🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹فرزانه🌹
(بسم الله الرحمن الرحیم )
🌿🌺به نام وجودی که وجودم ز وجود پر وجودش به وجود آمد...🌺🌿
زندگی من در سه سال خلاصه نمیشه ولی کل اتفاقاتی که تو سه سال برام افتاد باعث شد یه وجودی برام پر معناشه☺️
قبل از این اتفاقا من مسلمان بودم اما ایمان نداشتم😔. به محبت و مهر خدایی که خیلی بزرگههه. این اتفاقارو هم اول مدیون خدام و بعد مدیون پدربزرگ و مادرم و بعد یه دوست خوبببب که خیلی ارادت دارم بهش💐
گفتم پدربزرگم چون نوه شهیدم و بزرگترین افتخارمه که نوه شهید هستم.
من سال اول راهنمایی خیلی بی ایمان بودم خیلی😞
چون دوستی داشتم که به طور افتضاح بی ایمان بود☹️. گه گاه چادر میکردم نمازم رو همیشه میخوندم اما اینکه چطور میخوندم مهم نبود واسم😔
اونقدر وضعم بد بود😣.فهمیدم که چرا این همه به دوری از دوست بد سفارش شده👌
سال هفتم یا همون اول راهنمایی,با یکی از همکلاسی ها هم دوست شده بودم اما بعد از تابستون اون سال باهم صمیمی شدیم و دوستی واقعی مون هم از همون وقت شروع شد.
سال هشتم به خاطر بعضی مسائلی که تو هفتم بین من و دوست بی ایمانم اتفاق افتاده بود تصمیم گرفتم کلاسم با کلاس اون یه جا نباشه😉. قسمت این بود که همه بچه هایی که تو سال هفتم با هم همکلاس بودن بازم تو سال هشتم همکلاس شن اما تو کلاسمون به خاطر درخواستی که از معاونمون کردم من رو فقط عوض کردن چون معاونمون با مادرم رابطه خوبی داشتند.
این شد که خیلللی از دوستام دور افتادم. مخصوصا دوستی که باهم تو تابستون صمیمی شده بودیم. این اتفاق یه حکمت خیلی بزرگ داشت اما حدس میزنم که خدا میخواست محبتشو تو دلم بندازه❣
چون آدم اگه از چیزای زمینی دل نکنه نمیتونه راهی آسمون شه😇.
من راهی آسمون نشدم ولی اتفاقی افتاد که خدارو تا حدودی احساس کردم...
بعد از این که رابطه ام با دوستای سال هفتمم کم شد با یکی از بچه های کلاس جدید که کم شنوا بود دوست شدم. از اون به بعد اتفاقای خیلی شیرینی واسم افتاد. اما اینکه چطور چادری شدم رو نفهمیدم خیلی عجیب بود نمیدونم چطور شد ولی فقط به خاطر این بود که اول خدا خواست و بعدش دوستم که تابستون با هم آشنا شدیم باعث شد که من چادری شم البته چادری وااااقعی☺️
چون تا قبلش بعضی وقتا چادر میکردم. چادر خیلی ارزشمنده و من هنوز نرسیدم به اون ارزشش. اما مطمئن هستم که خیلی مهمه. چون شهیدای عزیزمون برا نجات ما و موندن چادررر رو سر بانوان ارزشمند این جامعه رفتند و شهید شدند🕊
سلام بر شهیدانی که مدال افتخارشان پلاکشان شد🌷
دوستم اسمش حانیه است و خیلللی دوستش دارم ممنونم ازش. ایشون باهام درباره شهدا و کربلا و چادر حرف زدند و برام فهموندند که "چادر افتخار من است. " ممنونم از شما
اللهم عجل لولیک الفرج...
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_فرزانه
#چیشد_چادری_شدم58
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸الهه🌸
❤️به نام خدایی که همین نزدیکیست❤️
سلام🌹
🌹الهــــــــــه🌹
از اینجا بگم که:
خانواده ی مادری من زیاد که نه میشه گفت اصلا اهل نماز و دین و ایمان نیستن😬
خانواده ی بابام اهل این چیزا هستن ولی نه زیاد😅
خودم از بچگی پیش خانواده مادرم بودم
بهشون خیلی علاقه دارم واسه همین همه چیم شبیه اونا بود
لباس پوشیدنم رفتارم حتی سراغ نمازم نمیرفتم فقط محرم یکم رعایت میکردم😔
ولی خب ته دلم همیشه عاشق اهل بیت علیهم السلام بودم 😍
یه روز اول دبیرستان بودم یه کتاب خوندم بدجور از آخرت و جهنم گفته بود
خدایی خیلی ترسیدم😰
اسم کتاب بودش:اجساد عریان😰😨
تواین کتاب راجب جهنم بود و یه خانمی که کارش تموم بود باس میرفت جهنم😔
البته این رو دوسال پیش خوندم درست یادم نیست مطالبش😅
ولی یه قسمتش که یادمه براتون میگم🙂
اون خانم و میبرن بالای یه کوه و فریاد میزنن هرکسی از این خانم طلبی داره بیاد بگیره😰
خلاصه اومدن و طلبشونوگرفتن هیچی واسه خانمه نمونده بود دیگه خلاص شده بود همه چی تکلیفش معلوم بود💔😔
از سره پل صراط باس رد میشد اینقدر ترسیده بود که حتی چهاردست و پا راه میرفت😔
تو کتاب نوشته بود وقتی به پایین پل نگاه میکردم نمیتونستم دیگه ادامه ی راه و برم پاهام باهام راه نمیومدن😔
وقتی هم می ایستادم یه دیو وحشتناک آتیشینی بود که هرلحظه به من نزدیکتر میشد
از ترس اینکه بهم نزدیک نشه راهمو ادامه میدادم💔
یه پیرزن زشت وحشتناکی هم مدام میومد و میخواست کاری کنه دست و پام شل شه و بیوفتم ازپل😔
خلاصه زن از پل رد نشد و افتاد😣 تو راه که داشت از پل میوفتاد همون دیو وحشتناک زن و گرفت به طوری که زن تیکه تیکه شد😔
وقتی افتاد پایین بدنش گر گرفت چند دقیقه بعد فرشته ای اومد که تو دستش کاسه بود
از اون کاسه آبی میریخت روم که تمام عطشمو خاموش کرد پرسیدم این چی هست؟
گفت این اشک هایی هست که تو برای حسین بن علی (ع)میریختی😔💔
حالا تو رو از آتش جهنم حفظ میکنه
آخرشم که امام علی (ع)زن رو شفاعت میکنه و به بهشت میره وقتی به بهشت میرسه انگار که تمام اتفاقارو فراموش کرده بود هیچی از اون عذاب یادش نمیومد شوهرشم تو بهشت دید
خلاصه اینکه کتابه بدی نیست ولی خب ترسناکه😔💔
دیگه تصمیم گرفتم درست شم😅
نمازمم سره وقت میخونم خداروشکر
روزمم میگیرم😍
ماه رمضان روخیلی دوست دارم😍🌹❤️
واقعا آدم که به نماز می ایسته حس و حالش کلا عوض میشه😍
عشق بازی و حرف زدن با خالقـــت😍
باکسی که تورو به وجودت آورده❤️
دیگه:
اومدم به مامانم گفتم میخوام چادری شم
باورش نمیشد که😐😅
دوم دبیرستانم با چادر گذشت😍
امسال سومم یه روز یکی از خانما حوزه
اومد مدرسمون❤️
راجب حوزه حرف زد
بدجور تصمیم گرفتم برم حوزه😍
ثبت نامم کردم😍
ان شاءالله مهر طلبگی 😍❤️
ان شاءالله شیرینی شهادت خودمونو رفیقامون😍❤️
هیچی تو دنیا اندازه آقام حسین و آقام ابوالفضل عشق نیست😍❤️
دوستان دعا کنید برم کربلا بدجور تو دلم مونده💔🌹
ممنونم یاعلی❤️
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_الهه
#چیشد_چادری_شدم59
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌷محمدعلی🌷
سلام .....
این خاطره رو که براتون میگم هیچ وقت از یادم نمیره😊
میخوام خاطره ای از یکی از روضه هااام براتون بگم ......
من محمد علی هستم .....دوساله بودم مادرم عمرشو داد به شما...ده ساله بودم که پدرم عمرشو داد به شما😔
از بچگی عاشق مداحی و روضه خونی بودم .....خیلی دوس داشتم مداح بشم.....😊
تا این که اول راهنمایی شروع به مداحی کردم .....از این جلسه به اون جلسه و کم کم راه افتادم ......
از بچگی دوتا ارزو داشتم .....
یکی زیارت کربلا و یکی هم عاقبت بخیری تو زندگی......
و اما خاطره....😐
محرم امسال بود(95) که داداشم گفت باید بریم روستا بخونی.....بهش گفتم من خودم تو مشهد جلسه دارم ...گفت نه من خواب دیدم که سر خاک پدر و مادر داری روضه میخونی ......
منم دیدم این جوریه قبول کردم چون احترام پدر و مادر واجبه😔
خلاصه رفتم ......یادمه سر خاک پدر و مادرم این چند بیتو فقط خوندم....
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
درد بده ...دوا بده ...قلب منو جلا بده
هرچی دارم ازم بگیر فقط یه کربلا بده
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
دلمم واقعا شکست تو روضه حضرت رقیه💔.....از خدا خواستم به حق پدر و مادرم یک کربلا بهم بده.....😥
شاید باورتون نشه شب تو مسجد همین دوبیت رو خوندم ....اخر جلسه دیدم یکی منو صدا زد......گف یک بانی پیدا شده میخواد ببردت کربلا...😢
باورم نمیشد خدا حرف دلمو گوش کرده و بهم کربلا داده.....💚
قراره اربعین برم انشاا......نایب الزیاره شما باشم.......
میگم من به یک ارزوم رسیدم ...امیدوارم برام دعا کنید به دومین ارزومم برسم (عاقبت به خیری)😔😔😔😔
با تشکر از کانال خوبتون💐
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_محمد_علی
#حرف_دل_15
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️حرف دلِِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸سارا🌸
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
سلام✋
قبل از اینکه چادر رو برای حجاب انتخاب کنم،فراری🏃 شده بودم!
از خدا و اهل بیت فرار میکردم🏃🏃
هربار که خدا دعوت نامه میفرستاد رد میکردم و نمیرفتم پیشش😑
هروقت مجلس روضه ای بود یا شرکت نمیکردم😐 یا اگه میرفتم بی اعتنا بودم☹️
دوسال از عمرم به تباهی کشیده شده بود😔 دنبال یه تلنگر بودم که خدا و اهل بیت منو کشوندن سمت خودشون و من وارث ارثیه مادرم شدم❤️😊
این حرفها واسه چند سال پیشه اما میخوام از خاطره ی چند روز پیشم بگم
هر3شنبه شب هیئت داریم و من هرهفته میرم اونجا
به مناسبت شهادت حضرت مادر در دهه دوم 3روز پشت سر هم هیئت روضه داشتیم
قرار بود سخنرانی که من حرفهاشون رو خیلی دوست دارم تشریف بیارند (حاج آقا عباسدوست)
3شنبه بود من یه کلاس داشتم رفتم دانشگاه و تا 4خودمو رسوندم خونه☺️
دیدم مادرم با دوستاش قراره برن خرید اصرار کردن که من هم همراهشون برم😕
منم رفتم و موقع اذان شد دل تو دلم نبود برم مسجد و نمازمو بخونم😢
اما بازار بودیم و حالا حالاها قصد رفتن به خونه رو نداشتن😒
من گفتم که میرم وبعد نماز مستقیم میرم هیئت😊
مادرم قبول کرد و من رفتم دیر شده بود نماز رو خوندم و رفتم هیئت
اون شب مراسم خیلی عالی بود 👌
فردا چهارشنبه مادرم گفت میخوایم بریم خونه عزیزی(مادربزرگم)
تو خونه تکونی کمکش کنیم و بعد گفت شب اونجا میمونیم 😩گفتم اما مامانم من هیئت دارم😔
گفت یه شب نرو😔
قرار شد من شام درست کنم ساعت8شده بود هیئت شروع شد😞 و من خونه عزیز بودم😞
بعد شام رفتم تو یه اتاق نشستم و یه شور از نریمانی گذاشتم و گریه کردم(بابای من حسین،آقای من حسین)😭😭
تو خودم بودم که مادرم صدام زد و گفت لباس بپوش بریم😳
تعجب کردم گفتم شما که گفتید امشب میمونیم گفت بله ولی بریم تو رو برسونیم هیئت
بابا تو ماشین روضه گذاشته بود اولش زیارت عاشورا خوند و بعد روضه شروع شد💔😔
بغضم گرفته بود مامان که میگف امشب نباید برم چطور شد
رسیدم هیئت ساعت9:20بود و حاج آقا داشت روضه میخوند
رفتم و یه گوشه نشستم و گریه هام از همون اول شروع شد
یه تیکه ش این بود(زینب میخواد بوست کنه ،اما میترسه دردت بیاد😭 )
همه صدا ناله ها و گریه هاشون رف بالا
فردا روز آخربود مسجدمون سفره حضرت زهرا گذاشته بودن
مامان گفت تو نیا آخه اکثر خانومای بزرگسال میان ،ناراحت شدم
رفتم و خوابیدم
یهو مادرم صدام زد سارا
جانم مامان؟
پاشو بریم😳 چی؟من نمیام خودتون گفتید نیا😏
بابا پرسید کجا؟ گفتم مسجد سفره حضرت زهرا گذاشتن
گف خانومی که این مجلس رو قراربود برپا کنه بهش سفارش کرده حتما به من بگن منم برم
خداروشکر کردم و گفتم حتما مادرم اینجا هم دعوتم کرده بودند
خیلی گریه کردم میدونید چیه ؟احساس یتیمی داشتم😔
بعد مراسم نماز رو در مسجد خوندم وبعد دوباره رفتم هیئت
شب آخر هیئت بود و دلم تنگ میشد😔 واسه روضه با این حال که هر هفته بازهم هیئت برپا بود
تا اینکه شنبه شد و رفتم دانشگاه دیدم کنار اردوی راهیان نور یه سفر به جمکران و قم هم میبرن☺️
تابحال قسمت نشده بود برم قم به دوستم گفتم بریم ثبت نام کنیم؟
گف مهلتش تا فرداس😳 دیدم بله فردا آخرین روز ثبت نام بود و هنوز خانواده ها رو راضی نکرده بودیم😩
قرار شد شب به هم خبر بدیم خانواده من راضی بودن اما خانواده دوستم نه مادرم هم شرط کرده بود اگه دوستات میرن میتونی بری😢
راه رفتن به سفرمعنوی من بسته شده بود😞
امروز صبح مادرم گفت تو اردو دوست پیدا میکنی دیگه😜 من فقط گریه میکردم بعد این حرفش😭 ساعت10صبح بود و 2ساعت مونده به پایان ثبت نام😫
پدرم رو باخبر کردیم و اومدن دنبالم با هم رفتیم دانشگاه و مراحل ثبت نام انجام شد😊
دستام میلرزید فقط گریه میکردم و میگفتم مادرم مزدمو داد
آخرش قسمت شد برم قم و جمکران
اینا رو گفتم که بدونید خدا و اهل بیت همیشه همراه ما هستند این ماییم که رو برمیگردونیم ازشون
هرچقدر بیشتر برید سمتشون زندگیتون زیبا تر میشه
ان شاءالله بتونیم در امرظهورحتی شده ثانیه ای موثر باشیم
یاعلی مولا✋
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_سارا
#حرف_دل14
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹حانیه🌹
(بسم الله الرحمان الرحیم)
سلام. من حانیه هستم(15سالمه) وتقریبا دوساله که چادری شدم ویکی از افتخاراتمه که چادری ام.😇
من تااونوقت نه چادر سرم کرده بودم ونه نماز درست وحسابی میخوندم ولی وقتی به سال هفتم رسیدم به دلیل قانون مدرسمون چادر سر کردم.🙂
سال هفتم رو می خوندم که بایه عزیزی اشنا شدم که نوه شهید بود وباحجاب. اولاش باهم صمیمی نبودیم ولی توی تابستون باهم صمیمی شدیم ودوستیمون شروع شد.😊😊
اخلاق ورفتارش نوع پوشش اون منو به خودش جلب کرده بود جوری که هروقت پیش اون بودم چادر سر میکردم وموهامو میذاشتم تو. ایشون باعث شده بودن که من هراز گاهی برم نمازخونه مدرسمون ونماز بخونم. خیلی عالی بود حس عجیبی داشتم وقتی پیش ایشون بودم حس میکردم خدا داره بهم لبخند میزنه وخوشحاله😊❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
یادمه تابستون بود وماه رمضان یه برنامه توشبکه۲میداد که اسمش👈 ازلاک جیغ تاخدا بود که منو خیلی سمت حجاب وچادر کشوند☺️ جوری که دیگه موهامو نمیزاشتم بیرون با پسرهای فامیل سرد بودمو وروسریمو میکشیدم جلو تا اینکه امام رضا منو روز تولدم طلبید به خونش وتابستون همون سال رفتیم مشهد💚
اونجا باخودم خیلی فکر
کردم وبالاخره روز تولدم با پدرم رفتیم بازا رضا وچادر خریدیم😍😍
همونجا به امام رضا قول دادم که دیگه چادر ونمازمو نزارم کنار تا اخرش پای چادرم بایستم وبه اینکه یه چادریم افتخار کنم🌹🌹
اسم دوستم فرزانه هستس .بهش خیلی مدیونم ازش به خاطر اینکه منو عاشق حضرت زهرا وامام رضا وامام حسین کرد متشکرم 💐🌸
ازش به خاطر این ارامشی که الان دارم ممنونم 😊💐💐
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_حانیه
#چیشد_چادری_شدم60
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹سارا🌹
سلام من سارام
3 ماهمه
چیشد که زهرایی شدم و میخوام بهتون بگم☺️
از بچگی از چادرو حجاب تنفر داشتم😣 مخصوصا اونایی که ساق دست و هد هم میزدن دیگه بدتر فقط بهشون میخندیدم
از چادر متنفر بودم ولی این چادر برای من اجباری بود چون من شهر مقدس قم زندگی میکنم
خواهرم ومادرم محجبه بودن و همش به من گیر میدادن. شالتو بکش جلو. چادر تو بپوش. وقتی که میگفتن من بدتر میکردم. وقعا یاده اون روزام میفتم خجالت میکشم😔
من جوری بیرون میرفتم که حتی مامانم خجالت میکشید با من بیاد بیرون از حد گذشته بودم😞
💥تا اینکه محرم شد. یه روز که حوصله ام سر رفته بود تلوزیون رو روشن کردم. دیدم آخرین فیلم مختاره. اونجایی که مختار با تمام وجودش مبارزه میکرد اون جایی که با تمام توانش خودشو رسوند به جایگاه سخنرانی. نمیدونم چی شد که گریه کردم😥
خیلی گریه کردم با خودم میگفتم تا کجا رسیدی سارا دیگه تا چقدر میخوای امام هاتو ناراحت کنی😭
تا چقدر میخوای اشک امام زمان و دربیاری
گفتم 3ماهمه چون 3ماهه فهمیدم ایام فاطمیه یعنی چی حجاب یعنی چی
خیلی سخته15سال تو غفلت باشی 15سال بی حجابی کنی 😭😭
ولی انگار من تازه متولد شدم
حجابمو رعایت میکنم. ساق دست دستم نباشه بیرون نمیرم. بماند که چقدر دوستام بابت حجابم مسخرم کردن. ولی من با چادرم وحجابم خوشحالم😍😍
ببخشید که وقتتونو گرفتم
یاعلی 🖐
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_سارا
#چیشد_چادری_شدم61
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️حرف دل یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌷عاطفه🌷
بنام خدا
با اینکه خیلی دلم میخواست امسال بیام راهیان نور ولی شرایط اومدنش محیا نمیشد😔، یک روز قبل حرکت فرمانده حوزمون دوباره ازم خواست که بیام، دلم لرزید انگار شهدا خودشون اینبار دعوتم کردند...همه شرایطش هم جور شد..
شبه دومی که در اردوگاه شهید باکری مستقر بودیم
از بچه های خادم شنیدم یهو خبر اومد همسر شهید بلباسی هم میخواد بیاد و هر جوری بود خودمو رسوندم محل استقبال از ایشون و یاد خاطره ای افتادم که همیشه دلمو بدرد میاورد😞💔
از اینجا شروع شد که قبلا من جانشین پایگاه بسیج خواهران بودم
که فرمانده حوزه ما شهید بلباسی بود
که بعد از درس آن فرمانده آقا منو به عنوان فرمانده معرفی کردند
شهید بلباسی بنا به دلایلی که داشتند یکی از بچه های که سابقه اردوی جهادی داشتند را از قبل انتخاب کردند بجای من
چون به اردوهای جهادی خیلی اهمیت می دادند و منم چون تازه وارد دانشگاه شده بودم و با اردویی جهادی اشناییت نداشتم😔
یک روز تماس گرفتند که برم حوزه باهام کار دارند
منم کنجکاو بودم که چیکارم دارند و خودم را سریعا رساندم آنجا
که ایشون بهم گفتند اگر جای شما کسی دیگری را بگذارم شما همچنان به کار بسیجتون مثل قبل ادامه میدهید؟
من از این حرفشون ناراحت شدم نه اینکه جای من کسی دیگری بیاد فقط بخاطر این حرفی که آیا مثلا فعالیت میکنی یانه منم در جواب گفتم من هشت سال داخل بسیج محلات کار کردم و تا الان دنبال پست و مقام نبودم و با ناراحتی اومدم بیرون😥
تا اینکه قرار شد داخل یک جلسه معارفه ایشون و یک آقای دیگری جابجا شوند و ایشان مسئولیت اردوی سپاه را برعهده بگیرند.
طبق معمول با لبخندهای معروفشان داخل جلسه از بچه ها و همکارشان طلب حلالیت کردند و من چون سره اون قضیه هنوز دلخور بودم تو دلم گفتم حلالتون نمیکنم😔
تقریبا دو سال از این قضیه گذشت تا اینکه یک شب خبر شهید شدنشون رو داخل عملیات خان طومان شنیدم و یاد اون حرف ام افتادم...
و هنوزم پشیمونم چرا اون حرفو زدم امیدوارم ایشون حلالم کنن😔
و من بعد از شنیدن اومدن همسرشون تصمیم گرفتم برم باهاشون صحبت کنم و از ایشون بخوام که از این شهید بزرگوار برایم طلب بخشش و حلالیت کنن تا دلم آرام شود😔
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_عاطفه
#حرف_دل15
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹فرشته.ی🌹
سلام✋
خاطره ای که میخوام بگم برمیگرده به پنج سال پیش
من دختری بدحجاب بودم ولی بی حجاب نبودم، یعنی مانتویی بودم و موهامم اگه معلوم میشد واسم فرقی نمیکرد😉 و گاهی اوقات لاک میزدم💅 ولی نمازمو میخوندم اکثرا لاکو پاک میکردم نماز میخوندم و اگرم وقت نمیشد با همون لاک نمازمو میخوندم😶
درسته مامان دلش میخواست چادری بشم ولی هیچوقت بهم نگفت چادر بزارم و انتخاب و به عهده خودم گذاشت😊
از طرفی دوستانی هم نداشتم که چادری واقعی باشن یعنی اون چنتا دوست چادری که داشتم هر وقت دلشون میخواست چادر میزاشتن مثلا روز بارونی یا توی کلاس درس چادر و برمیداشتن
من اینهاو دیده بودم و پیش خودم میگفتم خب این چجور چادری شدنه یعنی معلم و استاد توی کلاس محرمن؟
یا مثلا روزای بارونی آدمای توی خیابون محرمن میشن؟!!!😒
ولی از طرفی بعضی از دخترای چادری که تو خیابون میدیدم و سنگین و مغرور بودن خوشم میومد😉
البته یادم رفت بگم من یک دختر مغرور بودم وهمینطور خیلی روی خودم غیرت داشتم و دلم نمیخواست کسی نگاه چپ بهم کنه☺️
همیشه ده روز محرم که مسجد میرفتیم من چادر میزاشتم، دقیقا محرم چهار سال پیش شب آخری که خواستیم برگردیم خونه دلم گرفت و تو دلم میگفتم کاش محرم تموم نمیشد و کاش این آرامش همیشه ماندگار بود😔😢
همونجا عهد بستم که واسه همیشه چادری بشم
واین شد که من واسه همیشه چادری شدم😍
ولی بعد این چند سال هنوزم علاقمو به چادر درک نمیکردم تا اینکه چند ماه قبل خواستم برم دانشگاه...
البته اینم ناگفته نمونه من موقعی که مانتویی بودم همیشه مانتوهایی رنگی و دنبال ست کردن مانتو و شالم بودم، ولی از وقتی که چادری شدم دیگه کمتر مانتو میخرم در عوضش هی چادر میخرم😍 تو این چهار سال بیشتر از ۶تا چادر خریدم😁
یه چادری تازه خریدم که روز دومی بود که داشتم از این چادرم استفاده میکردم، سوار تاکسی شدم که برم دانشگاه🚖 هنوز در تاکسی ونبستم ماشین حرکت کردو چادرم رفت لای چرخ ماشین😥💔
خیلی ناراحت شدم، و به راننده هم گفتم همین مسیر برگرده و دربست اومدم خونه☹️
وقتی رسیدم خونه جریان و واسه مامان گفتم و مامانم خندید و گفت تو که قبلا مانتویی بودی خب امروزم دیدی چادرت پاره شده خب درش میاوردی از دم دانشگاه نیاز نبود برگردی خونه مانتوی زیر چادرت هم بلند بود اشکالی نداشت کلاست مهم بود😠
و من اون لحظه از اون حرف مامانم به خودم اومدم و فهمیدم چقدر چادری بودن برام مهمه که حتی چند ثانیه هم نمیتونم کنارش بزارم❣
یه حرفی دارم با دخترای چادری☝️
خواهرای خوبم خواهش میکنم وقتی چادرو انتخاب میکنید حرمتش هم حفظ کنید
تو محیط درسی یا محیط کار کنارش نزارید🙏
روزای بارونی و هوای سرد که پالتو پوشیدین چادرو کنار نزارید🙏
چادر ارثیه حضرت زهراس به ما
خواهش میکنم
خواهش میکنم
حرمتشو نگه داریم🙏
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_فرشته_ی
#چیشد_چادری_شدم62
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺فاطمه 🌺
من فاطمه هستم.
این خاطره برمیگرده به دوره کاردانیم.
به همراه دوستم داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم رفتیم مترو انقلاب. من و دوستم رفتیم رو پله برقی که قطار اومده بود خواستیم که بریم سوار بشیم
که من نتونستم از پله برقی اونورتر برم که فهمیدم چادرم لای پله برقیه. مامور قطار اومد گفت خانم چادرتو دربیار که بدجوری گیر کرده اما من در نیاوردم هیچ سفت تر هم چادرمو گرفتم☺️
حرکت پله برقی را بالا پایین میکردند که چادرم از لاش دربیاد که در نمیومد😣
یه خانمی مانتویی بهم گفت میخوای پالتومو بدم بپوشی که چادرتو دربیاری گفتم نه ممنون و چادرمو همچنان سفت میکردم. اخرش مامور قطار مجبور شد پای چادرمو ببره
دوستان گلم چادر ارثیه مادرمون خانم فاطمه زهراست، مادرمون جلوی نابینا حجاب کردند، ماهم سعی کنیم یه کم مثل ایشون باشیم. خدا بهم این قدرتو داد که تو لحظه خطرناک که ممکن بود پله برقی چادرمو با خودش بکشه و ممکن بود آسیب ببینم. منو نگه داشت و فقط چادرم پاره شد.
از این که تو اون لحظه چادرمو ول نکردم خوشحالم❣
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_فاطمه
#چیشد_چادری_شدم63
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸زهرا🌸
سلام زهرا هستم✋
میخوام قصه چادری شدنم را برایتان بگم.
من در خانواده ای متولد شدم که پدرم مذهبی اما مادرم زیاد به دینداری پایبند نیست.
از اول چادری نبودم و خیلی به چادر اینا اهمیت نمیدادم فقط خوبی که خدا شاید بخاطر اون نجاتم داد نمازم بود چون هیچ وقت نمازمو ترک نمیکردم.
چهارده سالم بود که با یه پسر دوست شدم باهاش تلفنی حرف میزدم و تا جاییکه حتی منو لمسم کرده بود. وقتی هفده سالم بود یک روز دوستم بهم گفت که درس دینی یه جایی شروع میشه بیا باهم بریم. منم باهاش رفتم کلاس احکام
اولا چادر نمیپوشیدم مانتو میپوشیدم اما استادم استادی که بهمون درس میداد خیلی ادم دینی و باتقوا بود اهسته اهسته روم تاثیر گذاشت تا اینکه یکروز چادر خریدم با مقنعه و پوشیدم خیلی خوشحال بودم💕
گرچه اولا همه مسخره میکردن و تیکه مینداختن اما برام مهم نبود
اهسته اهسته درک کردم که خدا خیلی دوستم داره تو هر گردابی که گیر میکردم نجاتم میداد از اینکه چادریم افتخار میکنم و خیلی دوستش دارم و از خدام ممنونم.
ببخشید که سرتونو به درد اوردم💐
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_زهرا
#چیشد_چادری_شدم64
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹خادم المهدی🌹
بسم رب المهدے
سلام☺️✋
من یه دختر خانم هستم
یه دختری که جونش براآقاش درمیره
من عاشق امام زمانم هستم❤️
به عشق لبخندآقا و تأثیرات خانواده های پدرومادرم از بچه گی چادری شدم
اول ها نمیدونستم چادر چه حس و رنگی داره😉
زیاد برای داشتنش تلاش نمی کردم
اما بعد که متوجه فواید و عشقش شدم خیلی دوستش دارم حالا نزدیکه چهارساله که همه چیزم شده چادر
میراث وامانت مادرم فاطمه😍
با کانال های مذهبی آشنا شدم که مختص به چادر بود و هر روز نسبت به چادرم عشق بهتری پیدا میکردم💞
از نگاه ها درامان بودم با اینکه چادری بودم اما اذیت جنس مخالف همراهم بود اما الان نه همه چی خدایی شده😍
البته تأثیرات طلبه گی مادرم و محجبه بودن زندایی کوچیکم خیلی موثر بود
اول ها کاهل نماز بودم😔 اما خداروشکر الان به نماز عشق می ورزم❣
صحبت با خدا رو خیلی دوست دارم💙☝️
امیدوارم همه حس و حال قشنگی تو زندگی و ایام عید داشته باشید🌺
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_خادم_المهدی
#چیشد_چادری_شدم65
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹بانوی آفتاب🌹
سلام یاد خاطرات دوران نوجوونیم افتادم گفتم بذار برا شما هم تعریفش کنم شاید بد نباشه☺️
من توی خانواده ایی بزرگ شدم که خیلی مذهبی نبودن ولی بی بندوبار هم نبودن بابام هم لقمه اش حلال بود هم اهل نماز و ...
بود مامان وخواهرام و داداشام هم با اینکه مذهبی نیستن اما اهل نماز و روزه هستن
منم سرنوشتم توی 13 سالگی تغییر کرد💥
اونم ماجرا از این قرار بود که با اصرار مادرم به یه روضه رفتیم (یادمه روضه حضرت زهرا بود) که اون جلسه مسیر زندگی منو از اون سن و سال عوض کرد و من تا ابد مدیون درگاه لطف و احسان اهل بیت (علیه السلام)شدم💚
بگذریم....
متاسفانه تو شهر ما هم مثل خیلی از جاهای دیگه رسمه توی ایام نوروز مردا و زنهای نامحرم برای تبریک عید بهمدیگه دست میدن و این قضیه خیلی براشون عادیه😶
حالا عید شده و ما برای عید دیدنی میخواستیم بریم خونه عموم -عموم هم چند تا پسر مجرد داشت که اهل دست دادن به نامحرم بودن😑
کلی قبلش برنامه ریزی کرده بودم که وقتی میرم خونه عموم چکار کنم که به پسر عموم هام دست ندم😉
(مثلا اینکه هنگام ورود به خونه عمو من دیر بند کفشمو باز کنم و طولش بدم تا همه احوالپرسیاشونو بکنن و بعد من زودی یه سلام بدم و برم یه گوشه بشینم😁
ما رفتیم خونه عمو و منم نقشه مو اجرا کردم و خدا رو شکر تا اونجاش طبق نقشه همه چیزخوب پیش رفت و من خیلی خوشحال از اینکه به هدفم رسیده بودم😊
یه نیم ساعتی نشسته بودیم که یهو دیدم یا پیغمبر...!!یکی از پسر عمو ها توی اتاق اومد بیرون
نگو این یکی توی خواب بعد ازظهری به سر میبرده و الان بیدار شده
و شروع کرد از پایین به همه دست دادن تا به بالا
حالا من کنار مامانم نشستم و تمام صورتم از فشار ناراحتی قرمز شده که ای خدا خودت به دادم برس
با خودم گفتم به هر قیمتی هم که شده محاله بهش دست بدم
اما اون لحظه هنگ کرده بودم😣 و هیچ کاری به ذهنم نمیرسید و پسر عموهه در حال نزدیک شدن به من بود
اون هی نزدیک و نزدیک میشد و ضربان قلب من هی بالاتر میرفتن
(آخه انجام همچین تصمیمی و سنت شکنی برای یه دختر بچه 13 ساله واقعا کار راحتی نبود)
خلاصه پسر عمو تا قبل از اینکه به مامان برسه من به طور خیلی ضایعی رومو کردم اونور و خودمو مثلا مشغول کردم که دارم جورابامو مرتب میکنم (یه کار کاملا تابلو و ضایع )😅
که پسر عمو از من رد شد و رفت
بعد که دست دادنش به همه تموم شد رفت اونور و اسممو صدا زد که ........ خوبی؟
من که داشتم از خجالت میمردم یه نگاه به زن عموم کردم دیدم داره لبخند میزنه و خیلی آروم گفتم ممنون
یه 10 دقیقه ایی طول کشید که به خودم اومدم
ولی یه حس خوشحالی عجیبی توی دلم بوجود اومده بود
اینکه تونسته بودم تابو شکنی کنم (اونم توی اون سن و سال)واقعا برام شیرین بود😇
ولی چشمتون روز بد نبینه همون که از خونه عمو اومدیم بیرون توی ماشین بابا جون عزیزم و مامان مهربونم بهم غر زدن که چرا پسر جوون مردم رو از رو بردی و از این حرفا ( الان که به مامان میگم چرا به من گیر دادین میخنده میگه اون لحظه واقعا خیلی سخت بود که جوون مردم روجلوی جمع خیطش کردی گناه داشته...)😁
اما همون قضیه باعث شد تا اطرافیان ببفهمن که چقد روی اعتقاداتم مسـّر هستم تا اینکه یواش یواش جرات پیدا کردم و چادر سر کردم❣
آخه من دختر کوچیکه خانواده بودم و هیچکدوم از آبجیا چادر سر نمیکردن اما خداییش بابام و مامانم حامی چادر پوشیدنم شدن و باباجون عزیزم به آبجیا گیر میداد و میگفت شمام باید چادر سر کنید و از کوچیکه یاد بگیرید😉
مامانم توی این مسیر خیلی همراهم بود و همیشه حامیم بود با اینکه مامان عزیزم خودش چادر سر نمیکنه (البته حجابش خوبه)ولی همیشه بهترین چادرا رو برا من میخرید و خودش میدوخت
حتی الانم که متاهلم هرموقع یه جنس چادری خوب ببینه خودش برام میخره و میاره
الانم شاید خیلی بنده روسیاه خدا باشم ولی همین یه ذره محبت اهل بیت(علیه السلام)تو دلمه رو مدیون لقمه حلال بابای عزیزتر از جانمم و حمایت های مامان مهربونم هستم خدا ان شالله همیشه سایشونو بالا سرمون نگه داره
نتیجه اخلاقی: اگه فکر میکنید کاری درسته و رضایت خداوند در اونه توی انجام دادنش درنگ هم نکنید☝️
حتی اگه بر خلاف نظر همه اطرافیان باشه و یقین داشته باشید خداوند مزد اون کار رو بهتون میده😊
مخصوصا خواهرای گلم که سن کمتری دارن از همین سن کم شالوده شخصیتی خودتون رو محکم پایه ریزی کنید و در آینده نه چندان دور تاثیرش رو حتما میبینید
ممنونم که تحمل کردین (من کان لله کان اللهُ له )هر کس برای خدا باشد خدا هم برای اوست
یا حق✋
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_بانوی_آفتاب
#چیشد_چادری_شدم66
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺ام البنین🌺
سلام به همه عزیزان✋
من ام البنین هستم به خاطر اسمم خیلی از تصمیمهای مهم زندگیمو گرفتم مثل مقابله با ترسهام چون من قبلا خیلی ترسو بودم اما الان نه یا محبت اهل بیت چون حضرت ام البنین علیه السلام عاشق اهل بیت بودن ومدافع ویار و یاور اهل بیت تربیت کردن خیلی مصمم ومحکم بودند انشاءالله ماهم بتونیم این راه رو ادامه بدیم☺️🌹
خاطره بنده برمیگردد به حدودا شش یا هفت سال پیش که بنده اونوقت چادری بودم ولی بی احتیاط نسبت به حجاب کامل😔
مثلابعضی وقتها موهام معلوم بود واز روی تنبلی هم بیشتر اوقات جوراب نمیپوشیدم
خاله ام همیشه میگفت به خاطر جوانی وزیبایی که داری باید بیشتر حجابت رو رعایت کنی اممممما کو گوش بدهکار😥
تا اینکه یک روز دوباره باعجله وبدون جوراب رفتم بیرون ویک آقایی چشمش بهم افتاد سرش رو انداخت پایین و چشمش به پام افتاد احساس کردم تحریک شد و اومد باهام حرف بزنه خیلی عادی چندتا سوال پرسید و رفت البته نه که بخواد مزاحمت ایجاد کنه فهمیدم چه غلطی کردم یک نفر روبه گناه انداختم😣😞
شبش خواب دیدم داخل یک صحن هستیم که وسطش یه چشمه هست وجمعیت زیادی میان اطرافش میبینند ومیگن این نهر علقمه هستش روضه خون داشت روضه میخوند وهمه گریه میکردند😭
به جز من داشتم از خودم سوال میکردم پس چرا من گریه ام نمیاد که دیدم تابلویی که عکس حضرت ابوالفضل علیه السلام داخلش بود از دور وازبالای نهر حرکت کرد و اومد نزدیک من وبامن حرف زد وباعصبانیت خیلی زیاد طرف در خروجی اشاره کردند وگفتند میری بیرون هر وقت جوراب پیدا کردی بر میگردی
از اون خواب به بعد هدبند روسری و ساق دست و جوراب رو همیشه دم دست میزارم☺️
حتی تو خونه اگه داماد و پسر عمو وعمه و خاله ودایی هم باشن برام فرقی نمیکنه همه بهم میگن چرا تو خونه جوراب میپوشی یا هدبند میزاری وقتی خوابمو تعریف میکنم دیگه چیزی نمیگن
یه چیز دیگه ایی هم میخاستم بگم اینه بعضی دوستان از مسخره کردن بقیه ناراحت میشن یا اینکه روتصمیماتشون تاثیر میزاره
وقتیکه انسان مطمئن باشه که کارش درسته نباید ناراحت باشه
خلاصه شعار من تو زندگیم اینه'مهم نیست بقیه چی فکر میکنن مهم اینه که کار درست چیه ' وقتیکه کارم اشتباه باشه حالا بقیه تاییدم کنن واقعا اون کار چه ارزشی داره این راه وروش مال عاشق هاس خدایا همه مون رو عاشق خودت کن💚💚💚
الهی آمین
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_ام_البنین
#چیشد_چادری_شدم67
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌼گمنام۹🌼
سلام امیدوارم توسال ۹۶جوری زندگی کنید که سید مهدی(ع) هروقت نگاهتون میکنه لبخند بزنه🙂
بالاخره تصمیم گرفتم حرف دلم روبنویسم
من دانشجو هستم و از اونجایی که سابقه طولانی ای توفعالیت های بسیج وسپاه وپایگاه های مقاومت دارم همون روزای اول ترم اولم تو دانشگاه منوکردن مسؤل بسیج خواهران😕😍
منم ک کلی خوشحال شدم و واقعا فضای معنوی اتاق بسیج روهم دوست داشتم...خلاصه فعالیت هاروشروع کردم ولی دو چیز این وسط منوعذاب میداد یکی دخترایی بودن که به بهانه های مختلف میومدن تواتاق بسبج و از من میخواستن وقتی میخوام بامسؤل برادرا کارهاروهماهنگ کنم اوناروهم باخودم ببرم
یادخترایی ک میومدن میگفتن وقتی میخوای بافلانی حرف بزنی منم ببر وگرنه پشت سرت حرف درمیاریم
من خیلی این شرایط سختم بود وهرچی سعی میکردم محل به دخترای اینجوری نزارم بازم اذیتم میکردن....منم واقعا ازشون میترسیدم ؛ میترسیدم که ازلجشون واقعا حرفی بزنن ومنو زشت کنن(باعث تاسفه ک برخی دخترااینجورشدن اماخاصیت اخرالزمان همینه)☝️
خلاصه مونده بودم چیکارکنم بافضایی که هیچ رقمه نمیتونم ادم هاشوتغییربدم
مورد دومی که اذیتم میکرد ارتباطم بامسؤل برادرا بود...من باید برای هماهنگی برنامه ها بااین شخص توطول هفته چند بار ارتباط میگرفتم حالا چه حضوری وچه تلفنی واین مسئله برام سخت بود😣 با اینکه هیچ حرفی جزهماهنگی زده نمیشد
من مونده بودم چیکارکنم؟ایا مسؤلیتم رو ادامه بدم با این شرایط یا استعفابدم؟
خیلی میترسیدم از اینکه همین ارتباط های ساده منو نسبت به خیلی چیزا کم کم بیخیال کنه😰
میترسیدم که روابط اجتماعی وعمومیم با اقایون بالابره و واسم عادی بشه صحبت بانامحرم هرچند صحبت کاری
یکی ازهمین روزهایی که من مونده بودم چیکارکنم یه حدیث ازحضرت زهرادیدم(برای زن بهتراست درخانه بنشیند ونامحرمی رانبیند ونامحرم هم اورانبیند و زن با نامحرم بهتراست حرف نزند)
نشستم فکرکردم دیدم حضرت زهرا زنیه ک تو دستای پیغمبر بزرگ شده از اونطرفم شوهرش علی (ع) بوده و از یه طرف دیگم لیاقت داشته هم همسر امام باشه هم نسل ائمه ب واسطش ادامه پیداکنه؛ پس چنین بانویی حرفش واقعا حرفه وحتما برای حرفاش دلیل داره😊
تازه شوهرش هم میگه حرف های عادی بین دو نامحرم کم کم علاقه میاره پس تصمیم گرفتم که به حرف این دوبزرگوار عمل کنم وباخودم گفتم ما که توخونه ننشستیم بزار حداقل دیگه بانامحرمه هی حرف نزنیم وطی یه عملیات انتحاری تصمیم گرفتم که استعفا بدم😊
چون دیدم اجر مسولیت یه مزیته ولی این مسولیتم برام معایبی هم داره که معایبش خیلی بیشتره
✅نمیتونستم بادخترای بد که هدف های دیگه ای داشتن کنار بیام وهم تازه شاید ابروم هم میبردن چون میخواستم جلوشون بگیرم
✅و هم اینکه میگفتم شاید این همه ارتباط سالمم بامسول برادر واقعا عاقبتش خوش نباشه
✅هم حیام کم کم میریزه و حرف زدن بانامحرم عادی میشه برام
✅و شاید یهو از بس بخوایم حرف بزنیم وهماهنگی کنیم وابسته شم خدای نکرده واین برام خوب نبود
بنابراین استعفا دادم وفعالیتم روتوپایگاه فقط ادامه دادم اما همیشه حسرت میخوردم 😞😢 میگفتم کاش مونده بودم میگفتم شاید غلط تصمیم گرفتم وهیچکدوم ازچیزهایی که فکر میکردمم نمیشد؛خلاصه ب درستی کارم شک داشتم هی میگفتم کاش استعفانداده بودم
تا اینکه یه هفته پیش به عنایت خدا و شهدا برای باردوم خادم الشهدا شدم و رفتم جنوب....اونجا دختریه شهید اومد برای بچه ها ازشهداحرف زد وگفت که بچه ها شهدا حواسشون به همه چی هست مثلا بابای شهید من خیلی جاها راه درستو نشونم داده👌
مثلا من دانشجو بودم توانجمن و بسیج فعالیت داشتم اونجاهم نیازمند ارتباط با پسرا بودیم منم هی میرفتم ومخصوصا توانجمن باپسرا خیلی بحث میکردیم
یه روز یه دخترسال بالایی اومد گفت فلانی بابات شهیده؟گفت گفتم اره توازکجا میدونی؟گفت اسم بابات فلان نیست؟گفت گفتم چرا چطورمگه گفت هیچی دیشب خواب یه اقایی رودیدم گفته من بابای فلانی ام بروبهش بگو راضی نیستم که اینجاهایی که باید با نامحرم حرف بزنی بری
بچه ها تا اون دخترخانم این خاطره رو از خودش وبابای شهیدش گفت اشکای منم سرازیر شد 😭و گفتم الهی شکرو بالاخره فهمیدم ک کارم درست بوده ودلم قرص شد❤️
دوستان عزیز من به عنوان خواهرکوچیکتون این دلنوشته رو نوشتم تابه همتون بگم حتی حرف عادی بانامحرم هم ضررهای خودشو داره مخصوصا اگه حرف زدنه استمرار داشته باشه وابستگی های غلط میاره یه جاهایی هم باعث میشه دیگه بکر وخجالتی نباشی وحرف زدن بانامحرم برات عادی بشه.
چون باحرف اون دخترشهید وخاطره اش بهم ثابت شد که شهداهم حتی دوست ندارن دوتاجوان مجرد اونم توشور جوانی واحساسات توهیچ جایی حتی واسه کارو هناهنگی باهم هی ارتباط داشته باشن
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_گمنام9
#حرف_دل17
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺زهرا🌺
بهمن سال ۹۲رفته بودم بوشهر برا ارشد قبلش یه اتفاق بدی برام افتاده بود دلم شکسته بود اونجا تو محوطه دانشگاه دو شهید گمنام بودن نشسته بودم رو صندلی دوتا خانم روبه روم بودن چند بچه بالای مزار شهدای گمنام بازی میکردن که دستشون گل بود من تو دلم گفتم کاش منم از این گلها داشتم یهو یه دختر بچه ای طرفم دوید گفت خاله این گلها مال تو هست اونجا بعدا اعلام کردن شهید بهروز صبوری پیدا شده و یکی از دو شهید گمنام بودن 😔
من تو خانواده ای دنیا اومدم که چادر از اول می پوشیدم ولی معنی پوشیدن چادر نمیفهمیدم😔 فقط میدونستم حق ندارم بی چادر بیرون باشم
گاهی تو حجابم کوتاهی میکردم الان احساس میکنم اون حجابی که باید داشته باشم ندارم ولی به شهدا میخام در همین شب جمعه قول بدم بهترش کنم چون تو این سه سال اخیر که اتفاق بدی برام افتاد همین شهدا پیشم بودن و بعد ۱۳سال سه سال پیش به مدت پنج بار دعوتم کردن منطقه💚
مدتی تو مغازه ای که کار میکنم چادر سر نمیکردم😞 ولی بیرون چادری بودم بعدا نشستم فکر کردم نامحرم بیرون با نامحرم داخل مغازه هیچ فرقی نداره الان یکسال هم نمیشه شاید همین فروردین که بیاد یکسال بشه تصمیم گرفتم چادری بشم تو مغازه سختی زیاد کشیدم چون صاحب مغازه مخالفه😥
خیلی گریه کردم واز شهدا کمک گرفتم تا الان که به خیر گذشته گاهی تصمیم گرفتم که کنارش بزارم ولی نزاشتم چون کارم با چادر سخته گاهی شده نزدیک بوده به جای بخورم گاهی مشتری ها میگن دربیار چادرت ولی درش نیاوردم.
راستش دلم گرفته چون میدونم حجابم کامل نیست و دعا میکنم خدا کمکم کنه به حق حضرت زهرا س و شهدا بتونم زندگیم براساس مسایل دینی سرسامان بدم
من حتی خاستگار داشتم که منو تا دید گفت این چادری نمیخوام همچین دختری رو ولی برا رضایت شهدا چادرم حفظ کردم امیدوارم خدا قبول کنه و قول میدم بهتر کنم زندگیم تا شهدا و بی بی حضرت زهراس دستم بگیرن چون یه بنده خدایی خواب دیده بود که شهدا بهش گفتن به فلانی بگو ما ازش راضی هستیم😔 حفظ چادرم کمتر کاری برا حفظ خون شهداست
التماس دعا🌷
یا زهرا س👋
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_زهرا
#چیشد_چادری_شدم68
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌷زهرا🌷
من سال تحویل سال ۹۵سه شاخه گل طبیعی بردم مزار شهدای گمنام شهرمون بعدا رفتم شهدای امامزاده شهرمون اونجا سه شاخه گل مصنوعی کادو گیرم اومد🌹🌹🌹
منم یکیش دادم برام امام رضا ع یکیش برا بی بی عزیزم حضرت معصومه س یکی برا اقام حضرت مهدی عج اینها جدا گذاشته بودم هوس زیارت قم داشتم
قبلش چند ماه پیش خواب دیدم رفتم قم با دوستم ولی دستم به ضریح نرسیده😔
واقعا رفته بودم قم ولی نتونستم ضریح بگیرم و شب قدر سال ۹۴خواب دیدم رفتم قم یکی گفت اینجا قمه دستم به ضریح رسید بلند شدم بی توجه به خوابم یکی گفت یکی از مشکلاتت حل میشه خلاصه تا فروردین سال ۹۵میخواستم برم قم
اول قرار بود با یه خانواده برم قم ولی برادرم خجالت کشید بهشون بگه منو ببرن دلم شکسته بود😥 تو دلم گفتم زهرا یکی وسایلت میبره منظورم همون گلهاست یهو چند دقیقه بعد یه اقای اومد داخل گفت خانم فلانی من میخوام برم قم دستت درد نکنه به خاطر همه چیز گفتم میخوای بری قم؟ گفت اره
گفتم چند شاخه گل دارم نذر ایشون هم مشهد میخواست بره هم قم (یه چیزی بگم من قرار بود با اون خانواده که برم یه حاج اقایی بیاد دنبالم ببرتم همه جا، ولی من گفتم بی بی اون نامحرمه راحت نیستم اگه این سفر بده کاری کن من نیام خلاصه نشد )
ولی یقین داشتم یکی وسایل میبره خلاصه ایشون رفت من دلگیر تا با یه گروه اشنا شدم درباره شهدا منم دوست داشتم شهید شفیعی مادرش ببینم یا یکی پیامم بده به مادرش ولی فقط آرزو بود برام ❣
خلاصه تو گروه یکی گفت من اهل قم هستم گفتم فلانی که شما قم هستین ای شهید که رفتین مزارش برام عکسش میفرستی گفتم مادرش میشناسید؟ گفت نه تا زمانی که غصه م از نرفتن قم بود تو مغازه نشسته بودم اردیبهشت بود بهم پیام داد گفت زهرا خانم (این خانم خودش بدون اینکه به من بگه رفته بود این کارو کرده بود )من پسر رفیقم واسطه این خانواده هستن هروقت اومدی قم میرمت اونجا
خلاصه شهادت پدر حضرت معصومه س قسمت ما شد برسیم قم بریم خونه ایشون خونه ای که در عین سادگی ولی پر از زیبایی معنوی بود💚💚💚
مادرایشون با پنج بچه خودشون دواتاق زندگی میگذروندن بچه ها همه ازدواج کرده بودن برام گفت دعا میکنه
اولش گفتن ازدواج کردی من هیچی نگفته بودم که مجردم گفتم نه گفت ان شاءالله سال دیگه با همسرت بیای قم یعنی اگه خدا بخواد سال ۹۶
شهید شفیعی من تو خواب نمیدیدم حتی ببینم چه برسه از استان بوشهر برم قم شاید اگه من همسفر یه نامحرم میشدم فروردین میرفتم شهید منو دعوت نمیکرد من از همه زیبایی های که دیدم تو قم محروم میشدم مادر شهید گفتن شهید شفیعی گفتن که فقط از خدا بترسین☝️
مادرشون مریض بودن از پسرشون گفتن که گفت زیارت عاشورا که میخوندن اشکهاش پاک نمیکرده بلکه به بدنش میکشید
مادر شهید یه چیزی مثل نگین انگشتر داشت میگفت موقع دفن شهید یه اقای به یکی این نگین داد گفت بمالید به صورت و بدن شهید گفت ما این کارو کردیم ولی هرچه اون اقا دنبال کردیم پیداش نکردیم کی بود گفت منم تو اب میدم بقیه بخورن منم ازش خوردم
ازتون میخوام برای حال مادرش هم دعا کنید🌷
ما سینه زدیم بی صدا باریدن /از هرچه که دم زدیم ٬آنها دیدن /ما مدعیان صف اول بودیم /از آخر مجلس شهدا رو چیدند 😔
شهدا دوستتون دارم خیلی خیلی ...
امروز خاطره چادری شدنم تو کانال درج شده و بعدش دیدم ادمین از یه شهید پست گذاشته که این شهید دعوتم کرده بود خونشون و مادرشو بهم نشون داده
اینکه این خاطره اتفاقی تو همین روز گذاشته بشه و خیلی اتفاقی ادمین از بین این همه شهید بیاد پست همین شهید و بزاره یه نشونه بوده که خواسته بهم بگه که این خاطره هم بگم و دوست شهیدام و بخوام به شما هم معرفیش کنم
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_زهرا
#حرف_دل_18
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹عرفانه🌹
سلام به همه عزیزان
خاطره چادری شدن من برمیگرده به۷ماه پیش که با یه سفر شروع میشه😇
من این سفرم به مشهد خیلی خیلی فرق میکرد که یه شوک عجیبی بهم وارد شد البته این شوک و مدیون شهدا هستم...💚
وقتی مشهد مراسم وداع با شهدا رو میرفتم واقعا شرمنده شون میشدم و جز کلمهء شرمنده تونم چیز دیگه ای نمیتونستم بگم...😔
با خاله م تو جمع خانواده شهدا که بودیم خاطرات از شهدا خیلی میگفتن با این محوریت که از شهدا هرچی بخواین و اونارو واسطه قرار بدین اگه به صلاحتون باشه بهتون عنایت میکنن یا اینکه ما شهدارو میبینیم حسشون میکنیم و حضورشون رو میفهمیم...
اعتقادم به این موضوعات ضعیف بود😓 تا اینکه یه روز خیلی دلم گرفت که چقد جوون میارن و ما جوونا قدرشونو نمیفهمیم قدردان نعمت و آسایش و آرامشمون نیستیم...😞
وقتی وداع چندتا شهید رفتم چهرهء یکی از شهدا رو دیدم به ایشون قول دادم و باهاشون عهد بستم که کمکم کنن بتونم چادرمو محکم نگه دارم و اسیر هواوهوس های کاذب نشم ازجمله اینکه چادرمو از سرم برندارم، ازشون خواستم کمکم کنن بتونم اعتقادمو نسبت به دین و شهدا محکم کنم✋
🌷تا اینکه یه روز خونه شهید عارفی خواب بودم وقتی از خواب بیدار شدم یه بوی خوبی فضای خونه رو پر کرده بود فکر کردم یکی عطر زده، همسرشون با چشمای خیس و با یه بغضی گفتند شما بویی حس نمیکنید؟
گفتم چرا اتفاقا یه بوی خوبیه مثل مشک و بهتر از اون گفت یه چی بگم باور میکنی گفتم چی گفت آقا مصطفی اینجا بود من خوابشو دیدم وقتی بیدار شدم تا یک ربعی حضورشونو حس کردم...
یاد خاطره هایی که از شهدا میگفتن و من اعتقاد نداشتم افتادم وحالا میفهمم شهدا واقعا زنده هستن😔❣
چنان اعتقادم نسبت به شهدا محکم شده که یه چند وقتی بود واسه نماز صبحم تنبلی میکردم و واقعا ناراحت شدم منکه به شهدا قول دادم چرا نمیتونم به قولم عمل کنم😭
تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم برم شهدای گمنام محلمون رفتم پیششون و ازشون خواستم کمکم کنن تا سست نشم تو این راه...گوشیمو واسه نماز صبح تنظیم کردم وقتی صدای نوحه گوشیم توی اتاق پیچید سریع قطعش کردم دوباره خوابیدم
یه نفر اومد تو خواب گفت بیا دنبالم دنبالش راه افتادم اول منو پیش یه گروه برد که خیلی آدماش بی حال بودن گفت این گروه رو میبینی اینا هیچ کدوم نماز نمیخوندن اینه حالو روزشون گفت بیا دوباره دنبالش راه افتادم منو برد پیش یه گروه دیگه گفت این گروه رو میبینی اینا نمازشون اول وقت بوده ببین چقدر سرحالن
یهو از خواب بیدار شدم و نمازمو خوندم
یه چند روز واسه نمازم خوب بودم تا اینکه یه روز بازم تنبلیم شد واسه نماز صبحم گوشیم که زنگ خورد سریع بیدارشدم و قطعش کردم و خوابیدم خواب دیدم یه نفر بهم گفت میدونی نماز صبح چه حالی میده میدونی هیچ چیز جز نماز اول وقت دماغ شیطونو به خاک نمیماله بیدارشدم و نمازمو خوندم...☺️
خدایا شکرت که راهمو پیدا کردم و ان شاالله پایدار نگهش دارم و هم مادرمو وهم شهدای عزیزمون رو خوشحال کنم💕🌹🌹🌹
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_عرفانه
#چیشد_چادری_شدم69
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹هدی🌹
بنام خدا
من در دوران دبیرستان و اوایل دانشگاه یه دختر بی حجاب بودم😔
خانواده ام مذهبی هستند ولی هیچ اصراری به باحجاب و چادری شدن من نداشتن
تا اینکه تو دانشگاه یه همکلاسی چادری داشتیم و چادرش همیشه توجه منو به خودش جذب میکرد و ته دلم میخواستم منم چادری باشم ولی از نگران بودم دوستام یا فامیلا مسخره کنن و بگن چیشد یهو چادری شدی؟😒
تا اینکه یک روز داشتم تو اینترنت تحقیق دانشگامو سرچ میکردم که یهو یه صفحه باز شد که توی اون یه لینکی بود که چادری شدن الهام چرخنده
منم کنجکاو شدم که بدونم واقعا الهام چرخنده چادری شد؟ رو لینک زدم که کلیپی بود که یه انگشتر از سنگ قبر امام حسین به الهام هدیه شد و ایشون هم رسما حجاب چادرش و اعلام کرد، اون روز چندین بار کلیپو دیدم و هر بار میدیدم گریه میکردم😭 و میگفتم الهام یه آدم مشهوره از چادری شدنش خجالت نکشید و نگران حرف مردم نبود،
منکه آدم معروفی نیستم چرا نباید مثل الهام چادر و بزارم به درک دوستام یا فامیلا مسخره کردن مهم اینه خدا قبول کنه... چند روز بعدش رفتم چادر خریدم و چادری شدم
بعد از چادری شدنم خیلی از دوستام باهام قطع رابطه کردن یا فامیلا گفتن چیشد یهو چادری شدی؟ نکنه عاشق پسری شدی که گفته چادری شی؟ منم فقط لبخند زدم و گفتم خدا گفته، مهم نیست از اینکه دوستامو از دست دادم یا فامیلا مسخره کردن
آرامشی که با چادری شدن و حجاب داشتن دارم و قبل از اینکه امتحانش کنم نداشتم، الان چهارسال از چادری شدن من میگذره و هر روزی هم که میگذره علاقم به چادرم بیشتر میشه
امیدوارم بتونم وارث چادر حضرت زهرا باشم.
💥حرف آخر: واسه زهرایی شدن هیچوقت دیر نیست، فقط کافیه یبار چادر و امتحان کنی🌹
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_هدی
#چیشد_چادری_شدم70
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️حرف دل یکی از اعضای کانال بنام👇👇
🌷گمنام۱۰🌷
...
به نام تگ نوازنده گیتار عشق
...
چگونه به نماز برگشتم..!😊💎
...
سلام, من ى دختر خانوم محجبم و رو حجابم خیلی مصمم و اجازه نمیدم کسی بم نگاه چپ بندازه😜
...
نماز رو دوس داشتم من ولی مث حجاب زهرایی ام ب اون مصمم نبودم و خلاصه اول مهر شد و ما رفتیم مدرسه!😜😒
...
پشت سرم ى دختری میشینه ک باباش جراحه قلبه و از اونااایی ک هرسال ى سفر خارج دارن و....😐
...
اقا خلاصه من وقتی اینو دیدم گفتم باو بیخیال نماز نگاه کن ای دختره نمیخونه, خدا بش همه چیز هم میده,✌😏
...
اقا دیه ما نماز نمیخوندیم صبح که واسه نماز بیدار میشدم بعدش لباس بپوشم,من به جای نماز خوندن میخوابیدم!😞😴
...
ظهرم میگفتم که تو مدرسه نماز خوندم و شبم وضو میگرفتم میرفتم تو اتاقم مثلا دارم نماز میخووونم! 😜😐
...
ولی بعد با یه خانومی دوست شدم یه 4 سالم ازم بزرگتره و انشالله خانم وکیل میشه! 😍🙈
...
باش حرف میزدم تا رسیدیم به قضیه نماز خوندن البته بگم که ایشون حجاب زهرایی دارن!😉✌
...
به من گفت خدا مهربووونه,پس حیفه اون همه مهربونی داده تو جلوش یه نماز رو نخونی ک پنج دیقه هم نمیشه! 😔💔
...
با خودم فک کردم دیدم راستم میگاااا پس نمازمو میخوندم ولی درس نمیخوندم ینی با عجله!😒
...
بعدش ینی ای نماز ظهره تو ذوقه ها! 😠
من همه نمازمو میخوندم جز ظهره!ایش
...
بهش گفتم اجی این نماز ظهره اذیتم میکنه گفت قرار ما ای نبود!😥
...
گفتم چشم قول میدم دیه سعی کنم!😊💎
گفت سعی نه!😠 باید انجام شه
چشممممم!😚
...
بازم یه کمم سختم بود ولی شد..
گذشت تا مرگ دوستم پیش اومد!😭😑
....
اقا ما خیلی تغییر کردیم!💚از خدا ممنونم,درسته که یه نفرو از من گرفته ولی به جاش یه تلنگر به 30 نفر زد!😞
...
واسه دوسم یه صلوات بدین!😌
...
من اول از حضرت زهرا و بعدش از مهدی الزمان و مرگ دوستم ک خدام اینگونه خواست!😊💕و خواهرگلم
سره این عوامل من دیه نمازم میخووونم,دوس دارم دیه نماز رووو!😘
ممنونم مادرم زهرا
ممنونتم اقام مهدی
ممنونتم خدام😘😘
ممنونتم خواهررم!💐
....
ب قول خواهرم,کسی ک حجاب زهرایی داره نباید بزاره نمازاش بره!🌸❣
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_گمنام10
#حرف_دل_19
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺سحر🌺
سلام✋
من از سال سوم دبستان چادر میپوشیدم، تا زمانی ک ازدواج کردم😶
یعنی سن۱۹سالگی پدرم نظامی ومادرم خانه دار بود و خانواده ی مذهبی ومتدینی بودیم، من عاشق چادرم بودم، وهمه منو به چشم یه دختر نجیب میدیدن، ولی کم کم بعد ازدواجم، به اصرار دوستام چادرمو گذاشتم کنار😞
لازم ب ذکره که من حتی پدرم وبرادرم موهای سرمو نمیدیدن، وبا تی شرت پیششون نبودم، چون خیلی حساس بودن، نسبت ب حجابم، ولی بعد ازدواجم، این وضع ادامه نداشت، چادر رو کنار گذاشتم، شدم مانتوی ،مانتوی کوتاه با ساپرت، وشالی که نمیزاشتم بهتربود😰
کم کم نسبت به زندگیم سرد شدم وبه شوهرم توجه نمیکردم، وهیچ کس واسم مهم نبودن جز خودم ودوستام، انقد بی حجاب شده بودم که حد نداشت، شوهرم نسبت به هم سرد شده بود ومن هم همینطور، طوری شده بود که داشتیم از هم جدا میشدیم😔
تا زمانی که دوباره چادر شده مونس ومعبودم، ونجات دهنده ی زندگیم، واونو مدیون شهدا هستم شهدای غواص ک دو سال پیش آوردن، انقد که بیخود شده بودم از خودم حالم ب هم میخورد😭
شوهرم میخواست ازم جدا بشه. اون روزی که با شوهرم سر بی حجابیم دعوا شد، از خدا خواستم کمکم کنه که دوباره چادر رو رو سرم کنم وبشم خانم خونه، حداقل یه چیزی واسم بفرسته تا بهش متوسل بشم، چندی بعد مادرم بهم خبر داد که دارن شهید میارن،
شهدای غواص ،منم نذر شهدا کردم که به زندگیم بر گردم، به شرط اینک که منم حجابمو حفظ میکنم وچادر رو روی سرم برای همیشه حفظ میکنم، حالا هم همینطورشده، هم به زندگیم بر گشتم، هم چادر رو حافظ جانم میدونم و مدیونش هستم❣
وهم مدیون شهدا هستم ک دوباره بهم فرصت زندگی دادن🌷
چادر امنیته به این امنیت اعتماد کنید☝️
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_سحر
#چیشد_چادری_شدم71
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹لیلا🌹
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما🙏
من لیلا هستم 28 ساله از تهران 😊
میخام خاطره چادری شدنم رو براتون تعریف کنم☺
من ی دختر بد حجابی بودم😰ولی نمازو روزم ب جا بود
اما بد حجابی خودمو گناه نمیدونستم 😕
خانوادم هم خیلی بهم میگفتن ک نمازو روزت ب جاس پس حجابتم رعایت کن
ولی من کار خودمو میکردم 😑
تا این که یک سال پیش از جانب خدا یه حسی بهم منتقل شد ک دیگ وقتشه حجابتو رعایت کنی
بدون این که توسط هیئت یا زیارتگاهی بخوام متحول بشم 😊
یه عذاب وجدانی سراغم اومد
در موردش به مامانم گفتم ، مامانم خوشحال شد و تشویقم کرد ب حجاب
تصمیم گرفتم از فردا با حجاب کامل برم سرکار
صبح که بیدار شدم با مادرم حضرت زهرا و امام زمان عهد بستم که همیشه چادرم رو حفظ کنم
و از این به بعد ب خاطر خدای خودم تیپ بزنم
چادری شدنم باعث شد خیلی ها مسخرم کنن
حتی خواهرو خواهر زادم 😔
با حرفاشون اذیت میشدم و استرس گرفته بودم ک نکنه انتخاب اشتباهی کردم😢
شروع کردم با خدای خودم دردو دل کردم از بنده هاش گفتم از کسایی ک ب خاطر تصمیمم مسخرم میکردن
همین رازو نیازهای من با خدام باعث شد به حرف بقیه دیگ توجه نکنم و برای حفظ چادرم مصمم تر بشم
و خدا بود که کمکم کرد و علاقه من به حجاب بیشتر میشد
و الان که این خاطرو دارم براتون مینویسم یک سال از زهرایی شدنم میگذره 😍
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_لیلا
#چیشد_چادری_شدم72
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌼گمنام۱۱🌼
یه بنده ی روسیاه وگنه کارم اما امیدوار ب لطف خدا
چند ساله عید که میشه براخودم خرید نمیکنم. به جاش برا چنتا پسربچه ودختر بچه فامیلام سرتاپا میخرم. امسال هم شکرخدا برا ی دختر خانوم جوون حدود ۲۰۰تومن خرید کردم. با اشتیاق دادم بهش. اینقدر پدرومادرش شاد شدن که حد نداشت.
تقریبا یه هفته بعدش روز زن بود... مادرهمسرم ۴۰۰تومن داد بهم. میدونید اگه کاری برای رضای خداباشه نمیزاره بی جبران بمونه.
چند روز نگذشته بود که یه بنده خدایی زنگ زد گفت چند سال پیش تودل دخترمو شاد کردی امسال من دلتو شادمیکنم. اومد دیدنم یک ملیون گذاشت جلوم گفت هرچی میخوای بخر برا عیدت. تو اون سال باهدیه های عیدت دل دخترم که نه، آبروی مارو حفظ کردی.
خدارو شکر کردم چون با اون یک ملیون برا ۵تا بچه دیگه خرید کردم. خدا اگه بخواد براش کاری نداره.دلتو بده بهش خودش برات ردیف میکنه حتی بادست خالی.
انسانهای نیازمند خیلی قانعن سخت نیست کمک به این افراد دوست داشتنی فقط کافیه دلتو بزرگ کنی وامیدت به خداباشه🌹
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_گمنام۱۱
#حرف_دل_20
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌷عنایت شهدا🌷
من از کوچیکی چادر سرم میکردم ولی بعضی وقتا بیشترم با مانتو میگشتم😶
مانتو چه عرض کنم لباس اَ بَس کوتاه بودن موهامم کسی میدید نمیدید واسم مهم نبود یادمه یه بار بابام به مامانم گفت اگه واسه عاطفه مانتو کوتاه بخری مانتوشو پاره میکنم مانتوهام همش جلو باز
خلاصه گذشت تا چادر کردم سرم ولی تا خالم دیدم بهم گفت این چیه درش بیار😒
منم گوشی هستم چادرمو در اوردم ولی دوست داشتم چادرمو کنم سرم آخه وقتی چادر نمیپوشیدم خیلی اشتباهات میکردم حتی وقتی چادرمو برداشتم تیپم جلف تر شد😔
تا یه خانومی اومد تو مدرسه واسمون حرف زد گفت دوست شهید انتخاب کنین واسه خودتون راستش من اصن شهیدا نمیشناختم انقد گناه کرده بودم که از صدای اذان بدم میومد😞 نمازام دم قضا شدن میخوندم
این خانومه که حرف زد روم خیلی تاثیر گذاشت خیلی رفتم خونه فکر کردم
تلویزیون روشن کردم دیدم داره شهید مرتضی کریمی نشون میده یهو شهید بغلی نشون داد نمیدونم رفت تو دلم گفتم خدایا میشه من اسمشو ببینم دیدم اومد علیرضا گفتم خدایا علیرضا چی من میخوام تحقیق کنم در موردش یهو کل سنگ قبرش نشون داد علیرضا مرادی
رفتم در موردش هرجور شده تحقیق کردم تو کانالایی که در موردشه عضو شدم یه دفتر داشتم واسش حرف میزدم یه روز که نامه مینوشتم گفتم خدایا یه دوست شهیدیم تو بنداز تو دل من تو این مدت که خانومه حرف زد واسمون چادرم همش سرم بود زد و رفتم هفته بعدش شلمچه
حس خیلی خوبی داشتم مخصوصا تو معراج و علقمه اونجا همش میگفتم شهدا شرمنده ام حلالم کنین😔 به شهدا قول دادم چادرم سرم باشه اونجا هم عکس یه شهید زده بودن به اتوبوسمون من همش چشمم رو این شهید بود تا همینجور زدم اینترنت در موردش تحقیق بازم تو کانالای این شهیده عضو شدم شهید محمود رضا بیضایی
راسش من هیچکی با چادر پوشیدنم موفق نیست😔 از خانوادم بابام که کلا کاری نداره میگه هرجور صلاحته بگرد ولی مامانم همش دعوام میکنه اُمل میگه😔 به آبجیم میگه تو مثل خواهرت دیونه نباش
حتی یه بار بهم گفت تو میخوای آبرومونو ببری گفتم آره اینجوری آبروتونو میبرم مامانم حجاب داره ولی از چادر بدش میاد تا دلمم میگیره از حرفاشون با دوستام حرف میزنم آروم میشم خواستم بگم چادر که بیاد خیلی چیزا میره☝️
حجاب رو با شهید محمود رضا بیضایی و علیرضا مرادی شناختم🌷
حرف آخرمم:منو جدایی از شهدا خدا نکند🌷
یا علی...
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_عنایات_شهدا
#چیشد_چادری_شدم73
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹میم عین صاد🌹
به نام #دوست_ که اوست
چیشد #زهرایی_ شدم
من تو خانواده ای کاملا مذهبی بزرگ شدم
ظاهرا حجاب خوبی داشتم
نمازام سروقت بود
روزه هام جا نمیوفتاد
ولی ته دلم خوشم نمیومد از محجبه بودن😒
تا اینکه یه شب یه خواب دیدم🌙
همه تو صف نماز میت بودن برا مادر شهید💐
رفیقم که فکر میکردم خیلی از من وضع اخرتش بدتره تو نماز بود😞
از خواب پریدم
فقط اشک میریختم😭
یه لحظه مرگ رو حس کردم
شهادتین خوندم💯
نشستم با خدا ساعت سه شب درد دل کردم
گریه م بند نمیومد
در اتاق مادرمو👩 در حالی که گریه میکردم زدم
مامانم یه لحظه هل شد😳
داستان که تعریف کردم
مادرم گفت نشون دهنده اعمالته😔
از اون روز به بعد
تصمیم داشتم فرد خوبی باشم و اخرتمو از نو بسازم
ولی کمی برام سخت بود😖
تا چند روزی تغییری نکردم
ولی یه روز از ته دلم
#توبه_ کردم
و یه عهدی با شهدا بستم
رفقا کمی مسخره میکردن 👭
با سخره رفقا بازم جدی بودم و داستان رو براشون توضیح دادم
کم کم براشون عادی شد🙋
حالا مث قبلا با همیم
حس میکنم
هم دنیام🌏 رو بدست اوردم
هم اخرتم🍂
و از همه مهم تر
حجابم عالی شده
خودم ارامش بیشتری دارم
اون صف نماز که تو خواب دیدم و توصیه و راهنمایی های مادرم
اخرتمو تغییر داد
من الان تقریبا 6 ماهه ظاهرا و باطنا محجبه م😍😍😍
تا الان هیچی نتونسته از این راه به درم کنه👏
ان شاالله در همین راه ثابت قدم باشم
🌺🍃
یا علی
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_میم_عین_صاد
#چیشد_چادری_شدم74
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺تراب الحسین🌺
#چیشد_زهرایی_شدم
من توی یه خانواده کاملا مذهبی بزرگ شدم...وقتی کلاس پنجم بودم خودم دلم خواست چادر بپوشم...
برای مدرسه هم میپوشیدم ولی برای جاهای دیگه نه...😶
اصلا فلسفه چادر پوشیدن و حجاب رو نمیدونستم و فقط تحت تاثیر جوّ خانوادم این تصمیم رو گرفتم...
اما با اصرار و اجبار برادرم مجبور شدم علاوه بر مدرسه،توی مهمونی و گردش و جاهای دیگه هم سر کنم...
وقتی بر خلاف نظر مادر و برادرم توی جلسات حلقه صالحین پایگاه بسیج محلمون شرکت کردم تازه معنی و مفهموم امانت حضرت فاطمه(س)رو درک کردم...تازه اون موقع بود که فهمیدم چادری که سر من هست چه ارزشی داره...❣❣
اون موقع بود که اجبار برادرم برای چادر پوشیدن رو درک کردم...
✅یک ساله که با درک و فهم کامل چادر میپوشم...
✅یک ساله که فهمیدم چه گوهر ارزشمندی به من ارث رسیده...
✅یک ساله فهمیدم امنیتی که من با چادرم دارم رو هیچ محافظ و بادیگاردی نمیتونه به من بده...
✅یک ساله با دل و جون و از ته دلم و با شوق و علاقه چادر میپوشم...
و خوشحال میشم که توی جمع بعضی دوستام تنها چادری جمعمون منم...مطمئنم لطف خداوند شامل حال من شده که تونستم امنیت و آرامش چادرم رو درک کنم و با علاقه قلبیم روی سرم بذارمش😊🌹
امیدوارم این لطف خدا شامل حال همه دوستان من و شما بشه...التماس دعا🌹
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_تراب_الحسین
#چیشد_چادری_شدم75
@dokhtaran_zahrai313