eitaa logo
خانوم اجازه!
203 دنبال‌کننده
85 عکس
5 ویدیو
1 فایل
﷽. قلم یار مهربانم است. می نویسم و به دخترانم یاد می دهم تا آنها هم بنویسند... تا تاریخ سرزمینم پر شود از زنان اندیشمند • آموزش نویسندگی ( مبتدی تا پیشرفته) ارتباط‌ب‌ادمین @fatemeghadimi62
مشاهده در ایتا
دانلود
*خدای خوب تر از همه، به من قدرت بده امروز فقط تو را بخوانم و فقط به تو بیاندیشم.* *به من توان بده تا برای تو اشک بریزم و تو را صدا بزنم* *به من توفیق بده امروز، روز تولد دوباره ی من باشد....من را ببخش* ارسال دل نوشته⬅️ @fatemeghadimi62 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
*هر کجای این کره خاکی که قدم بزنیم، زیر هر آسمانی که نفس بکشیم، عاشق و دلداده ات هستیم * کاش هم ما را مهمان می کردی، کاش زیر سایه ی شما دست بر دعا بر می داشتیم، اشک، می ریختیم و ضجّه می زدیم...* ؛ عاشقان و دلداده گانت محتاج نیم نگاهی از سمت شما هستند، ما جاماندگان را کن... ارسال دل نوشته⬅️ @fatemeghadimi62 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_شش فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62
🖊یک روز یک مردی جغدی رو بالای درخت دید. آروم از درخت بالا رفت جغد که هنوز متوجه حضور آن مرد نشده بود، یکباره مرد رو دید. زود از درخت پرید. مرد هم از درخت پرید تا ببیند جغد کجا می رود تا هر جا نشست او را بگییرد. دست و پای مرد بسیار خونی شده بود. زود سوار موتورش شد و دنبال جغد را افتاد. جغد از دنبال کردن مرد با خبر شد و تصمیم گرفت روی پشت بام یک برجی بنشیند. وقتی مرد دید جغد آنجا هست زنگ یکی از ساکنان آنجا را زد و آن را از موضوع با خبر کرداز این که جغد، طلای خانم مرد را به نوکش گرفته است. آن ساکن هم جغد را از بالای پشت بام گرفت و طلا را هم از توی دهانش بیرون آورد. جغد بسیار ناراحت شد و نا امید از دزدی شد.
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_شش فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62
🖊شاید صبح هم از بس خوابِ جغد را به دوش کشیده که خسته شده و به خوابِ عمیقی فرو رفته، جناب جغد هم خواب آلوده شده به خونِ صبحِ خفته تشنه شده است...
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_شش فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62
🖊احتمالا فردای روزی که کنکور میدهم این شکلی هستم! شاید مادرم ۷ صبح بیدارم کند که ؛ بلند شو چقدر میخوابی!
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_شش فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62
🖊 یک عدد دایی بیچاره که مجبور بوده بچه های خواهرش و تو حیاط نگه داره و اون بچه ها با شلنگ آب افتادن به جون دایی شون و حسابی خیسش کردن🥶
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_شش فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62
از خواب که بیدار شدم به سراغ جغد کوچکم رفتم .پتو را از رویش پس زده بود ، خواستم پتو را به آرامی رویش بکشم که ناگهان چشمانش را باز کرد و به من خیره شد .به سرعت عقب رفتم و زیر لب گفتم فکر کنم هیچ وقت قرار نیست به این کارت عادت کنم ، زیر بالهای قهوه ایش را گرفتم و آرام بغلش کردم .او هم خواست نگاهی به اطرافش بیاندازد و سرش را یک دور کامل چرخاند.جیغ خفیفی کشیدم و گفتم:شاید هم هیچ وقت قرار نیست به چرخش ۳۶۰ درجه سرت عادت کنم .او را به یک حمام آب گرم بردم و گردن نرمش را ماساژ دادم اما احساس می کردم خیلی حالش خوب نیست .ناگهان عطسه بلندی کرد و آب بینی اش همه جا پاشید. تازه متوجه شدم که واقعا رو به راه نیست.بعد از حمام یک حوله کوچک و تمیز را دورش پیچیدم و به حیاط پشتی بردمش .بدنش آرام آرام شروع به لرزیدن کرد و مدام بی حال تر می شد ‌خیلی ترسیده بودم .در مورد علائمش جستجو کردم و فهمیدم انگار سرما خورده. اوه ....خدای من .آن چشمان گردش حالا خیلی معصوم شده بود.پتوی را دور بدنش محکم تر پیچیدم تا گرم شود و سفت بغلش کردم .با دوستم تماس تصویری گرفتم .جغدم را به او نشان دادم .گفت: وای خدای من ...این همان جغدی است که یک هفته پیش پیدایش کردی؟.گفتم: آره و الان سرما خورده و من واقعا نمی دانم چه کار کنم. -خب بذار ببینم تو روزی سه وعده غذا به او می دهی ؟وعده اول سبزیجات ، وعده دوم گوشت و وعده آخر میوه ها . ویتامین ها را چطور ؟اون ها را سر موقع می خورد؟ صبر کن ببینم واکسن هایش را که فراموش نکردی؟! اجازه ندادم به حرفهایش ادامه دهد تصویر را به سمت خود گرفتم و سریع حرفش را قطع کردم . _بی خیال من حتی نمی دانستم که جغد ها سرما می خورند 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز ثبت نام دوره ی پیشرفته نویسندگی و داستان نویسی روزهای شنبه ؛ از ۳۱ تیرماه موسسه مهتدین_شهرک نفت ثبت نام ⬅️ @fatemeghadimi62 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به بالای درخت پناه بردند؟ ارسال پاسخ⬅️ @fatemeghadimi62 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊این بچه خرس ها آذوقه ی زمستان را خورده اند اما مادر دعوایشان نمیکند! مادر وقتی عصبانی شد که فهمید وقتی غذا را خوردند تکه گوشت ها را روی زمین کنار خانه شان رها کرده اند و تمام آنجا بوی گوشت گرفته و این بو باعث حمله ی گرگ ها شده است. بچه ها چون ضعیف هستند به بالای درخت رفتند.🐻🐻💧💧💧
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊 خرس برادر لاک های خرس خواهر را برداشت و تمام خانه ی درختی شان را لاک قرمز زد. مادر عصبانی شد چون شب قرار بود عمه ی خرس ها به خانه شان بیاید😁
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊این دوتا بچه خرس یک ماه بیشتر خواب زمستانی داشته اند و مادر هر چه صدایشان می کرده بیدار نمی شدند!
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊مادر هر چه بستنی قایم کرده بوده را این دو تا خورده اند و حالا دل و روده شان ریخته به هم🤢
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊خرس مادر میخواست آخر هفته بچه ها را به باغ وحش بفرستد تا از آن راه پول در بیاورد ولی آنها نمی‌خواستند از کنار مادر تکان بخورند تا اینکه یک روز اصرار زیاد مادر باعث فرار بچه ها به جنگل از خانه شد. مادر خیلی نگران بود و به جنگل رفت تا بچه ها را پیدا کند. پس از پیدا کردن آنها با بچه ها برخورد تندی داشت و آنها را به خانه برد. در خانه مادر با اصرار و ناله ی بچه ها مواجه شد و در تصمیم اش تجدید نظر کرد و بچه ها در کنار مادر زندگی کردند.
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊این دو تا بچه خرس تمام زحمت های مادرشون رو به باد داده بودن اونها تموم آذوقه هایی که مادرشون برای زمستون جمع کرده بود رو خوردن و به خاطر همین هم از دست مادرشون فرار کردند😁😁
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊خرس کوچولو بدون اجازه ی مامانش رفته یه قل دوقل بازی کرده و سنگ خورده توی سر دوستش حالا مامان دوستش به مامان خرس کوچولو گفته و مامان خرس کوچولو با دمپایی ابری اومده دنبالش 😂
🖤*السّلامُ علیک یا اباعبداللّه*🖤 توفیق باشه هر روز یک بخش جالب این کتاب را در کانال منتشر خواهم کرد. تا با هم بخوانیم و لذت ببریم. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
برای پدر که دختر و پسر فرقی نمی کند. کوچک و بزرگ هم..... پسرها که پیش بابایند! بابا ولی نگران دختر است! 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 عمه زینب ؛ درگوشی می گویم، به رقیه هم دل نبند.... بابا هوای دخترش را کرده... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
به بهانه دختری سه ساله به دختر بچه ها اخم که کنی، فوری دلشان می شکند! حالا هر چه کوچکتر بدتر! لازم نیست داد بزنی! با همان یک اخم دنیا روی سرشان خراب می شود!   رقیه بنت الحسین را هم ارباً اربا کردند! باور کن! یک جا وقتی بابا، داداش علیِ بزرگش را از توی میدان جمع کرد... بعد وقتی خبر عمویش را آوردند... بعدتر وقتی بابا، داداش علی کوچش را توی خاک ها...پشت خیمه ها پنهان کرد... سرِ بابای رقیه را که بریدند...رقیه اشهدش را خوانده بود! 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊 در کلاس های نویسندگی که با دخترخانم ها داریم، بیشتر اوقات بچه ها مطالب قشنگی مینویسند که دوست دارم شما هم بخونید و فقط من نباشم که کیف می کنم😍 👇👇👇👇
گل های مادربزرگم جامدادی مادربزرگ ؛ یعنی جامدادی ای که به من هدیه داده بود نقش های گل گلی قدیمی ای داشت . وقتی می گویم قدیمی، منظورم مانند گل های گلیم و فرش های قرمز قدیمی است، که در هر خانه ی پدربزرگ و مادربزرگی پیدا می شود .با اینکه طرح و نقش اش قدیمی بود اما کاملا دست نخورده و نو بود . راستش اصلا از طرح و نقش جامدادی خوشم نیامده بود ، ولی نه دلم می آمد به مادربزرگ این را بگویم نه رویم می شد . برای همین این موضوع را به مادرم گفتم و داستان ناراحت کننده ای که بعد از آن شنیدم نظرم را نسبت به آن جامدادی تغییر داد . این جامدادی واقعا قدیمی بود اما چون به خوبی نگه داشته شده بود نو به نظر می آمد ، جامدادی برای ایام کودکی مادربزگم بوده ، آن موقع ها دختر ها امکان تحصیل را نداشتند ، اما پدربزرگ مامانم یعنی همان پدر مادربزرگم این جامدادی را برای مادر بزرگم گرفته بود تا در خانه مداد ها یا وسایل اش را درون آن بگذارد . و قسمت ناراحت کننده ی ماجرا این است که مادر بزرگم فکر میکرده روزی میتواند به مدرسه برود ، برای همین جامدادی را نو نگه داشته بود ، و بعد از مدتی گویی آن جامدادی را کاملا به فراموشی سپرده بود . تا اینکه چند وقت پیش آن را در کنج خانه ی قدیمی شان پیدا کرده . و آن جامدادی را به من هدیه داد تا وسیله ای که برای خودش بسیار ارزشمند بود را به من بدهد و من را خوشحال کند . 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi