🔰مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار پرستاران و خانوادههای شهدای سلامت ۱۴۰۰/۰۹/۲۱
🔊 راه انداختن جهاد تبیین و جهاد روایت: زینب کبری کاری کرد که روایت او بر افکار عمومی غلبه پیدا کند که منتهی شد به ساقط شدن حکومت اموی
🎬 عقیدهی من این است که روی جزءجزء رفتار حضرت زینب در دوران اسارت بایستی ما مطالعه کنیم، تأمّل کنیم، بنویسیم، بگوییم، اثر هنری تولید کنیم.
✅ شما روایت کنید حقایق جامعهی خودتان و کشور خودتان و انقلابتان را. شما اگر روایت نکنید، دشمن روایت میکند؛ دروغ میگوید [آن هم]۱۸۰ درجه خلاف واقع؛ جای ظالم و مظلوم را عوض میکند.
📛 شما اگر حادثهی تسخیر لانهی جاسوسی را روایت نکنید ــ که متأسّفانه نکردیم ــ دشمن روایت میکند و کرده؛با روایتهای دروغ.
این وظیفهی جوانهای ما است.
❇️ خطابی به هنرمندانمان: ما یک کمبودی در زمینهی روایت هنری این حوادث داریم، از اینها برنامههای هنری جذاب به وجود بیاورید با انواع هنرها؛ چه هنرهای نمایشی، چه هنرهای تجسّمی، چه شعر، چه ادبیّات. اینها سرمایهی عظیم فرهنگی است.
💻 @Khamenei_ir
💠گفتاورد برگزار میکند:
🔻درسگفتار «هشت سفر به دیار شاهنامه(بررسی هویت انسان ایرانی در شاهنامه)»
🔶یکی از منابعی که تمام ویژگیهای ما قوم #ایرانی در آن متبلور شده، شاهنامه حکیم #فردوسی است.
ما در پس داستانهای #شاهنامه میتوانیم خودمان را ببینیم و به #ناخودآگاه_جمعی خودمان پی ببریم.
🎙مدرس: دکتر #جلال_الدین_کزازی
🔺🔻محورهای درسگفتار:
🔸چرا شاهنامه؟
🔹فردوسی و شاهنامه
🔸ایران و شاهنامه
🔹زبان و شاهنامه
🔸دین و شاهنامه
🔹خرد در شاهنامه
🔸مرد(انسان) بآیین در شاهنامه
🔹شاهنامه در جهان امروز
🗓شروع دوره:۲۸ آذرماه| یکشنبهها ساعت۱۹| ۸ جلسه
🎼 کلاسها به صورت مجازی و در فضای اسکایروم برگزار میشود، فایلهای صوتی به صورت آفلاین نیز در اختیار ثبت نامکنندگان قرار خواهد گرفت.
🔹️شهریه کل دوره: ۱۰۰ هزار تومان
💠با اعطای گواهی حضور در دوره
🔺ثبت نام در نشانی اینستاگرامی: https://instagram.com/goftavard.ir_?utm_medium=copy_link🔻
مدرسه گفتاورد"
#بذرِخشم
پدرومادرم سعی میکردند پلیس را متقاعد کنند که حتی مظنون بودن به من هم خندهدار است. این ششمین ترک است که به سقف افتادهاست، پرواز از بین دو کوه که سراسر از برف پوشیده شده است، نفس کم میآورم هوا خیلی سرد و کم است، با سرعت از روی گودالها میپرم برمیگردم و محکم پایم را درون آن میکوبم آب و گِل شَلَپ بیرون میپرد و تا صورتم را خیس میکند، صدای معلم از پنجرهی کلاسها بیرون میآید پ مثلِ پا، از روی پل میگذرم، به سیبزمینی سرخکرده ناخنک میزنم مادرمحکم روی دستم میکوبد ذوقزده تا تهِ حیاط میدوم، بوی ِرودخانه با بوی جنگل مخلوط که میشود همان بوی مادر را میدهد، پ مثلِ پدر، با مداد زرد یک خورشید میکشم یک دایره بدون هیچ خطی گردِ گرد که راحت قِل بخورد و به هرجا برود، روی چهارپایه میایستم خودم را در آینه نگاه میکنم، پرستوی زخمی را نوازش میکنم قلبش تندتند میزند چشمهایش را بازوبسته میکند، پلهها را دوتا یکی میکنم تا دستش به من نرسد وگرنه عروسکش را میگیرد،پ مثل پسر، آدمبرفی شال گردنش را میپیچد دستکشها را کنار میگذارد چکمهها را هم نمیپوشد، با دوچرخه تا لب جاده میروم، داخل کوچه میپیچد،با کفش به رختخواب میروم صبح از خواب بیدار نشده با آنها بیرون میزنم، پ مثل پرواز، پرتقال را از شاخه میچینم بوی جنگل میدهد خیلی تا اینجا راه آمده، حرفهای زن تا گوشهایم میآید اما راهش را میگیرد و تا چشمهای مادر میرود آنها را خیس میکند، لبهایش تکان میخورد، پ مثل پول، باد دستِ پرده را میگیرد و از پنجره بیرون میکشد، پلهها را نگاه میکنم، بازار، کوچه، مطب، قهقهه میزند صدایش پردهی گوشم را پاره میکند صدایش را نمیشنوم گوشم پر است از حرفهایش لبخوانی میکنم نمیتوانی،عاجزی، نگاهش زخم میشود روی قلبم مینشیند میشکند صدایش خیلی بلند است، غذا روی لباسم ریخت مگس چشم در چشم روی بینیام نشستهاست بالهایش را بههم میزند میخواهد بپرد اما منصرف میشود سر جایش میماند.
باد با شدت پنجره را باز کرد گلدان افتاد ساقهی گلش شکست، خم شده بود. پدرومادر چند ساعتی بود رفته بودند نمیدانم باید خوشحال بودم از تنها شدن با او، که برادرم بود ولی ما مثل بقیهی برادرها با هم حرف نمیزدیم، نمیخندیدیم، فوتبال تماشا نمیکردیم، به گردش نمیرفتیم و خیلی کارهای دیگر که همهی برادرها از انجامش لذت میبردند. همیشه بی هیچ محبتی در کلام و نگاهش میگفت من نباید به دنیا میآمدم یا زود باید میمردم، میگفت هیچکس از وجود من خوشحال نیست برای همه مایهی دردسر و خجالتم. دوست داشتم یک روز فقط یک روز جای من باشد تا بفهمد تحمل این وضعیت برای من سختتر است. همین حرفها باعث شد تا به هیچکس نگویم چه اتفاقی باید افتاده چه پیشرفتی کردهام
- سروصدا راه نندازی با اون صدات جیغ جیغ کنی دوستام دارن میان اینجا نمیخوام باز به خاطر تو مسخرهم کنن و بهم بخندم
داشت پردهی اتاق را میکشید پشتش به من بود داشت آهنگی همیشگی را با صدای بلند گوش میداد آرام از ویلچر پایین آمدم در این سه ماه وقتی در اتاق تنها بودم چندین بار این کار را کرده بودم و حتی تازگیها راه هم میرفتم اما چند قدم، دیگر تحمل تحقیرهایش را نداشتم احساس میکردم سدی در برابر تمام تحقیر و ترحمها در قلبم بود که حالا شکسته و سیلاب خشم تمام وجودم را پر کرده است. احساس کردم قدرت زیادی در من پدیدار شد محکم روی پاهایم ایستادم و همهی توانم را به دستهایم منتقل کردم ویلچر را هل دادم با دردی که در بدن و صورتم حس کردم تازه به خودم آمدم عضلات گردنم میلرزید به سختی سرم را بالا آوردم روی زمین افتاده بود روی سرامیکهای کف اتاق پر از خون شده بود
ترسیدم سینهخیز خودم را بالای سرش رساندم صدای زنگ در خانه پیچید چندین بار پشتسر هم بعد صفحه گوشیاش روشن شد دوستانش چندین بار از پشت در صدایش کردند دیگر صدایی نیامد باید سرجایم برگردم نباید کسی بویی ببرد که کار من بوده، همانطور سینهخیز خودم را به ویلچر رساندم تا صدای باز شدن قفل در پیچید درون ویلچر جای گرفته بودم همان همسایهای که مادر کلید خانه را به او داده بود تا حواسش به ما باشد با دوستان برادرم وارد شدند در خانه درست روبه اتاق خواب بود تا چشمشان به او افتاد خشکشان زد تا اورژانس از راه برسد آقای همسایه به پدرومادرم زنگ زد هنوز نرسیده بودند گفت برگردند گفتند حال من خوب نیست تا اتفاقی برایشان نیفتد چون حال خرابی من برایشان پذیرفته تر بود مجبور شدند قید مراسم ختم عموی مادر را بزنند. بعد از چند ساعت که برادرم به هوش نیامد سروکلهی پلیس پیدا شد و تنها مظنون این ماجرا من بودم مأمور پلیس خودش هم باورش نمیشد من خوشحال بودم آرزو میکردم هیچوقت به هوش نیاید
-بالاخره به غیر از ایشون کس دیگهای اونجا نبوده و ما باید روند قانونی رو طی کنیم تا پسرتون به هوش بیاد و خودش بگه چه اتفاقی افتاده، اگر به هوش بیاید و بگوید مقصر این اتفاق من بودم چه؟
هقهق مادر بلند شد پدر سعی میکرد او را آرام کند
-دکتر گفته اگه به هوش بیاد احتمال قطع نخاع داره و در اینصورت نمیتونه حرف بزنه
از شنیدن این حرفها احساس شادی در من به وجود آمدم دلم میخواست به هوش بیاید و روی ویلچر نشستنش را ببینم حالا من از او تواناتر بودم میتوانستم روی پاهایم بیاستم و حرف بزنم هرچهقدر هم کوتاه هرچقدر هم بریده بریده
-خدایا بس نبود این یکی از وقتی به دنیا اومد اینطور بود گفتن با دکتر و فیزیوتراپی خوب میشه هرکاری تونستیم تو این ده سال انجام دادیم حالام این یکی
دلم برایش میسوخت. دعا کردم به هوش بیاید ولی نتواند صحبت کند همانطور هم شد به هوش آمد همان پیشبینیهای دکتر درست شد هر روز با ویلچر کنار تختش میایستادم و نگاهش میکردم اوایل لذت میبردم از ناتوانیاش ولی حالا بعد از چند ماه حالا نمیتوانم تحمل کنم دعا میکنم هرچه زودتر مثل قبل شود به نظر شما که دکتر او هستید خوب میشود؟
-همه چیز دست خداست، نمیشه گفت چی میشه خودِتوکی باور میکرد بعد از اینهمه سال درمانت جواب بده تونستی کلمهها رو کمکم بگی بتونی رو پاهات بایستی، خوشحالم منو اونقدر محرم خودت بدونی که این ماجرا رو قبل از هرکس دیگه برای من تعریف کردی من با برادرت صحبت میکنم که این اتفاق مثل یه راز بینمون بمونه
#داستان
#سیال_ذهن
#آوینار
✍🏻زهرا فلاح
فراخوان هفتمین دوره جشنواره خاتم
جهان پیامبر جهان ما
جشنوارة خاتم
داستان کوتاه
روایت داستانی
ویژة پیامبررحمت
1400
فراخوان و شرایط شرکت در جشنوارة هفتم:
موضوع داستان و روایت داستانی با الهام از بینش، روش، کنش و منش حضرت رسول اکرم(ص) با توجه به نیازهای مخاطب و شرایط امروز جهان و مستند به اسناد و روایات معتبر باشد.
حجم آثار ارسالی حداکثر 5000 کلمه باشد.
تألیف و ارسال آثار برای همۀ گروه های سنی، پیروان همة ادیان و مذاهب و به زبانهای مختلف آزاد است.
آثاری که تنها از طریق پست و یا از طریق پایگاه اینترنتی جشنواره در فرمت های doc.docx. وpdf به همراه نشانی دقیق پستی و الکترونیک، شمارة تلفن ثابت و همراه و شرح حال کوتاهی از نویسنده ارسال شود به بخش مسابقه راه مییابند.
آثاری به مسابقه راه مییابند که قبلاً منتشر نشده، و یا در سایر مسابقات ارائه نشده باشند.
آثار ارسالی عودت داده نخواهد شد.
تقویم اجرایی جشنواره:
- مهلت ارسال 30/11/1400
- آیین اختتامیه وتقدیم جوایز در اردیبهشت 1401 برگزار خواهد شد.
اطلاعات تکمیلی شامل برخی محورهای موضوعی داستان و روایت داستانی، معرفی تعدادی از منابع معتبر و سایر شرایط را در پایگاه اینترنتی جشنواره ببینید.
جوایز: نویسندگان سه اثر برتر در هر یک از دو حوزۀ «کودک و نوجوان» و «بزرگسال» به ترتیب ذیل اهداء میگردد:
- نفر اول 120 میلیون ریال به همراه دیپلم افتخار
- نفر دوم 85 میلیون ریال به همراه دیپلم افتخار
- نفر سوم50 میلیون ریال به همراه دیپلم افتخار
- نفر چهارم تا ششم 5 میلیون ریال به همراه لوح تقدیر
- جایزة ویژة هیئت داوران 50 میلیون ریال به همراه لوح تقدیر
همچنین به نویسندگان برگزیده نوجوان جوایزی به شرح ذیل اهدا می گردد:
- نفر اول معادل 30 میلیون ریال به همراه لوح تقدیر
- نفر دوم معادل 20 میلیون ریال به همراه لوح تقدیر
- نفر سوم معادل 10 میلیون ریال به همراه لوح تقدیر
دبیرخانة جشنوارة خاتم: شماره تماس: 02122941807 – 02122936140 داخلی 115
نشانی پایگاه: www.jashnvarehkhatam.com یا www.khatamfestival.com یا
www.khatamfestival.ir
تهران: میدان هروی- خیابان شهید وفامنش- خیابان آزادی- خیابان شهید افتخاریان- کوچة مریم- شمارة 23
کدپستی: 1669747414 دفتر نشر فرهنگ اسلامی
🔹دیروز در یک کتابفروشی، بحثی را شاهد بودم که خریداری میگفت قیمتها بالاست و ترجیح میدهد از مراکزی که کتاب را با ۵۰درصد تخفیف میفروشند بخرد. توضیحی را که آنجا دادم، به نظرم خوب است اینجا هم بنویسم:
🔻ماجرا از این قرار است که چون در کشور ما قانون کپیرایت نیست، پس هر اثر میتواند توسط چند ناشر ترجمه و عرضه شود. گاهی تعدد این ترجمهها حیرت انگیز است. مثلا از رمان معروف «صد سال تنهایی» تاکنون ۴۳ ترجمه مختلف ارایه شده است. آیا همۀ این ترجمهها آثار شاخصی هستند؟ خیر، اهل فن فقط دو ترجمه (ترجمههای بهمن فرزانه و کاوه میرعباسی) را ترجمۀ قابل تأمل و توجهی میدانند. خب پس چرا ناشرها باقی ترجمههای غیرمهم را منتشر میکنند؟ چون میخواهنداز شهرت و فروش خوب این اثر، سهمی بردارند. چطوری؟ اینطوری که تعدادی از این بازترجمهها، اصلاً ترجمه نیست. پس چیست؟ بازنویسی از یک ترجمۀ خوب. ناشر به کسی میسپارد تا ترجمۀ معروفی را جلوی رویش بگذارد و از روی آن بازنویسی کند و کمی هم فعل و فاعلها را پس و پیش کند تا اسباب گرفتاری پیش نیاید. چطوری بشناسیمشان؟ معمولاً ناشری که پول مترجم نمیدهد، برای طراح جلد هم هزینه نمیکند و طرح جلدهای این قبیل آثار، بسیار ساده و دمدستی است. به علاوه خود ناشر که میداند کتابش چه کیفیتی دارد، آن را به کتابفروشیهای معتبر هم عرضه نمیکند و آن را به مراکز غیرتخصصی مثل اپلیکیشنهای فروش مجازی یا یک فروشگاه عمومی میدهد. اینطوری سهم پخشی و کتابفروش هم از فروش کتاب باقی میماند. طبیعتاً این ناشر میتواند کتابش را با قیمت خیلی ارزانتری از نمونۀ مشابه و باکیفیت ناشری عرضه کند که هم حقالترجمه میدهد، هم هزینه ویراستار، هم طراح، ... و هم کتاب را به مراکز عرضه تخصصی کتاب میفرستد و در معرض قضاوت خواننده و منتقدها میگذارد. (اینجا و در مصاحبه با ایبنا، کسی که ۳۰ غرفه فروش کتاب با ۵۰ درصد تحفیف در پاساژهای مختلف دارد، همین ماجرا را با کمی تلطیف توضیح داده که «ناشران بازاری با انتشار یک کتاب ۷۰ تا ۸۰ درصد سود میکنند.... ناشرانی که هزینه حقالتألیف و حقالترجمه پرداخت نمیکنند، انتشار این کتابها برایشان توجیه اقتصادی دارد ...»)
🔸دیگر انتخاب با خودتان است که با خرید از ناشرها و مترجمهای خوب، از کسانی حمایت کنید که اثر دقیق و درستی در اختیارتان میگذارند، یا از آنهایی که با زحمات دیگران پول به جیب میزنند. فقط حواستان باشد که اگر موقع خواندن این نسخههای تخفیف بالا، چیزی از روند داستان دستگیرتان نشد، ماجرا به همان انتخاب خودتان برمیگردد. دوستان پختهخوار، به علت سرعت و نداشتن دقت، گاهی اشتباهات عجیب و غریبی مرتکب میشوند. مثلاً در یکی از بازچاپهای رمان «عامهپسند» بوکوفسکی، ترجمۀ پیمان خاکسار، یک دشنام به فردی با نام «ریتو» تبدیل شده (+) و شخصیتی تازه به داستان اضافه شده است!
@ehsanname
#دیجی_کالا
#تخفیف_بالا
✍🏻احسان رضایی
خط به خط, همراه ما باشید🖤
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
سرلوحهها
رضا امیرخانی،
خرداد سال ۸۳!
خط به خط, همراه ما باشید🖤
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
یا عشق
دوباره هجوم میآورند.
این چندمین بار است. دفعه اول آمدند و تحصن پناهندگان این خانه را شکستند.
اندک یاران علی بودند این ده پانزده نفر. دفعه اول، مقداد و سلمان و ابوذر و چندتای دیگر را بردند و زوری بیعت گرفتند. ماندند علی و چندتایی از سادات بنی هاشم.
دفعه دوم، آمدند و سروصدا و تهدید کردند و آنقدر عربده کشیدند، که دیگر هیچکس در مدینه نخواهد از اهالی این خانه دفاع کند. موفق هم شدند. مردم علی را تنها گذاشتند و مهاجمین همین پنج شش نفرِ مانده را هم نمیتوانند ببینند.
بانوی خانه میرود پشت در. پدرش گفته بود امام مثل کعبه است. مردم باید دورش بگردند. امام نباید برود سراغشان. فاطمه باید دور امامش بگردد.
با سردسته حرف میزند:
_ از خدا نمیترسی که به خانهام هجوم آوردی؟
آب است او. کارش خاموش کردن آتش است.
*خط به خط...
یا عشق دوباره هجوم میآورند. این چندمین بار است. دفعه اول آمدند و تحصن پناهندگان این خانه را شکست
مهاجم اما بیحیاتر از این حرفهاست. هیزم طلب میکند و آتش میسازد پشت در. دود وارد خانه میشود. قُنفذ همزمان خودش را به در میکوبد که وارد شود.
فاطمه دو دستش را میگذارد دو طرف چارچوب، و با تمام بدن مانع بازشدن در میشود. آتش کم کم در را میخورد. حرارت دارد میزند به صورت فاطمه.
مهاجم ناگهان چنان لگدی به در نیم سوخته میزند که گل پرت میشود و بین سنگینی در و دیوار میماند. آتش شعله ور صورتش را میسوزاند.
مهاجمین با همان کفشهای گلی و به کمک آتش، میریزند توی خانهای که پیامبر نماز میخوانده. هدف دارند. آمدهاند به تحریک علی.
علی روی فاطمهاش حساس است. دست به گلبرگهای گل علی بخورد، روزگار مهاجمان را سیاه میکند. همین را میخواهند. دستور دارند به فاطمه نزدیک شوند و علی را دست به شمشیر کنند. که در بوق و کرنا بگویند مردم، دیدید علی بخاطر حکومت کردن چه کشتاری راه انداخت؟ یا برعکس، دیدید حتی همسرش را فدای قدرتطلبی خودش کرد؟
دنبال واکنش علیاند. هر واکنش علی عملا به ضرر خودش و امامتش تمام میشود.
دختر پیامبر هنوز پشت در است. مهاجم تازیانه میزند و از روی مقنعه آنچنان سیلیاش میزند که گوشواره از گوشش میریزد. با شمشیرِ در غلاف میکوبد به پهلویش.
صدای (یا ابتاه)ش جگر علی را میسوزاند.
مرد خانه میدود سمت مهاجمان. یقه سردستهشان را میگیرد و زمینش میزند. مشت میکوبد به سر و صورتش. یک مشت دیگر از خیبرشکن کافیست که مهاجم به درک واصل شود. صدای پیامبر در گوش علی تکرار میشود:
(-اگر یار داشتی، جهاد کن. و اگر کمکی نبود، صبر کن و با دست خودت، خودت را نابود نکن. به صبر سفارشت میکنم درباره آنچه از این گروه به تو و فاطمه خواهد رسید.)
علی نگاه میکند به افراد خانه. به حسن و حسین که کودکاند و انگشت شمار ساداتِ مانده. که اگر همین چند تن هم در قیام کشته شوند اسلامی نمیماند. علی اولْ امامِ اسلام است. هر عملش قرنها و میلیونها تاثیر دارد. مشتش در هوا خشک میشود. صدای محکم مردانهاش در خانه میپیچد و تن مهاجمین را میلرزاند:
-ای پسر صهّاک! قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برگزید، اگر خواست خدا و عهدم با پیغمبر نبود، میفهمیدی که حتی توان ورود به خانهام را نداشتی!
و از زمین بلند میشود. مهاجمین جرئت میکنند و جلو میآیند.
فاطمه هنوز پشت در است. جلوی چشمان علی و درحالیکه سینه و پهلویش شکسته، صورتش کبود شده و فرزندش سقط. رگهای دست علی کم مانده از فشار مشتش بیرون بزنند. ذولفقار توی غلاف بیقرار است و خودش را به اطراف میکوبد. جای فشار انگشتهای علی روی غلاف شمشیر میماند.
مهاجمین با طناب به علی نزدیک میشوند. مقاومت میکند. چند نفری با او جنگ تن به تن میکنند. نگاه علی به فاطمه است. وگرنه تنها را چه به نزدیکی با اسدالله الغالب!
تلاش میکند خودش را از چنگ نامردمان نجات بدهد. نگاه علی به فاطمه است. کمر علی و سینه فاطمه با هم شکسته. روایات نگفتهاند صورتش دقیقا چقدر خیس است. وسط کشمکش، پیراهنش تا یقه بالا میآید. مهاجمین با همان پیراهن دست و گردنش را میبندند. میکشندش سمت در.
فاطمه هنوز پشت در است. نگاه علی به فاطمه است. فاطمه از حال میرود.
علی را با همین حال کشان کشان میبرند بیرون. مقاومت میکند. نمیگذارد فاطمهاش را تنها کنند. خاک از زیرِ پاهایِ مبارزِ علی به هوا پخش میشود. زمین دارد عربده میزند. مهاجمین زیادند و علی تیرِ بغض در گلو دارد.
فاطمه چشم باز میکند و علی را نمیبیند. دست به درِ نیم سوخته میگیرد و به سنگینی کوهی بلند میشود. خودش را میاندازد به کوچه.
پدرش گفته بود امام مثل کعبه است. فاطمه پروانهوار گرد کعبهاش میگردد. پیراهن علی را از پشت میگیرد.
قُنفُذ با سنگینی غلاف شمشیر، میکوبد بر بازوی فاطمه. بال پروانه میشکند و خشک میشود. نگاه علی به فاطمه است. توی گلوی علی تیریست به بزرگی کل کهکشان. علی را میبرند مسجد، برای بیعت با ابوبکر.
فاطمه وسط کوچه میماند.
نگاه فاطمه، به علی است...
علی دیگر هرگز نتوانست با آن تیر در گلو، آب بخورد.
منابع:
بحارالانوار
تاریخ طبری
خصال
المصنف
روح المعانی
سلیم بن قیس هلالی
الاختصاص
رجال کشی
تفسیر عیاشی
الامامه و السیاسه
و ....
*خط به خط...
مهاجم اما بیحیاتر از این حرفهاست. هیزم طلب میکند و آتش میسازد پشت در. دود وارد خانه میشود. قُن
که با این درد،
اگر دربند درمانی،
در مانی.
*خط به خط...
که با این درد، اگر دربند درمانی، در مانی.
کنون
نهاده علی سر،
به روی شانهی در
و روی گونهی او،
خاطرات میلرزد
#سید_حمیدرضا_برقعی
بسم الله النور
شاعر شدهام از تو بگویم، بنویسم
یک قطره ز ابیات به پای تو بریزم
من هیچ، غزل هیچ، بگو عالم و هستی!
یک جو نتواند که بگوید تو که هستی
هم آیهی نوری تو و هم حامی حیدر
حوراء تویی، فاطمهی فاتح خیبر
یک تکه بهشتی تو به دستان پیمبر
امروز تویی حاصل اعطائی کوثر
جز تو چه کسی ام ابیهاست طهورا؟
جز تو چه کسی همدم مولاست مطهر؟
تو آینهای، عامل تجزیه نوری
ام الحَسَنِینی و دعاگوی صبوری
ای حانیه، ای زاهده، ای مظهر عزت
ای همدم هر سیزده آئینهی عصمت
چون خطبه بخوانی تن اشرار بلرزد
با هر سخنت آجر و دیوار بلرزد
ای سیدهی کل زنان تا ابدالدهر
این تاج بود بر سر ما تا شکفد بحر
راوی کسا، او و ابوها و بنوها
تو فصل خطابی و ولیکن قتلوها
حیف است جهان قدر تو نشناخت، شهیده
همدرد علی بعد تو شبهاست حبیبه
تو یاور بی یارترین مرد جهانی
تنها سپری، پشت دری، نه! تو جوانی
شاعر شدهام جشن برای تو بگیرم
سیلی و در و محسن و مسمار، بمیرم...
✍🏻فاطمه زهرا بختیاری
خط به خط, همراه ما باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
✳️✳️✳️
حلقه اول:
تولید داستان با موضوع سبک زندگی اسلامی
مدرس : سید محسن امامیان
(نویسنده و مدرس داستان نویسی)
برای ثبت نام مشخصات خود را به آیدی :
@ravagh19
ارسال کنید.
✳️✳️✳️
حلقه دوم:
تاریخ اانقلاب و تبدیل آن به روایت تاریخی
مدرس : حسین فاضل
(نویسنده و مدرس داستان نویسی)
برای ثبت نام مشخصات خود را به آیدی :
@ravagh19
ارسال کنید.
✳️✳️✳️
حلقه سوم:
داستان نویسی دینی 2
مدرس : رضا وحید
(نویسنده و مدرس داستان نویسی)
برای ثبت نام مشخصات خود را به آیدی :
@ravagh19
ارسال کنید.
✳️✳️✳️
حلقه چهارم:
الگو برداری از اسلوب داستان های قرآنی (ویژه خواهران)
مدرس :فاطمه الیاسی
(نویسنده و مدرس داستان نویسی)
برای ثبت نام مشخصات خود را به آیدی :
@ravagh19
ارسال کنید.
✳️✳️✳️
حلقه پنجم:
برگردان روایت تاریخی به رمان
مدرس :سعید محمدی
(نویسنده و مدرس داستان نویسی)
برای ثبت نام مشخصات خود را به آیدی :
@ravagh19
ارسال کنید.