شب اول ماه محرم بود .
من و مادر ، پدر و برادرهایم علی و رضا برای عزاداری به مسجد محله مان رفتیم .
ابتدا که وارد مسجد شدیم عمو حسن ( رفتگر و تدارک بین مسجد ) با ناراحتی روی صندلی کوچکی کنار در مسجد نشسته بود . پدرم تا قیافه و حال و روز عمو حسن را دید خم شد دست عمو حسن را گرفت و گفت : چه شده عمو حسن اتفاقی افتاده ؟!
عمو حسن با صدای لرزان و ضعیفش گفت : امشب مثل همیشه کسی برای پذیرایی و برای کمک در آشپزخانه مسجد نیست که به من کمک کند تازه هزاران هزار عزادار در مسجد حاضر می شوند و نمی شود آنها این همه ساعت عزاداری کنند وخسته شوند بعد حتی شام یا یک چیزی نخورند و حتی مداحمان هم کنسل کرد و گفت جایی دعوتم نمی دانم چه کار کنم !
مادر گفت : من و زهرا می توانیم در آشپزخانه به خانم ها کمک کنیم و هر کدام کاری کنیم .
علی هم گفت : من هم می توانم پرچم به دست بگیرم و در مراسم بچرخانم .
رضا هم گفت : من هم مداحی ام عالی است تا به حال چند بار مدال آوردم پس می توانم مداحی کنم .
پدر هم گفت : من هم می توانم به رضا کمک کنم تا ولم صدای بلندگو را زیاد و کم کنم .
عمو حسن باخوشحالی که انگار تا به حال این خوشحالی را در عمرش نکرده بود گفت : می دانستم شما خانواده ی مهربان هر کاری به خاطر امام حسین (ع) و شهدای این جنگ می کنید.
و همه با خوشحالی دست به کار شدند .
🖊فاطمه خرمی شاد
#تصویر_نویسی
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
شب اول محرم بود. سوار ماشین شدیم و گاز دادیم تا برویم هئیت میثاق با شهدا. اما دیدیم درب هیئت بسته است و خادمین هیئت داشتند به جمعیت پشت در می گفتند که ظرفیت تکمیل شده است و اجازه نیست کسی وارد هیئت شود اما باز هم خیلی ها خودشون رو از لای در رد می کردن و میرفتن داخل. ما هم وقتی دیدیم درب هیئت بسته است ، دلخور شدیم و سوار ماشین شدیم . از امام حسین علیه السلام کمک خواستیم که ان شاءالله بتونیم در این شب ثوابی کرده باشیم.همون لحظه مادر گفت : ایستگاه صلواتی می زنیم. گفتیم آخه ما که چیزی نداریم.مادر گفت من یک فلاکس چای آورم. یک بلند گو هم از هیئت امانت می گیریم و ابوالفضل جان مداحی میکنه. یک بسته لیوان یک بار مصرف هم میخریم به همراه کمی قند و بین مردم پخش می کنیم.
همه با نظر مادر موافقت کردیم و شروع کردیم به پخش کردن چای. اون شب وقتی رفتیم خونه یک حس معنویت بهمون وارد شد .
🖊محدثه خاموشی
#تصویر_نویسی
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
شب عاشورا بود و همه خانواده دلگیر بودند. هیچ شبی نتوانسته بودیم به هیئت برویم. خواهرم کرونا گرفته بود و سه روز بود که در آی سی یو بود. ما هم روزمان را در بیمارستان شب می کردیم. هم نگران خواهرم زینب بودیم هم دلمان برای هیئت لک میزد. مادرم همه ی خانواده را جمع کردند و گفتند:هر سال شب عاشورا به هیئت در پخت و پخش غذا کمک میکردیم، اما امسال به خاطر مریضی خواهرتان نمی توانیم به هیئت برویم ، بنابراین من و پدرتان با مسئولان بیمارستان هماهنگ کردیم که جلوی بیمارستان ایستگاه صلواتی بزنیم تا بیماران و پرسنل هم شب عاشورا عزا داری کرده باشند، ولی توی بیمارستان نمی توانیم برویم چون بیماران اذیت میشوند و با گریه ادامه دادند: نذر کردم حال خواهرتان هم خوب شود. دو روز بعد خواهرم از آی سی یو بیرون آمد و به برکت آقا امام حسین علیه السلام حالش خوب شد.
