eitaa logo
خانوم اجازه!
199 دنبال‌کننده
85 عکس
5 ویدیو
1 فایل
﷽. قلم یار مهربانم است. می نویسم و به دخترانم یاد می دهم تا آنها هم بنویسند... تا تاریخ سرزمینم پر شود از زنان اندیشمند • آموزش نویسندگی ( مبتدی تا پیشرفته) ارتباط‌ب‌ادمین @fatemeghadimi62
مشاهده در ایتا
دانلود
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊این دوتا بچه خرس یک ماه بیشتر خواب زمستانی داشته اند و مادر هر چه صدایشان می کرده بیدار نمی شدند!
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊مادر هر چه بستنی قایم کرده بوده را این دو تا خورده اند و حالا دل و روده شان ریخته به هم🤢
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊خرس مادر میخواست آخر هفته بچه ها را به باغ وحش بفرستد تا از آن راه پول در بیاورد ولی آنها نمی‌خواستند از کنار مادر تکان بخورند تا اینکه یک روز اصرار زیاد مادر باعث فرار بچه ها به جنگل از خانه شد. مادر خیلی نگران بود و به جنگل رفت تا بچه ها را پیدا کند. پس از پیدا کردن آنها با بچه ها برخورد تندی داشت و آنها را به خانه برد. در خانه مادر با اصرار و ناله ی بچه ها مواجه شد و در تصمیم اش تجدید نظر کرد و بچه ها در کنار مادر زندگی کردند.
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊این دو تا بچه خرس تمام زحمت های مادرشون رو به باد داده بودن اونها تموم آذوقه هایی که مادرشون برای زمستون جمع کرده بود رو خوردن و به خاطر همین هم از دست مادرشون فرار کردند😁😁
خانوم اجازه!
#تمرین #شماره_هفت فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به
🖊خرس کوچولو بدون اجازه ی مامانش رفته یه قل دوقل بازی کرده و سنگ خورده توی سر دوستش حالا مامان دوستش به مامان خرس کوچولو گفته و مامان خرس کوچولو با دمپایی ابری اومده دنبالش 😂
🖤*السّلامُ علیک یا اباعبداللّه*🖤 توفیق باشه هر روز یک بخش جالب این کتاب را در کانال منتشر خواهم کرد. تا با هم بخوانیم و لذت ببریم. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
برای پدر که دختر و پسر فرقی نمی کند. کوچک و بزرگ هم..... پسرها که پیش بابایند! بابا ولی نگران دختر است! 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 عمه زینب ؛ درگوشی می گویم، به رقیه هم دل نبند.... بابا هوای دخترش را کرده... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
به بهانه دختری سه ساله به دختر بچه ها اخم که کنی، فوری دلشان می شکند! حالا هر چه کوچکتر بدتر! لازم نیست داد بزنی! با همان یک اخم دنیا روی سرشان خراب می شود!   رقیه بنت الحسین را هم ارباً اربا کردند! باور کن! یک جا وقتی بابا، داداش علیِ بزرگش را از توی میدان جمع کرد... بعد وقتی خبر عمویش را آوردند... بعدتر وقتی بابا، داداش علی کوچش را توی خاک ها...پشت خیمه ها پنهان کرد... سرِ بابای رقیه را که بریدند...رقیه اشهدش را خوانده بود! 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊 در کلاس های نویسندگی که با دخترخانم ها داریم، بیشتر اوقات بچه ها مطالب قشنگی مینویسند که دوست دارم شما هم بخونید و فقط من نباشم که کیف می کنم😍 👇👇👇👇
گل های مادربزرگم جامدادی مادربزرگ ؛ یعنی جامدادی ای که به من هدیه داده بود نقش های گل گلی قدیمی ای داشت . وقتی می گویم قدیمی، منظورم مانند گل های گلیم و فرش های قرمز قدیمی است، که در هر خانه ی پدربزرگ و مادربزرگی پیدا می شود .با اینکه طرح و نقش اش قدیمی بود اما کاملا دست نخورده و نو بود . راستش اصلا از طرح و نقش جامدادی خوشم نیامده بود ، ولی نه دلم می آمد به مادربزرگ این را بگویم نه رویم می شد . برای همین این موضوع را به مادرم گفتم و داستان ناراحت کننده ای که بعد از آن شنیدم نظرم را نسبت به آن جامدادی تغییر داد . این جامدادی واقعا قدیمی بود اما چون به خوبی نگه داشته شده بود نو به نظر می آمد ، جامدادی برای ایام کودکی مادربزگم بوده ، آن موقع ها دختر ها امکان تحصیل را نداشتند ، اما پدربزرگ مامانم یعنی همان پدر مادربزرگم این جامدادی را برای مادر بزرگم گرفته بود تا در خانه مداد ها یا وسایل اش را درون آن بگذارد . و قسمت ناراحت کننده ی ماجرا این است که مادر بزرگم فکر میکرده روزی میتواند به مدرسه برود ، برای همین جامدادی را نو نگه داشته بود ، و بعد از مدتی گویی آن جامدادی را کاملا به فراموشی سپرده بود . تا اینکه چند وقت پیش آن را در کنج خانه ی قدیمی شان پیدا کرده . و آن جامدادی را به من هدیه داد تا وسیله ای که برای خودش بسیار ارزشمند بود را به من بدهد و من را خوشحال کند . 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
بستنی های حاجی حسن حاجی حسن بستنی هایی می فروخت که هرکسی آنها را می خورد، به مدت یک ماه مسمومیت شدید می گرفت و هیچ چیزی نمی توانست بخورد. اوایل مردم فکر می کردند فردی که بستنی خورده، از قبل مریض بوده، اما وقتی تحقیق کردند، فهمیدند مشکل از بستنی هاست. حاجی که فردی مسن و لاغر بود و موهای کم پشتی داشت، همسرش را به علت بیماری سخت سرطان از دست داده بود و هیچ کسی را نداشت. او می گفت که این کار را نمی کند و تازه با صلوات بستنی هارا درست می کند. گذشت و گذشت، روز به روز حاجی حسن یعنی آقای مغازه دار مشتری هایش کمتر می شدند تا اینکه دیگر هیچ مشتری برایش نماند. او که با این اتفاق دستش به شدت تنگ شده بود، از خدا می خواست تا متهم این اتفاق را برملا کند. نیمه های شب بود و حاجی بیدار شده بود تا نماز شب بخواند. او که همینطور مشغول عبادت بود صدای خش خشی را در مکانی که بستنی هارا درست می‌کرد شنید. چوب دستی اش را برداشت و به سرعت به آنجا رفت. چوب را محکم زد به سر مجرم و او بیهوش به زمین افتاد. حاجی رفت دنبال حکیم. او آمد. وقتی مجرم به هوش آمد، طبیب به او گفت: خب، ماجرا را تعریف کن! مجرم هم گفت:من‌ مردی بستنی فروش بودم که کسب و کار خوبی داشتم. وقتی حاجی بستنی فروشی زد، مشتری های من‌ روز به روز کمتر می شد و مشتری های حاجی بیشتر. من‌ تصمیم گرفتم کاری کنم که کسب و کارش را به هم بزنم! حکیم گفت:بسیار خوب! تنبیه تو این است که فردا صبح در میدان بزرگ شهر تمام این اتفاقات را تعریف کنی و مبلغی را هم به عنوان جریمه به او بدهی. مگر نشنیده ای که می گویند:چاه کن همیشه ته چاه است! و به این صورت قائله ختم به خیر شد... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
✏️📒✏️📒✏️📒✏️📒✏️ امسال تابستون چی یاد گرفتی؟ حواست هست تابستون داره تموم میشه؟ دوست داری این روزهای باقی مانده اصول و مهارت های نوشتن رو یاد بگیری؟ هم یاد میگیری چه جوری بنویسی هم ذهنت خلاق میشه هم میتونی از مهارت هایی که یاد میگیری کسب درآمد کنی! چه جوری؟ داستان ها و یادداشت هات و میدی سایت و مجلات و ازشون پول در میاری! یا کانال بزنی و اونجا منتشر کنی🤓 چی بهتر از این 😍😍 📍ده جلسه فایل صوتی مبتدی + ده جلسه پیشرفته 📍تمرینات مجزا و بررسی تکالیف توسط استاد 📍ارسال فایل صوتی در *بله* یا *ایتا* ثبت نام : @fatemeghadimi62 دورهمی بچه های کلاس در انجمن ادبی آیه 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
☺️😇🥹😢😭😨😰🫣 📘 انواع ژانرهای کتاب کدامند؟📘 معرفی + مثال+تمرین 📍شنبه ۲۱ مرداد ماه 📍ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۵:۳۰ 📍شهرک نفت_ موسسه مهتدین 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
مادرم ، بی بی زهرا ، امشب شب جمعه هست. خیلی وقت است که دلتنگ حرم زیبای پسرت هستم. خیلی وقت است که طعم شلوغیه حرم را نچشیده ام . یا زهرا ، میگویند امشب در حرم اباعبدالله هستی . میشود برایم از شلوغیه شب جمعه های حرم بگویی؟ میشود برایم از مهمانان امشب ارباب بگویی؟ میشود برایم از ضریح شش گوشه اش بگویی؟ میشود برایم از بگویی؟ اصلا بهتر بگویم میشود برایم از بهشت روی زمین بگویی؟ مادرم ، امشب میشود به حسینت از چشمان ترم بگویی؟ میشود به حسینت بگویی که دوری از حرمش حالم را دگرگون کرده است؟ میشود بگویی دیگر طاقت دوری از حرمش را ندارم ؟ میشود بگویی من را هم برای بپذیرد؟ مادر ، التماس دعا 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
آسمان دلم گرفته تر از آسمان شهر تهران است. آسمانی که برایش مقدور نیست دیگر دوری و دلتگی را تحمل کند. بار سنگین دوری روی شانه هایش سنگینی می کند. آسمانی که مجبور است برای چندمین بار دوری از معشوقش را تحمل کند. اما نمی تواند. چه کند ؟ آفتاب نمیاید. چه کند؟ خیلی وقت است که منتظر نوریست که از لا به لای ابر های سیاه خودش را نشان دهد ، اما نمی دهد . نوری که وقتی بیاید می گوید : دیگر دوری بس است. وقت موعود است . تو هم امسال با پای پیاده کنار زائران اباعبدالله راهی کربلای معلی می شوی. دیگر توان تحمل را ندارد. دیگر جان به لب شده است. یا حس‍❤️ین! خودتان بگویید با دوری چه کند؟ خودتان بگویید چگونه صبوری کند؟ خودتان بگویید وقتی می شنود همه رفته اند اما او جام‍ 😭انده است چگونه از حال نرود؟ ای کاش زودتر آسمان دل هر کسی که عاشق ارباب هست روشن شود . ای کاش دیگر آسمان دل عاشقان ارباب نگیرید. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
چند خطی را در هم نوشته ایم و تقدیم میکنیم محضر پاک شهدای کربلا...!🌱 باران را همه دوست دارند ...!!🌧 اما هیچکس توانایی دیدن چشمان بارانی کودکان را ندارد...): هیچ دلی توانایی شنیدن نفس های منقطع نوزادان را ندارد...👼 وهیچ پدری توانایی دیدن کمر خمیده پدری دیگر را...🙍‍♂ هیچ مادری نمی تواند ببیند مادری دیگر بالای سر جوانش نشسته و روضه پسر جوان حسین را می خواند🫀. مادری آن طرف تر روضه سه ساله را می‌خواند. وپدری طفل شش ماهه بی جانش را در دست دارد...! در هر قسمت از فلسطین که قدم برداری صدای روضه خوانی مادران و هق هق گریه مردانه پدران و جیغ و گریه های از سر ترس کودکان به گوش میرسد 🐚🌊 آری...! کربلایی دیگر در بخشی از جهان اسلام در حال وقوع است ❗️ حال وقت انتخاب است که یزدی باشیم یا حسینی؟؟؟ 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
برای این بچه ها در مرحله اول فقط و فقط روان خوانی پیشنهاد می کنم. هر روز ازش بخواهید کتاب... مجله... روزنامه. . و... بخونه حتی کتاب آشپزی زیر نویس شبکه خبر کتاب درسی حتما تغییری در نوشتن حاصل خواهد شد. 🌱🌸🌱 🆔 https://eitaa.com/khanomejaze
🍂🍉🍂🍉🍂🍉🍂🍉 اگر موافقید یک مسابقه ی یلدایی برگزار کنیم با جایزه ی نقدی 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
🍂🍉🍂🍉🍂🍉🍂🍉 🍏نظر شما درباره ی این تصویر چیست؟ 🍎این تصویر شما را یاد کدام یک از ویژگی های انسانی می اندازد؟ شما میتوانید در قالب *داستان کوتاه* ، *یک بند* و یا حتی *شعر* درباره ی این موضوع بنویسید. یادداشت شما در صورت بازدید زیاد و دریافت پسند❤️بیشتر مشمول دریافت جایزه خواهد شد. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
خود نوشت . تولدش که شده بود توی قلب دگرگون شده ام احساسی داشتم که تا باحال آن را تجربه نکرده بودم . حسی بین دوری و خوشحالی! دلم می خواست برای قلب مهربانش تولدی بگیرم تا شاید با قلبش برای من دعا کند . مثل همیشه بهترین لباسم را پوشیدم ؛ تا به سراغ تولدش بروم . داشتم در ذهنم مرور می کردم که این عشق چند ساله می شود؟! قلبم به من میگفت بی شک جواب از متولد شدن توست؛ ولی ذهنم به من این را آموخت که نه ؛این عشق من به این معشوقه قدیمی تر از زمان چشم گشودنم می باشد. ناگهان ذهن کوچکم یاد اولین دیدار مان می افتد ؛ زمانی که تا سر خم می شدم ،تا به او ادعای احترام کنم آخر او بهترین رفیقم بوده است . بی هوا این جمله را زیر زبانم تکرار میکنم: در ماه شهادش هیچ تولدی نیست، و در ماه تولدش هیچ شهادتی نیست. میلادت مبارک قلبم زخم خورده ام که همیشه مرهمی به نام حسین داشت. 🖊به قلم: فاطمه صهبا عسگری (ع) 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊📚 کلاس های مجازی در دو سطح *مبتدی و پیشرفته* و در دو بخش *نویسندگی و داستان نویسی* به این شکل برگزار می شود: 📌ارسال ده جلسه فایل صوتی + تکالیف در پیام رسان بله یا ایتا 📌ارتباط خصوصی با استاد و رفع اشکال 📌انتخاب روز و ساعت برگزاری کلاس با هنرجو 📌هزینه هر ده جلسه: ۳٠٠ هزارتومان 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
61590.jpg
570.9K
تو رفته ای و از بالا زندگی ما را نگاه می کنی... به ما می خندی.. برای این همه سرگردانی و پریشانی که داریم ،به ما میخندی! برای بدوبدوهای بیهوده و گناهان کوچک و بزرگ...به ما می خندی! از همان خنده های ریزی که می گویند در دنیا بر لبانت داشته ای! شاید هم برای ما دعا می کنی! حسم این است که حالا آنجا که دستتان باز تر است...حالا آنجا که فراغ بال بیشتری دارید، بیشتر حواستان به ماست. یعنی خواهش میکنم که این طوری باشد...حواستان بیشتر به ما باشد. خواهش میکنم. امروز، ظهر تاسوعای سال1403 کتاب «اسم تو مصطفی ست» تمام شد. الان که این متن را مینویسم تلویزیون مراسم عزاداری طهرتاسوعا در شهریار-کهنز(بیت شهید صدرزاده) را پخش می کند. حتما شما آن بالا کنار علمدار حسین سینه می زنید. خوش به حالتان! نگاهتان که به ما افتاد اشک های ما را هم هدیه ببرید برای آقا... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
✨سلام. از یک بانوی دهه شصتی که از دهه هفتاد خبرنگار و نویسنده روزنامه های کیهان، جام جم، زن روز، رسالت و صبح صادق و... شد. دهه هشتاد جامعه شناسی الزهرا خوند و برای بار اول مامان شد! دهه نود لباس زیبای معلمی بر تن کرد و برای بار دوم مامان شد! در قرن جدید هنوز اتفاق خاصی نیافتاده است. 😜 در موج آرام بله سیاسی می نویسم و اینجا از روزمرگی های یک معلم و گاهی یک معلم مامان و یک مامان معلم دغدغه ام رشد فرزندان این آب و خاک است پس گاهی اگر فرصت شد مشاوره های آموزشی، معرفی بازی ها و راه هایی برای تقویت مهارت های دانش آموزی هم میدهم.
متن زیر را ادامه بدهید. تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم ..... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم . باید می توانستم انتظار کشیدن را تحمل کنم. سخت است ولی اگر بهوش بیاید و من کنارش نباشم یا خواب باشم چه؟؟ باید سعی میکردم چشمانم را باز نگه دارم و به این دنیای بی رحم نگاه کنم. اگر از پیشم بروی یعنی دنیا دیگر برای من به پایان رسیده است. اگر از پیشم بروی دنیا سیاه و تاریک می شود و مرا دیگر در آغوش خود نمی گیرد و مرا همانطور در حال خود رها میکند. چشمانت را باز میکنی و دنیا نورانی و روشن میشود. دستم را روی قلبت می گذارم. ضربان قلبت برایم مثل این می ماند که به من بگویند تو اجازه ی زنده ماندن را داری. دستانت را میگیرم. مثل همیشه گرم و صمیمی. با خودم می‌گویم نکند ما یک روح در دو بدن هستیم؟؟ اگر مرا ترک کنی من هم نمی توانم دوام بیاورم و این دنیا را ترک میکنم. خوشحالم که تو مرا ترک نکرده ای............ 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه، از بی خوابی حالت تهوع گرفته بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند. هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم ..... یک چشمم به تلویزیون بود و یک چشمم به گوشی. منتظر خبری از کِشتی...امیدها همه نا امید شده بود. میگفتند تمام سرنشینان کشتی در دم جانشان را از دست داده اند. باورش برایم سخت بود. در دلم میگفتم: « نه! حتما آخرین لحظه پریده اند در آب و نجات پیدا کرده اند...» کاش این طور باشد... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adab