای ضروری....نمیرسیدم وضو بگیرم نمازبخونم....خدایا.... 🙄چندسال اونوری امتحانم کردی حالا اینجوری🙄 اما.....پذیرفتم ، پذیرفتم و با پذیرش از مطب سونوگرافی اومدم بیرون، نمیدونستم وقتی همسرم رو میبینم بخندم یا گریه کنم! اما پذیرفتیم و هردو پذیرفتیم...چون ما هم مثل بقیه زوجها قراربود شریک زندگی هم باشیم، همراه هم باشیم، هرچند همسرم خیلییییی مشغله داشتند اما زمانی که بودند تمام قد به من کمک میکردند....چون من نیرو کمکی دیگه ای نداشتم . راستش ، مسئله ای نیست که باتوصیه و و نصیحت ، امکان پذیربشه، چون اگر واقعا قبول نکنه به یسری رفتار سوری و ظاهری تبدیل میشه...کما اینکه دوربرمون زیاد میبینیم ... پذیرش واقعی زمانی اتفاق میفته که تو اون مسئله رو باتمام ابعاد و زوایاش قبول کنی ، مشکل ومسئله رو ، روبروت نزاری که بشه آینه دقت(دق)، بلکه بیاری کنارت و باهاش همراه بشی، اشکال نداره ، باش اما بامن بیا، مانع من نباش....درسته با تو راه رفتن سرعتم رو کم میکنه اما من بالاخره تو رو ردمیکنم... درمورد پذیرش همسر، قسمت اعظم این پذیرش از جانب شما اتفاق افتاده، وقتیکه داشتید ازدواج میکردید وبله میگفتید ، اورو باهمین خصوصیات پذیرفتید...فرض کنید توایران بدنیااومدی و انتطار داری فرانسوی صحبت کنی ، خب انتطارت نابجاست چون یا باید کلاس بری و اموزش ببینی و یاد بگیری یا اینکه انقدر با فرانسوی زبانها نشست وبرخاست کنی که اونجوری یادبگیری... حالا مردی که تو طایفه اش رسم نبوده یه استکان جابجا کنه چطور انتطار داری بچه نگه داره؟ ادامه در پستهای بعد... http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا سلام برهمگی تواین چندروز خیلی فکرکردم که درمورد پذیرش آقایون چی بنویسم که بحث یا یا حتی 😅 نباشه... توپست قبل راجع به و وضعیت نامطلوب گفتم، خب میدونید رشته من تودانشگاه مقطع کارشناسی ارشد مطالعات زنان با گرایش حقوق خانواده هست... راستش این مسئله باور غلط و فرهنگ اشتباه هیچچچچ ربطی به دین واسلام و...نداره کمااینکه دوستمون مثال زدند که فامیلشون توایتالیا اگه اشتباه نکنم ، پدر بچه ها اصلا همکاری نمیکنه و پذیرش نداره... اتفاقا اسلام برای زنها خیلییییی حق وحقوق معنوی ومادی در نظر گرفته از خدمت به همسر که بهشت جزاشه و حق مادی اشم اجرت المثله ، از و گرفته که تمام گناهان مادر پاک میشه تا شیربهایی که برای زن در نظر گرفته در ازای شیردادن، بماند که بحث شیربها و موضوعیتش کلا دچار انحراف شده تو فرهنگ ما، بماند که جایگاه این حقوق مسلم به جایی رسیده که اگر زنی بخواد طلب کنه باید بحث از جدایی و....پیش بیاد، مرد مسلمان باید بدونه که اینها دین وبدهی ای هست که درمورد زنش بر گردنش هست و روز قیامت حتما ازش سوال میشه ، خلاصه نمیخوام بحثو جنجالی کنم فقط بدونید که ایراد از اسلام وجایگاه زنان دراسلام نیست چون اتفاقا اسلام تنها دینیه که انقدر به زنها بها داده ، ایراد از مسلمونی ماست، من ازاین بحث رد میشم و 👈جدا خواهش میکنم که زیر این پست این بحث رو ادامه ندید واگر خواستید بیشتر مطالعه کنید تو پی وی ازم بخواید بهتون کتاب معرفی کنم.👉 ازبحث حقوقی و شرعی وعرفی و...میگذرم، همسرم من هم مثل تو یک انسانم ، ظریفتر، توان محدود دارم، کم طاقت تر، اما ضعیف نیستم، من نیازبه حمایت تودارم، این بچه ها حاصل زندگی مشترک ماهستند و ماهردو نسبت به اینها مسئولیم... توبار مادی رو به دوش میکشی منهم چندمدل بار به دوش میکشم....رسیدگی به بچه ها ، رسیدگی فیزیکی ،معنوی ، جسمی و.... کار خونه، آشپزی، مریض داری، بچه به بغل آویزون،حتی اگر نمیتونی یابلد نیستی فیزیکی کمکم کنی، حمایتم کن.... من اگر بدونم که تو میدونی ودرک میکنی که من درچه شرایط سختی هستم، تو اگر یک جمله حمایت کننده به من بگی ، تمام این سختی ها برای من آسون و آسون تر میشه.... من هم مثل تو یک انسانم ، نمیخوام بابچه ها احساس اسارت کنم، نمیخوام ازپاره های جگرم احساس بیزاری کنم ، نه، من فقط کمی خودم رو میخوام...خود خودم....خودم که به حال خودم کمک کنم... کامنت اول http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
ازنکات خوب کلاس دیروز چسبوندم آشپزخونه که یادمون باشه
بازی امروز ما آتیش بازی بود من سعی میکنم تو هرفصل از طبیعت اون فصل برای بازی ها الهام بگیرم و اینجوری باهم دنیارو قشنگتر ببینیم... قبلا که حیاط نداشتیم تو بالکن ازاین بازیا میکردیم و قبلترش که بالکنم نداشتیم تو حمام... سعی میکنم بجای اینکه دائما تذکر بدم یا بگم جیزه یا خطرناکه تو بازیهای سالم با نظارت خودم ، خودشون به این نتیجه برسند... اینجوری برای استقلال آماده تر میشند... همه چیز به خود ما برمیگرده، برای من محدودیت به معنای مانع پذیرفتنی نیست، همیشه لازم نیست اسباب بازی گرون بخریم یا جاهای لاکچری بریم تااسمش بشه بازی و تفریح... چهار پنجم اسباب بازی بچه های من ،هدیه هستش وگرنه من اعتقاددارم طبیعت و وسایل خونه به قدری قابلیت بازی دارند که اصلا نیازی به اسباب بازی صنعتی نیست .... من دائما بچه هامو تشویق میکنم به ریسک و تحرک وتجربه...ان شاءالله که مفید باشه برا آینده شون... تو دل این بازیها یه عالمه کشف و تجربه یادگیری هستش http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا پسرم یکساله بود ، دراوج مریضی،ویروس اسهال و...جوری که حتی پوشک و شلوار و جوراب هم کفایت نمیکرد وباز زمین کثیف میشد...ومن، هرروز، باکوهی ازلباس که حتما هم باید بادست شسته میشد مواجه بودم،ازصبح تازمانیکه همسرم بیاند پیش بچه باشند همینجور تلنبار میشد...وقتی برای شستن لباسها میرفتم حال بدی داشتم و در همون حین متوجه شدم که فرزند دومم رو باردارم...خوشحال بودیم وشاکر ... خلاصه مادر بارداری که باید به بچه کوچکش شیر میداد،بغلش میکرد،مراقبت میکرد و هم مراقب جنینی که در وجودش بود... ازاینجا آغاز شد... لازم بود برای آزمایش،سونو وچکاپهای لازم، پسرم رو میسپردم ومیرفتم ... اما باید مدیریت میکردم...نمیشداورو ببرم چون بغل کردنش ضرربود ونه اونقدری بزرگ بود که مستقل باشه وبمونه،سعی میکردم اکثراوقات پیش پدرش بمونه تا آسیبی نبینه ازلحاظ روحی.... اما اگر گاهی لازم میشد که پیش مادرم یا مادرشوهرم بمونه حتما حتما ازش خداحافظی میکردم و هیچوقت با کلک و حواسشو پرت کن از پیشش نرفتم چون میدونستم که سن حساسی داره وتواین مرحله به وجود میاد...حتی گاهی ساکت بود ومشغول بازی و باخداحافظی من گریه میفتاد ومن یکربع کنارش میموندم تا آروم بشه...جوری که مادرم اعتراض میکرد که برا چی بچه رو متوجه کردی ؟مرض داری😅😅 آخرین هفته های بارداری ،بیشتر اوقات رو باپدرش سپری میکرد وعمدا این کاررو میکردیم که برای یکی دوروزی که میرم احساس ناامنی نکنه و پیش پدرش در آرامش باشه... آخرین هفته ها میگرفتمش در ،از مجله و کتابهایی که داشتم عکس داخل شکم مادر رو نشونش میدادم وهم عکس نوزادهای کوچولو رو ، وباهاش صحبت میکردم تا آماده ورود _فرزند_جدید و عضو جدید خانواده باشه ... روز آخر براش ساک بستم،لباسهای راحتی که دوست داشت ،پوشاک،شیشه،شیر،اسباب بازیهایی که دوست داشت و تنقلات مورد علاقه اش رو براش گذاشتم و باکلی سفارش به پدرش سپردم .... اینکه چجور ازشیر گرفتم و شیشه رو نمیپذیرفت،و بالاخره به نتیجه رسید رو توبحث میگم ان شاالله خلاصه مدیریت ازهمینجا شروع میشد،ازاینجایی که بچه اول ،کمترین آسیب رو ببینه و یااصلا آسیبی نبینه،ما با او دقیقا مثل یک انسان بالغ رفتار میکردیم و خداروشکر او خیلی خوب ،پذیرای خواهر کوچولوش بود قسمت اول تمام شد.ادامه درپستهای بعد... http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
وقتی همه خوابند،کل خونه رو زیر و رو میکنی وشیشه بچه رو پیدا نمیکنی،مجبوری دست به همچین کارایی بزنی😅😅