🖊فاطمه سادات پیشوایی
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
حالم آشفته بود.صدای گریه و سینه زنی و یا حسین یا حسین مردم میامد.
آرام آرام اشک میریختم.
تصور واقعه کربلا
صحنه شهادت امام حسین(ع)
شهادت حضرت رقیه(س)
شهادت حضرت علی اصغر(ع)
و…
تصور همه ی این اتفاقات بسیار دردناک بود.
🖊سارا سید خاموشی
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
روز دوم محرم بود من و خواهر و مادرم بااین که دیشب هم اومد بودیم مسجد ولی حال من ی جوری بود نمی دانم شاید چون به خاطره کرونا چند وقتی نیامده بودیم آنطوری بودم
صدای یاحسین یاحسین در مسجد میپیچید و از پیر تا جوان گریه میکردن و بعضی از بچه های ۸یا۹سال در حیاط مسجد بازی با کاردستی یاد میگرفتن
بلاخره تمام شد همه رفتند پایین من فکر کردم میریم خونه اما به یک میز بزرگ رفتید و غذایی گرفتیم و به خانه رفتیم
من فردا با خواهر ومادرم یه مسجد رفتیم ولی دیگر اونجا کارهایی داشتیم چایی دادن ،دستمال دادن...
🖊️هلنا بدیعی
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
محرم نزدیک است و کم کم خیابان ها پر می شود از پرچم های مشکی" یا حسین(ع) "
محرم را دوست دارم. گویی طعم و عطر چای های امام حسینی با بقیه ی چای ها فرق دارد.گویی روضه امام حسین و فرزندانشان حال دلم را دگرگون می کند .
و در یک کلام :
"اصلا حسین جنس غمش فرق می کند"
" این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند "
🖊 زهرا شیخ الرئیس
#دل_نوشته
#محرم
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
🖊 درباره این تصویر هر چه به ذهن تان می رسید بنویسید.
#دل_نوشته
#محرم
#اربعین
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
🖊 درباره این تصویر هر چه به ذهن تان می رسید بنویسید. #دل_نوشته #محرم #اربعین #از_نوشتن_نترسید #انجم
خریده شدم
(وصال سینی به عشق)
همیشه دلم می خواست انتخابِ درستِ کسی باشم، که بعد ها با خودش نگوید چه غلطی کردم انتخابش کردم.
یا چقدر بی حواس بودم که دست روی این گذاشتم.
عوضش دلم می خواست بگویند،
عجب فکرِ بکری بود این تصمیم و این خریدِ به جا.
دلم لک زده بود برای شنیدن این جملات از زبان کسی که در مغازه با شوق و ذوق دست روی من می گذاشت و قیمتم را می پرسید و چشم هایش از ارزانی ام برقی می زد و دست در جیبش می کرد برای بُردنم.
ولی پایش که به خانه می رسید و میهمانی ناخوانده در خانه اش را می زد و آماده ام می کرد برای حملِ چای غر می زد.
هعی، که همیشه حالم این بود:
نگران...
افسره...
غمگین...
در خلسه ی ترد شدگی گیر کرده بودم و به گوشه ای از سرنوشتم خیره بودم.
روزها در پی روز ها می گذشت و هر لحظه مرا مطمئن تر می کرد که در وجودم به جایِ مهره ی مار، نیشِ مار است که مرا منفور کرده است.
آخر چه کسی سینی را می خرد و بعد از چند روز به مغازه برش می گرداند؟
یعنی تحمل من در خانه اش انقدر سخت است.؟!
دیگر برایم مهم نبود که حتی ذوبم کنند و بعد ها ذرات ریز و درشت بدنم هر کدام قابلمه و ملاقه و... شود و هویتِ من کلا از یاد همه برود.
دیگر برایم مهم نبود.
امّا
حادثه گاهی بی صدا و علائم اتفاق می افتد، نامش حادثه است چون تغییری در زندگی ات ایجاد می کند که یک اتفاق عادی از پسش بر نمی آید.
می گفتم همیشه دوست داشتم انتخابِ درستِ کسی باشم که دوستم داشته باشد.
آری اکنون خریده شدم.
چه داد و ستدِ شیرینی بود بین فروشنده ام با قلبِ مهربانِ یار.
پولی که واسطه ی خرید به مغازه دار داد را که دیدم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و همینطور بی وقفه اشک ریختم. به قلبم رسیده بود. الهام شده بود. که حالا تو واقعا خریده شدی.
تو به عشق رسیدی، بوییدی، بوسیدی و در آغوش گرفتی اش.
در تمام روز هایی که چاییِ فارق العشق ها را حمل می کردم و آبی به دست بنده ای می دادم، در دلم عشقی نهفته می زیست که شرایط بقایش ناقص بود.
عشقی که نفسش بند آمده بود و یک جرعه آب گوارا از معشوق می خواست.
حالا که دانه دانه قطره های عاشقانه در ظرفِ رویم است و در دست واسطه ی عُشاقم و کمکی برای سیرابیِ اهلِ دل می کنم عشقِ در قلبم هم سیراب شده.
من را دختر بچه ی نجیبی خرید و در صف زائرانِ عاشق به سمت راهِ بارانی و شیدایِ ابا عبدالله الحسین(ع) به توزیعِ قطره های زلال محبت و گورای آب پرداخت و مرا به صاحبِ اصلی زندگی ام که سال ها منتظرش بودم فروخت.
من خریده شدم
آری با دستانِ سخاوتمند دختر بچه ای که واسطه ای بین من و عشق بود به امام فروخته شدم.
آری امامی که دلش دریای محبت الهی است برای قطره های خالصِ عشق سرپناهی حقیقی و ماندگار است
او حتی شئ دلباخته ای مثل من را هم پناه می دهد.
"او دریای خریدار است"
#ریحانه_بهادری_جهرمی
#دل_نوشته
#محرم
#اربعین
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
🖊 درباره این تصویر هر چه به ذهن تان می رسید بنویسید. #دل_نوشته #محرم #اربعین #از_نوشتن_نترسید #انجم
💧 *لیوان اضافه* 💧
کربلا برایم خانه امنی بود. از صبح تا شب در خیابان ها و صحن های زییای اربابم بازی می کردم . هیچ وقت فکر نمی کردم که من از پدر و مادرم جدا می شوم و آنها را گم می کنم.
میدانستم که آقایی است که پناهگاه من است.
میدانستم که من جزو دخترانش هستم و میدانستم او هیچ گاه دخترانش را تنها نمیگذارد.
پدر و مادر من هم هیچ وقت فکر نمی کردند که برای من که سه ساله هستم تنها بیرون رفتن خطر ناک است.میدانستند که آقاییست که محافظ من است .حتی بعضی وقت ها هم شب را هم در حرم می گذراندم.
کربلا شهر شلوغی است.از ابتدای سال قمری هم شلوغ تر می شود .
روزگاران اربعین هم شلوغ تر از تمام این روز ها می شود .
با این وجود روز اربعین تصمیم گرفتم آب پخش کنم .
از حرم تا خانه را زود دویدم و پله های خانه را بالا رفتم . وارد آشپز خانه شدم . سینی را برداشتم .
به تعداد یاران امام حسین (ع)در سینی لیوان چیدم.
داخل شان را پراز آب کردم و با عجله از پله ها پایین امدم . اما در راه پله به زمین خوردم و آب ها ریخت . خدا خدا کردم که لیوان ها نشکسته باشد .
اما انگار شکسته بود .
اگر مادر می فهمید....
آمدم کار خیر کنم این شد .
آقاجان! کاری کنید که آبروی من نرود.
از خانه بیرون رفتم که دیدم همسایه برایمان به تعداد یاران امام حسین(ع)لیوان آورده است.
خوشحال شدم و تصمیم گرفتم درون این ها را اب کنم و راستش را به مادرم بگویم .
آب ها را پخش کردم اما یک لیوان باقی ماند .
هیچ کسی این لیوان را بر نداشت. حساب که کردم دیدم یک لیوان اضافه چیدم.
شاید این لیوان برای خود من بوده....
خودم که یادم رفته بود تشنه هستم!
#محدثه_خاموشی
#دل_نوشته
#محرم
#اربعین
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
🖊 درباره این تصویر هر چه به ذهن تان می رسید بنویسید. #دل_نوشته #محرم #اربعین #از_نوشتن_نترسید #انجم
سال ها بود که در حسرت رفتن به اربعین بودم. سال ها بود که شاهد رفتن اطرافیانم حتی پدر و مادرم به اربعین بودم اما قسمت نشده بود که بروم امسال اربعین هم تنها دلخوشی ام دیدن فیلم های زائران اربعین در تلویزیون بود داشتم تلویزیون نگاه می کردم که ناگهان دختر کوچکی که روی لباسش نوشته بود یا زینب و یک لیوان آب دستش بود توجهم را جلب کرد آن دختر آن لیوان را به یک دختر هم سن خودم داد. یک سال گذشت و من این صحنه را از یاد بردم تا اینکه آن سال قسمت شد و به همراه پدر و مادرم به اربعین رفتم در میان راه دختر کوچکی که روی لباسش نوشته بود یا رقیه لیوان آبی به من تعارف کرد آمدم آب را بخورم که دختری کوچکتری را دیدم که تشنه بود و به مادرش می گفت آب می خواهم مادرش هم دنبال کسی که آبی به او بدهد دویدم و آب را به او دادم ناگهان به یاد آن دختر در تلویزیون افتادم و با خود گفتم حضرت رقیه هن در این صحرا تشنه بود و کسی به او آب نداد ام حواسشان هست که زائران کربلا تشنه نمانند *یا* *رقیه بنت الحسین (س)*
#فاطمه_سادات_پیشوایی
#دل_نوشته
#محرم
#اربعین
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
هدایت شده از کیهان بچهها
🔹جشنواره ملی شعر و داستان "دوست من کتاب"
🔹ارسال اثر
🔸شعر کودک و نوجوان
🔸داستان کودک و نوجوان
🔹موضوعات:
🔸کتاب و فرهنگ کتابخوانی
🔸کتابخانه: مرکز اجتماعی و فرهنگی
🔸کتابیاران،خیرین کتاب و کتابخانهساز، کتابداران
🔹مهلت ارسال: ۱۷ اسفندماه سال ۱۴۰۱ مصادف با سالروز تاسیس نهاد کتابخانهها
🔹شرایط شرکت
۱.همه گروههای سنی اعم از کودک (۷ تا ۱۲)
نوجوان(۱۳ تا ۱۷) بزرگسال(بالای ۱۸ سال) میتوانند شرکت نمایند (آثار گروه های سنی، جداگانه داوری می شود و تخصیص جوایز بصورت مجزا در هر بخش است)
۲.محدودیت در تعداد و قالب اشعار وجود ندارد( آثار باید در حوزه ی ادبیات کودک و نوجوان باشد)
۳.داستان کودک نسبت به نوجوان از لحاظ حجم محدود تر است، اما به طور کل داستانها کوتاه باشد ( نه بیشتر از ۱۵۰۰ کلمه!)
۴. لطفا ذیل اثر مشخصات از قبیل: نام نام خانوادگی، تاریخ تولد، کد ملی، شماره تماس و نشانی خود را بنویسید
🔸طریق ارسال:
۱. سامانه samakpl.ir ( سامانه ساماک نهاد کتابخانه های عمومی کشور)
۲. از طریق شبکه های اجتماعی بله، ایتا و واتساپ با شماره 09378568388
۳.از طریق ایمیل
mahfel@hamadanpl.ir
🔸اطلاعات بیشتر در ایتا با شماره ۰۹۴۷۸۵۶۸۳۸۸
🔸گروه "محفل ادبی جوانه هگمتانه"
https://eitaa.com/joinchat/2057568496Cf2b977475d
🔸دبیرخانه جشنواره ملی شعر و داستان کودک و نوجوان دوست من کتاب
#کیهان_بچه_ها
🆔 @keyhanbacheha
❄️☃❄️☃
میگویند پوششی از #برف میتواند سبزیهای در حال خواب مزارع را محافظت کند...
و یا از درختان در مقابل سرمای بیش از حد نگهداری کند....
و اسکیموها را در کلبههای برفی امان دهد...
❄️ میگویند پس از نشستن برف بر روی زمین، سکوتی شگفتانگیز همه جا را فرا میگیرد...
❄️ لذت بردن از اینهمه زیبایی و آرامش را در کنار هم وطنانم میخواهم...
اصلا این چند روز فهمیدهام #سرما طعمی ملس دارد، نه خیلی شیرین است و نه خیلی ترش...
مزهی فسنجونهای ظهر جمعهی مادربزرگم...
این چند روز هم میگذرد و خاطرات ملسش برای ما میماند، تا زمستان سال بعد که دور هم بنشینیم و بگوییم؛ " وای یادش بخر! ما که عادت داشتیم روزی ۵ نوبت چای تازه دم بخوریم، ترک عادت کردیم و روزی یک بار میخوردیم آن هم با طعم ماکروویو😖
یادش بخیر! برای رفتن از اتاقی به اتاق دیگر از زیر پتو کانال میزدیم...
اصلا هر کسی جورابش کلفتتر بود میرفت و از یخچال آب میآورد؛ به سان کزت هنگامی که وسط زمستان میرفت و از چشمه آب میآورد...
آه! آقای ویکتور هوگو! ما آن روزها حال کزتت را خوب فهمیدیم!...
شاید هم گوشهی خاطراتمان اشاره کنیم به مهربانی بیش از حدمان در قبال گربههای داخل حیاط و از زمستانی بگوییم که برای گربههای شمیران بربری تازه با سوپ گرم و کمی شیر داغ میبردیم...
از دماغهای یخ زده و پتوهای نویی که همیشه برای مهمان بودند و آن زمستان در خانهی ما افتتاح شد..."
و خلاصه کلی خاطرات ملس دیگر...
❄️ ممنونم برفِ زیبا
❄️ ممنونم خدای خالقِ این برف زیبا
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
از عشق تو لبریز آرامشم،
قراره که غرق یه رویا بشم.
قرار دوباره منِ گمشده،
تو آغوش امن تو پیدا بشم.
چه حالی چه احساس با ارزشی،
منو داری سمت خودت می کشی...
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
✏️🖊📚
#دختران #اهل #قلم
دل نوشته های زیبای خودتان
در این ماه آسمانی را
اینجا بفرستید
تا همگی بخونیم و لذت ببریم😍
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
✏📖🖊
خدای خوبم😍
دوست داشتن تو بهترین و زیباترین هدیه ای بود که مادر و پدرم به من دادند.
از آنها ممنونم که من را عاشق تو کرده اند...
✍فاطمه عزتی _ ۱۶ ساله
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
🖊📖✏️
سجاده ی سفید رنگم را رو به قبله پهن میکنم.
همان سجاده ای که از بازار رضای مشهد خریده بودیم. بوی مشهد می دهد. بوی حرم می هد.
من این شبها روی این سجاده که بوی حرم امام رضا را می دهد، با خدای خوبم مناجات میکنم.
امام رضا جان؛ می شود برای من دعا کنید؟ دعا کنید تا زود به زود به زیارتتان بیایم....
✍ بیتا فروزان _ ۱۳ ساله
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
روزهای تولدم برای من بهترین روزهای زندگی ام است. انگار از صبح همه چیز فرق می کند.
انگار تو حس بزرگ شدن و نو شدن را خوب حس میکنی.
امروز در رادیو شنیدم که حاج آقایی می گفت ماه رمضان ماه تولد دوباره ی ما انسان هاست. چقدر خوب😍 چقدر قشنگ😍
خدایا کمکم میکنی در این ماه، تولدم را زیباتر جشن بگیرم؟ کمکم میکنی همانی بشوم که تو دوست داری؟
کمکم میکنی بعد از تولدم، بعد از نو شدنم، روز به روز بهتر شوم و به تو نزدیکتر؟
✍ نازنین زینب فراهانی_۱۵ ساله
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
بهار زیبای زمین، آمدنت جان را سرشار از عشق به زندگی می کند...
در این تکاپوی زیبای جسم، جان چه زیبا لباس الهی بر تن کرده...
رمضان فصل نوشدن جان هاست...
جان که نو شود، روح که جلا یابد، جسم سبک تر می شود
و جسم و جان با هم بال و پر می گیرند....به سوی حق....
✍زهرا کریم زادگان_ ۱۷ ساله
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
دوست داشتم در باغ قدم بزنم. دوست داشتم دست هایم بال می شدند و من را به پرواز در می آوردند. دوست داشتم سبک شوم و رها...
تا اینکه مهمانت شدم *حسین جان* .....مهمان *بین الحرمینت* شدم...نشستم در زیباترین خیابان جهان. سبک شدم و رها...
ماه رمضان در کربلا خیلی صفا دارد...خیلی✨✨
✍ بهار رضایی_ ۱۶ ساله
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
باز هم بوی رمضان می آید. بوی ماه میهمانی الهی. بوی بهار قرآن. بوی سحر های زیبای ماه رمضان. بوی لحظه های شیرین افطار . در این ماه بار دیگر خداوند درهای رحمتش را به رویت باز میکند و تو را صدا می زند و می گوید : بیا بنده من. و به تو فرصتی دوباره میدهد تا امسال هم ماه رمضان در بهار قرآن کنار سفره سحری بنشینی و خدا را صدا بزنی و برای چند ساعت به یاد لب عطشان حسین علیه السلام تشنگی و گرسنگی را تحمل کنی.
✍محدثه سادات سیدخاموشی _ ۱۲ ساله
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
دوباره ماه زیبای رمضان رسید، خدایا چقدر دلم میخواست دوباره باهات حرف بزنم، دلم میخواست یک پله دیگه بهت نزدیک بشم.
دوست داشتم که با شما و امام حسین عهدی را ببندم :
من تا آخر عمر به یاد شما هستم حسین جان .
برای اینکه یک پله بالا بیایم دوست دارم که این ماه را روزه بگیرم و عبادت خود را به بالا ترین سطح ممکن برسانم.
خدایا کمکم کن
امام حسین کمکم کن
✍سیده فاطمه شکری-۱۲ساله
#رمضان
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
🖊نکنه وقتت به بطالت بگذره...
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
*نظم؛ چیزی که همه نويسندگان به احترام او کلاه از سر بر میدارند*
🟩چارلز دیکنز، نویسنده ۱۵ رمان از جمله آثار کلاسیک مانند «الیور توئیست» و «دیوید کاپرفیلد»؛ گفته است: «من هرگز نمیتوانستم بدون عادتهای نظم و دقت، کاری را که انجام دادهام، انجام دهم.»
🟨ایزابل آلنده نیز به ضرورت نظم در نوشتن اعتقاد داشته و میگوید: «نوشتن نظم را به هرج و مرج زندگی میآورد.»
🟧ایساک آسیموف نویسندهی بیش از ۵۰۰ اثر منتشر شده است. همچنین تخمینهایی وجود دارد که آسیموف بیش از ۹۰ هزار نامه و کارت پستال نوشت. او در مورد عادات نویسندگیاش اظهار داشته:
«من ساعت پنج صبح بیدار میشوم. هرچه زودتر دست به کار میشوم. تا جایی که بتوانم کار میکنم. من این کار را هر روز هفته، از جمله تعطیلات انجام میدهم…، کارهایی را که خیلی دوست دارم، انجام میدهم. اما برای همه اینها یک برنامه زمانبندی وجود دارد.»
🌐 *منبع: شماره ۱۴۶ مجله بخارا*
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
📚#معرفی_کتاب *"زمستان بیشازده"*
🌀رضا، قهرمان نوجوان کتاب، خیلی تصادفی وارد ماجراهای پیچیدهای میشود که از او، شخصیتی متفاوت میسازند. شخصیت مبارزی که حتی به خاطر آرمان بزرگش، از کبوترهای دوستداشتنیاش هم میگذرد. او در روند تدریجی و تربیتی داستان، از انقلابی بیرونی در کوچه و خیابان، به انقلابی درونی میرسد. رضا با دوستان تازهای که در شهر و محله جدید پیدا میکند، وارد دنیای تازهای میشود که در آن، کوچکترها هم بزرگند؛ و ناامیدها، امیدوار.
🌀فاطمه نفری، نویسنده این کتاب، با زبانی ساده و روان، و پیرنگی درست و منسجم، داستان را قدم به قدم پیش میبرد. او با شخصیتپردازی قوی، ذهن مخاطب نوجوان را معطوف به داستان میکند. دیالوگهای بهجا،ریتم و تمپوی متناسب با کشمکشهای آن، پیشبرنده داستان هستند و بیش از پیش، کاراکترهای داستان را به مخاطب معرفی میکنند.
🌀داستان با گرههای متعدد و ریز و درشتی پیش رفته که خواننده را تا انتها به آن قلاب میکند و در آخر با زدن ضربههای نهایی، او را غافلگیر مینماید.
علیرغم بیان جزئیات خاصی که جنسیت نویسنده را لو میدهند، داستان از تعادلی منطقی و حس و حال مثبتی در بیان برخوردار است که میتوان آن را به هر دو مخاطب دختر و پسر نوجوان، پیشنهاد کرد.
🔻این کتاب در ۱۹۶ صفحه توسط انتشارات سوره مهر، چاپ و منتشر گرديده است.
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
کاش میشد من هم کبوتر حرم میشدم و امشب را کنار حرمت میگذراندم . امشبی که #شب_زیارتی توست.
مثل کبوتر ها به تو احترام میگذاشتم و سلام می دادم و با زبان کبوتر های حرم برایت زیارت نامه می خواندم. مدام دور حرم پرواز می کردم و نام کبوتر های تهرانی را که به من التماس دعا گفته بودند را به تو می گفتم و از خوبی و لطف و کرم تو پیش کبوتر های آن دور دورا تعریف می کردم . می گفتم که چقدر مریض آوردند و تو شفا دادی. چقدر گرفتار آوردند و تو گره هایشان را باز کردی. میگفتم که انقدر تو مهربانی که همه نوع مردمی با هر عقیده ، با هر سلیقه تو را دوست دارند و مدام به حرمت می آیند و با تو درد دل می کنند.
*یا #علی_بن_موسی_الرضا_(ع)*
🖊سیده محدثه سیدخاموشی
#دل_نوشته
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#تمرین
اگر این عکس تصویر جلد یک کتاب بود، شما نام کتاب را چه می گذاشتید؟
#از_نوشتن_نترسید
#نویسندگی
#داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
#تمرین اگر این عکس تصویر جلد یک کتاب بود، شما نام کتاب را چه می گذاشتید؟ #از_نوشتن_نترسید #نویسندگ
🔦 پاسخ های ارسالی تا این لحظه:
🖊 پروانه کوچک من
🖊تنهایی
🖊روزی جاندار خواهم شد
🖊به من هم نگاه کن
🖊ربات طبیعت
🖊آرزوی پرواز
🖊پرواز رباتیک
🖊پروانه آهنی
🖊دوستی
🖊کلیات ابوالفتح خاقانی و پروانه 😁
#تمرین
#از_نوشتن_نترسید
#نویسندگی
#داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
خانوم اجازه!
🔦 پاسخ های ارسالی تا این لحظه: 🖊 پروانه کوچک من 🖊تنهایی 🖊روزی جاندار خواهم شد 🖊به من هم نگاه کن 🖊رب
🔦 ادامه:
🖊با من دوست میشی؟
🖊احساس حلبی
🖊عشق آهنی
🖊بدون مرز
🖊حسرت پرواز
#تمرین
#از_نوشتن_نترسید
#نویسندگی
#داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi