eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره محجبه شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💐فاطمه💐 💚الهم عجل الولیک الفرج💚 بنام خدا، سلام✋ خاطره ایی که میخوام بگم برمیگرده به سالیان خیلی دور... ۲۰سال پیش ازدواج کردم👰 وقتی سال 75دختر م به دنیا امدندخیلیها از امدنش ناراحت شدند از همسرم گرفته تا.....😔میگفتند چرا پسر نشده؟اما من خوشحال و شاکر خدا ک فرزندم سالم هستند تایک هفته همسرم اعتنایی ب دخترم نداشت و این حرکتش مرا ازار میداد😭 زندگی جالبی نداشتم چون همسرم بیمار بود. اما من همچنان از بزرگ شدن دخترم لذت میبردم او فعال و درس خوان بود☺️ در اصل با فرزندم رفیق بودم تا مادر❣❣ دخترم هم همیشه هر صحبتی داشتند با من در میان میگذاشتند .هیچگاه با دوست در مورد زندگی خانوادگی صحبت نمیکردند فقط در حد درس. باید محبت نکردن پدرشون را هم خودم جبران میکردم 😔 دخترم کلاس پنجم بود. من با اینکه چادری بودم ولی دوست داشتم با ارایش و بیرون گذاشتن مو بیرون بروم😭یک روز مفصل و دوستانه با دخترم صحبت میکردم دختر عزیزم میگفتند مامانم الهی فداتون بشم موهاتو بپوشون وارایش نکن. من دوست ندارم مادرم در اتش دوزخ بسوزه و فردای قیامت پیش صاحب نامت خجالت زده باشید ومن فقط به گفتهای فرزندم میخندیدم😅 💥تا روز تاسوعای سال88مشکلی برایم پیش امد متوسل ب اقا مهدی عج شدم واز ایشان کمک خواستم وقول دادم ک دیگه مثل قبل نباشم☺️ وبعدها ب صحبتهای دخترم فکر کردم وبه بودنش افتخار میکنم. 2تا دختردارم وخدارا شکر فرشتگانی هستند ک باعث سرافرازی وسربلندی من هستند😊 راستی ب خاطر حجاب دار شدنم خیلی ازطرف همسرم سرزنش شدم😔 ولی ایشان هم بعدها عادت کردند ودیگرسکوت....😊 سرتون را درد اوردم شرمنده. ولی ب خدا به مولا قسم فرزند صالح وسالم نعمت بزرگیست از طرف خداوند متعال. پسر یا دختر بودنشان چندان فرقی ندارد. مهم سالم بودن است که بعداز رفتن ما ازاین دنیا یک خدا بیامرزی پشت سرمان باشد 2دخترم یکی حافظ قران ویکی قاری قران. هر 2دراحکام 20هر 2با حیاوعاشق شهدا وشهادت. ومن همچنان ب هر 2 انها افتخار میکنم. دعا برای فرج اقاانشاله راس همی دعاها و برای سلامتی همی بیماران دعا کنید یاعلی 👋 درپناه حق💐 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 سلام به همه عزیزای کانال..♡ فاطمه هستم و ۲۱ سالمه خیلی چیزا باعث شد که من چادری بشم و خیلی چیزا باعث شد چادری بودنم تثبیت شه.. قبلا باحجاب نبودم اما نماز میخوندم و همیشه عاشق شهدا بودم😊 و محرم ها همیشه تو مراسما شرکت میکردم.. تا اینکه یه شب یه مداحی وسط روضه خوندنش گفت آهای جوونایی که دلتون با اهل بیت و شهداست اما راهتون فرق داره، یه پاتون رو بردارید، بیاید سمت دلتون.... اما تغییر کردن برای من خیلی سخت بود😔 وقتی معنی قرآن رو میخوندم و درباره شهدا آیه میدیدم تصمیم گرفتم وصیت نامه هاشون رو بخونم📃 جالبه اکثرا توصیه به حجاب کرده بودن.. کسایی که همیشه دلم میخواست مثل اونا به خدا نزدیک باشم، با وصیتشون بهم این پیشنهاد رو دادن دیگه خیلی برام سخت بود بی حجاب باشم از طرفی تغییر هم برام سخت بود😣 به یکی گفتم من که کامل نیستم چرا چادر سر کنم؟ گفت چادر مثل یه سنگریه که در برابر گناه ازت محافظت میکنه و کاملت میکنه.. این حرف خیلی برام با ارزش بود.. چادر تنها ارثیه حضرت زهرا (س) بود که دستم رسیده.. باید هرجور شده بود تغییر میکردم.. اون موقع مهم ترین دعای من این بود که خدا بهم قدرت بده تا بتونم چادری شم و خدا بهم این قدرت و عشق و آرامش رو هدیه داد😇 البته وقتی دیدم تو قرآن اسم جلباب(چادر) اومده و خدا مستقیم از خانوم های با ایمان میخواد که چادری باشن، عشقم بهش بیشتر شد❣ حالا دیگه چادر عضوی از وجودمه... ممنون از خدا که با این واسطه های عزیز من رو به آرامشم رسوندی🌹 مخصوصا مادرم.. مادری که چادرشون سوخت اما از سرشون برداشته نشد☝️ و ان شاءالله قیامت همه مارو شفاعت کنن🌺 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه🌺 سلام من تویه خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شدم البته حجاب و پوشش وخدا و پیغمبر برای خانواده ام خیلی مهمه ولی خب مثلا اگه یه ذره از موشون بیرون باشه زیاد توجه نمیکنن😶 حالا من درحال حاضر از همشون باحجابترم و راضی نیستم حتی یک تارمو ازم بیرون بیفته..... ولی همیشه فکرمیکنم اونا یعنی اعضای دیگه خونوادم مثل مامانم و داداشم وخواهرام ادمای بهتری هستن نسبت به من و اونا در اخرت هم جایگاه بهتری نسبت به من دارن....☹️ چونکه اقلکنش اونا شخصیت ثابتی داشتن و مثل من نبودن یک روز باحجاب یک روز هم میونه☹️ چون منم هیچوقت بی حجاب یا بدحجاب نبودم ولی خب عروسیارو بدون چادرمیرفتم👗 وارایش میکردم💄💅 البته نسبت به دخترای دیگه خیلی ساده بودم ولی همینم ازارم میداد😣 هرکاری میکردم هرچی میپوشیدم خوشکل نمیشدم همیشه انگار یچیزی کم داشتم😓 اعتماد بنفسم زیر صفر بود😣 حالا این از این...گناه های زیادی کرده بودم فیلم های مبتذل جم تی وی میدیدم😰 تکلیفم باخودم روشن نبود اخرش نمیدونستم میخوام خوب باشم یا بد....😓 بابام وقتی ۹سالم بود فوت شده وقتی که اون فیلم ها رومیدیدم عکس بابام تو پنجره بود وقتی نگاش میکردم خجالت میکشیدم😞 احساس میکردم واقعا اینجاست داره من و میبینه ازم بدش میاد😥 پیش خدا خجالت زدس ک چنین دختری داره😥 اخه هیچوقتم بخوابم نمیومد میدونستم ازم ناراحته چون به خواب همه میره بجز من😭.خب این خودش یه نشونس برام. پارسال مامانم افسردگی حاد گرفته بود جوری بود ک خودش میگفت من اخرش یه دیوونه خیابونی میشم...😰 سرنمازم ک یه درمیونم میخوندمش از امام زمان خواستم مامانم و شفا بده🙏 یچیزی هم نذر کردم این وقتی بود ک تو اوج نا امیدی بودم وباخودم میگفتم بابام ک مرد مامانمم با این وضع داره ازدستم میره.....هردکتری میرفتیم هرقرصی میدادن به مامانم نمیساخت وحالش وبدتر میکرد...😭بازم از امام زمان خواستم مامانم و شفا بده....اوضاع خونمون خیلی بد بود همه دکترارو گشته بودم تمام امیدم به امام زمان بود😔 همون روزا رفتیم یه دکترو یه دونه قرص به مامانم داد و مامانم تا استفادشون کرد خوب شد...مدیونین اگه بگین دکترش خوب بوده اخه ما این همه دکتر و امتحان کردیم هرکدوم چند سری قرص مینوشتن و مامانم هردفعه بدتر میشد اما اون دکتر فقط یک نمونه قرص داد ومامانم خوب خوب شد اخه امام زمان پادرمیونی کرده بود...😭💚 بعد ازاین جریانا من دانشگاه قبول شدم ولی توی استان خودمون تویه شهرستان دیگه افتاده بودم و خیلی ناراحت بودم😔 تصمیم گرفتم نرم چون اصلا شرایطشو نداشتم یا شهرخودم یا هیچ جا ازطرفی هم اگر نمیرفتم خب عقب میموندم اصلا به این موضوع توجه نکرده بودم که میشه مهمان بگیرم و واسه یه ترم یا دائم تو دانشگاه شهرخودم درس بخونم همون موقع ها بود ک مامانم واسه اولین بار تو عمرش بایه زوار رفت پابوس امام رضا...منم توخونه گوشیم دستم بود و به همه مشکلم ومیگفتم ک ک بخاطر این مشکلات امسالم نمیرم دانشگاه😔 تا اینکه دوستم بهم گفت که خب چرا مهمان نمیگیری؟مهمان😳 اره با مهمان گرفتن میتونم تو دانشگاه خودمون درس بخونم...خیلی خوشحال شدم تو پوست خودم نمیگنجیدم😍 ولی یکی دیگه از دوستام بهم گفته بود ک مهلتش تادیروز بوده خوشحالیم دووم نیاورد و باز رفتم تو ناامیدی خودم😞 مامانم ک زنگ میزدم بهش میگفتم دعاکنه برام ولی گفتم ک دیگه هیچ راهی نیست اونم گفت ایشالله درست میشه😊 به مامانم گفتم میگن هرکی بار اولش باشه بره پابوس امام رضا هر ارزویی کنه براورده میشه گفتم دعاکن مشکل دانشگاهم حل بشه وبتونم برم دانشگاه هرچند واسه خودم محال بود مامانمم گفت باشه دعامیکنم به هرچی دلت میخواد برسی😔 صبح روز بعدش تو اوج نا امیدی پاشدم رفتم کافینت به اقاهه گفتم میشه برای من درخواست مهمان بدید؟گفت مهلتش تموم شده نمیشه گفتم حالا یه امتحانی بکنید😔😔خودمم به حرفای خودم خندم میگرفت مگه میشه اخه؟نمیدونم چرا چونه میزدم؟😅 اقاهه گفت باشه من میرم ولی کاری نمیشه کرد مهلتش گذشته گفتم باشه شما برو شاید تونستی واسه من یه درخواست بنویسی درصورتی ک میدونستم نمیشه و فقط دارم اخرین دست وپامو میزدم توهمین فکرا بودم ک اقاهه گفت خانم شما ک درخواست دادین...😳😳😳😳😳😳 من؟ درخواست؟ من اصلا نمیدونستم یه همچین چیزی هم هست. اقاهه گفت نه درخواست براتون ثبت شده ونوشته بخاطر مسیر نمیتونم برم شهری بجز شهر خودم واین درخواست براتون ثبت شده😒 مگه میشه؟ مگه داریم؟ خدایا معجزه شده😳 کی شماره دانشجویی من و داشت؟ کی انقد به فکر من بود؟ هیچکس به جز امام رضا😭😭😭 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 🔵ادامه خاطره یک ساعت دیگه درج میشه😊👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ادامه خاطره چیشد چادری شدنِ فاطمه 👇 قربونت برم آقا اینم معجزه زندگی من❣ اولین زیارت مامانم دعا برای من❣ به آرزوم رسیدم چند روز بعدم باهاش موافقت کردن و اومدم شهر خودم ثبت نام کردم❣ عاشقتم امام رضا دیگه خدا چجوری به من ثابت کنه که من و میبینه که من و دوست داره.... خب امروز شهادت حضرت فاطمه است اسم منم فاطمه ست وقتشه همه این قصه رو از اول بچینم☺️ اسمم فاطمه ست امام زمانم من ودوست داره امام رضا من ودوست داره ✅پس من امشب به خودم قول میدم دیگه فاطمه فیلم بد نمیبینه ✅دیگه شماره الکی نمیگیره ✅دیگه هیچوقت بدون چادر جایی نمیره ✅دیگه موشونمیندازه بیرون ✅دیگه ادم میشه😔 اخه حیف نیست من با این اسمم با این معجزه هایی ک دیدم برم سمت گناه؟😔 خب اخه خدا چندبار ببخشه؟ 💥شنیدین میگن صد بار اگر توبه شکستی باز آ؟ واسه کسی میگن ک هیچی نمیدونه برا انسان های اولیه ست یک بار قول بدیم و عمل کنیم و دیگه توبه نشکنیم😭😭😭 میخام تو این سنم توبه کنم تو۲۱سالگی👌 نه تو ۹۱سالگی ک پام لب گوره😑 تاخدا ببخشه تا نگه لب گوربودی خوف کردی از جهنم نمیبخشمت. دیگه میخوام بابام به خوابم بیاد میخوام دوسم داشته باشه😔 میخوام پیش خدا ازین که من دخترشم خجالت نکشه😔 میخوام سرش و بگیره بالا وپیش خدا بگه من یه دختر دارم به اسم❤️فاطمه❤️ بگه خدایا داره ادم میشه داره درست میشه بگه خدایا به حق این شب عزیز بابی بی فاطمه زهرا محشورش کن ✅میخوام بابام ازم راضی باشه ✅مامانم راضی باشه ✅امام رضا راضی باشه ازم ک برام معجزه کرد. که الان وقتی اون اهنگش میفتم که میگه تموم داراییمو به تو بدهکارم من جون جوادت آقا خیلی دوست دارم من....گریم میگیره ک اون برا من چیکارکرد و من.... ✅امام زمان ازم راضی باشه که مامانم ودوباره بهم بخشید ✅بی بی فاطمه زهرا ازم راضی باشه من که هم اسمشم و یه گوشه نگاهی بهم کنه😔😔😔 ✅و ازهمه مهمترخدا ازم راضی باشه خدایی ک هیچوقت ازم نگاهشو برنگردوند ک همیشه هوامو داشت خداجونم شرمنده ام😔 خدایا ببخش🙏 من الان متولد شدم کمکم کن بزرگ شم. خدایا من امشب توبه میکنم تو رو به بی بی فاطمه زهرا قسمت میدم توبه من رو بپذیر. هرکس پیامم و میخونه دعاکنه اول برای ظهور امام زمان. بعدش عاقبت بخیری همه جوانان. بعدش عاقبت بخیری من. بهشتی شدنم. ان شاالله. ضمنا یچیز دیگه! بخدا قسم امروز اولین روزیه که ازینکه اسمم فاطمه است لذت میبرم❣ و افتخارمیکنم و خوشحالم. خدایاشکرت اینم یه نشونست. مگه میشه خدا کسی ک اسمش فاطمه ست رو بحال خودش رها کنه.... 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه 🌺 من فاطمه هستم. این خاطره برمیگرده به دوره کاردانیم. به همراه دوستم داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم رفتیم مترو انقلاب. من و دوستم رفتیم رو پله برقی که قطار اومده بود خواستیم که بریم سوار بشیم که من نتونستم از پله برقی اونورتر برم که فهمیدم چادرم لای پله برقیه. مامور قطار اومد گفت خانم چادرتو دربیار که بدجوری گیر کرده اما من در نیاوردم هیچ سفت تر هم چادرمو گرفتم☺️ حرکت پله برقی را بالا پایین میکردند که چادرم از لاش دربیاد که در نمیومد😣 یه خانمی مانتویی بهم گفت میخوای پالتومو بدم بپوشی که چادرتو دربیاری گفتم نه ممنون و چادرمو همچنان سفت میکردم. اخرش مامور قطار مجبور شد پای چادرمو ببره دوستان گلم چادر ارثیه مادرمون خانم فاطمه زهراست، مادرمون جلوی نابینا حجاب کردند، ماهم سعی کنیم یه کم مثل ایشون باشیم. خدا بهم این قدرتو داد که تو لحظه خطرناک که ممکن بود پله برقی چادرمو با خودش بکشه و ممکن بود آسیب ببینم. منو نگه داشت و فقط چادرم پاره شد. از این که تو اون لحظه چادرمو ول نکردم خوشحالم❣ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره زهرایی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷فاطمه🌷 توی خانواده مذهبی بزرگ شده بودم...نمازمومیخوندم...امام حسینم عشقم بود...شهدارودوست داشتم❣ اما یه جایی یه روزی رفتم تومنجلاب😞 به اسم عشق وعاشقی رفتم توی چاه گناه حتی بعدازگناه هم همون شب تاصبح زجه میزدم. گریه میکردم...توبه میکردم😭 امابازمیرسیدم سرخط اول...3سالم بودبابام فوت شده بود...هیچ خاطره ای ازش نداشتم اماحس میکردم ازم دوره ...دلگیره ازم...ازسال سوم راهنمایی میخواستم برم شلمچه اماشهدانمیخاستن...یعنی تیرگی قلبموگرفته بودکه مانع دیدارمیشد...😔 سال چهارم دبیرستان بود هفته اول مهر یه جانبازشیمیایی اومد مدرسمون وصحبت کردم درموردکرامت شهدا...که میشه باهاشون برگشت...میشه دستاشونوگرفت که راه کجی ک داری میری روبرگردی... دلم لرزید گفتم خداجونم میشه اینباردستمو بگیری؟میشه بسپریم به شهدا؟به آقای جانبازه گفتم مامانم راضی نمیشه بیام شلمچه دعام کنید گفت توسل کن به خودشهدا.... خونه رفتم وگفتم مامان جون یه چیزی ازت میخام میشه بگی باشه؟گفت مامان جون گفتنت مامانجون گفتن همیشگی نیس....میخوای بری شلمچه؟گفتم اره...راهی شدیم ورفتیم... لب اروندگفتم همه ازنامردیات میگن که جوونامونوغرق کردی توخودت... امااینباربه حرمت همون شهدا مردونگی کن گناه وهوس رو از زندگی من بردار غرق کن توخودت... 💥یه جمله قشنگ اونجابود...* برای پسرش لباس دامادی هم خریده بود...باگوش ودهان پرازگل ولای آوردنش...مادرش فقط یک جمله گفت:حلال نمیکنم جوانی راکه گناه کند...* وقتی توی شلمچه پای برهنه راه رفتم حس کردم یه نگاهایی دارن دنبالم میکنن.. 😔 وقتی توی طلاییه هق هق میزدم فهمیدم الان وقت برگشته... وقتی راوی گفت روزی اول محرم اینجا از امام حسینت چی میخوای فهمیدم که امام حسین میخواد بقیه راه رو باهم بیاد.. وقتی اومدم خونه شنیدم مامانم گفت باباش اومده به خوابم گفته بذار این سفر رو فاطمه بره.. بعدازبرگشتم یبار دیگه گناهمو انجام دادم اونجا بود که واقعا امام زمانمودیدم😭 وقتی پیشونیش عرق کردوقت دیدن نامه اعمالم...که گفت اون روز تو شلمچه قول داده بودی چیشید؟؟؟؟ توی تلگرام دنبال کانال شهید علمدار گشتم که صفحه شخصی یه دختررو پیدا کردم که گفت آقاسید یساله داداشم شده بهش توسل بزن بخداخیلی مرده.. گفت امشب سرنماز بهش بگومیخوام ناموست شم..میخوام برگردم به واسطه تو...اونشب باشهیدعلمدار وشهیدمحمدرضادهقان عهدبستم...✋گفتم میخوام خواهرتشم... میخوام دستموبگیری.... وقتی لبخند شهید شاهسنایی روتو خواب دیدم...وقتی توخواب دیدم شهیددهقان چادرحضرت زهراروسر کردم معطرش کرد برام دیدم هواموداره... برگشتم به زندگیم به واسطه اونا...حالاهم بااینکه دارم ازطرف طرف مقابلم اذیت میشم امادلم قرصه که پشت من خداست حتی اگه اسمون وزمینم علیه من باشن هیچ اتفاقی برامن نمیفته هیچی.... تازه فهمیدم وقتی اسمم فاطمه است ینی حرمت داره اسمم....🌷🌷🌷 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔻🔴 ✳️خاطره چادرے شدن یکے از اعضا ے کانال،بنام👇👇 🌹فاطمه🌹 میخواستم یکےاز بهترین خاطرات زندگیمو با دوستان گلم در میون بزارم❤️ من ۱۵سالمه دقیقا از شبه شهادت خانوم فاطمه زهرا(س) چادرے شدم😊 واما داستانم: من همیشه از اون خانومایے ک حجاب داشتن و شال هاشونو به شکل هاےمختلف مےبستن خوشم مےاومد و میاد من عاشقه خانومایه چادرے ام😊 همیشه تو امام زاده ها دنباله طرحایه مقنعه جدید بودم و میگرفتم اما دریغ از یبار سر کردن😔 من تو خانواده اےمتوسط بزرگ شدم دختره معمولے بودم وارایشم در حده کافے خودش من پدرم همیشه دوست داشت چادر سر کنم😊 من همیشه هیئت میرم و عضو پایه ام تو هیئتا من قبل از چادرےشدن همیشه چادر سر نمیکردم یروز سر میکردم یهو یه ماه سر نمیکردم تا شبه شهادت اقایےک مداحے میکردن روضه رو شروع کردن من انگار تو دلم اشوب شد فقط میخواستم گریه کنم من خیلے شرمنده مادرمم😔 ازش خواستم کمکم کنه تا هیچ وقت چادرمو زمین نگزارم و زهرایے باشم😍😍 در واقع من سعادت اینو نداشتم ک تلنگره خاصے داشته باشم✅ تا امروز از شهادت من سره قولم به مادرم هستم وازش میخوام کمکم کنه تا دیگ هیچوخت چادرمو زمین نزارم😢 از همه ے دوستان التماس دعا دارم🙏 برادرم چند ساله مریضه دوستان عزیز شما نفساتون پاکه التماس دعادارم از همتووون 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال بنام👇👇 🌸فاطمه 🌸 سلام، من فاطمه هستم‌. تو سن۱۲سالگےبایکے رفیق شدم، اسمش رفیق ناباب بود.😑😐 من تاقبل۱۲سالگے حجاب کاملے داشتم. از۱۲سالگے به بعد ارایش خیلي زیاد مانتوهاے خیلے کوتاه انگار روسرے سرم نمیکردم سنگین تر بودم.😔😔 من یه دوست داشتم مذهبي بود، به دلیل مذهبے بودنش زیاد باش دوست نبودم توحد یه سلام کردن. یه روز آمد به من گفت باهم بریم کلاس قران منم قبول کردم . معلم قرانمون منو باکانال آشنا کرد😍😍 منم عضو شدم. حدیث، قرآن، خاطرات از شهدا،میذاشتید تو کاناتون رومن خیلے تاثیر گذاشتید از وقتے که تو کانال شما عضو شدم بودم، سعے میکردم مانتو بلند بپوشم موهام بیرون نزارم آرایش نکنم . که همینم شد. وقتے زمان تبادل کانا شما بود، شما درباره باشهدا دوست شدن گذاشته بودید منم رفتم با یکے از شهدا دوست شدم. 🙂😊 من زهرایےشدنم مدیون کانال شماو شهید مدافع حرم علا حسن نجمة هستم.💐🌸🌼🌷🌹🌻🌺 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 سلام من خیلی به حجاب اعتقاد نداشتم همیشه میگفتم آخه کی به من نگاه میکنه 😔😔 سر همین حرفم هر تیپی که دوس داشتم میزدم حجاب برام مهم نبود نماز نمیخوندم اصلا ب دین اعتقادی نداشتم مانتو هام همه تا دو وجب بالای زانوم شلوارام تنگ خودم وقتی یاد لباسایی که میپوشیدم میوفتم خجالت میکشم 😔😔😔 تا رسید زمانی که مسجد محلمون برای اعتکاف ثبت نام میکرد با دوستام قرار گذاشتم برای اینکه پیش هم باشیم پاشیم بریم ثبت نام کردیم و گفتن ده شب باید بیاید رفتم خونه و همه لباسامو جمع کردم مامانم برام یه چادر مشکی و ی چادر نماز گذاشته بود بدون توجه اوناروهم گذاشتم تو کولم که ی وقت لابد لازمم میشن ده شب رفتیم اونجا شب اول فقط گفتیم خندیدیم تا ساعت سه سه بهمون سحری دادن و تا پنج همینجوری بیدار بودیم خواستم برم وضو بگیرم که الان نماز جماعت شروع میشه اره من انقدر از دینم نمیدونستم که وضو هم بلد نبود😔 اونجا وایساده بودم بقیه رو نگاه میکردم تا یاد بگیرم یه دختر هم سنم اومد گفت بلد نیستی وضو بگیری نگاش کردم خدایا چه خوشگل حجاب داره دلم خواست کاش بلد بودم مثل اون حجاب بگیرم بهم یاد داد وضو بگیرم ازش کلی تشکر کردم و رفتم پیش دوستام اذان گفت خداروشکر نماز خوندن و به لطف داشتنش تو کتابا بلد بودم نماز صبح و خوندم دل تو دلم نبود از خدا خواستم بهم کمک کنه عوض بشم به همین منوال گذشت تا شب وفات حضرت زینب اون شب گریه کردم زار زار گفتم خدا کمکم کن کمکم کن بتونم یه بنده خوب بشم کمکم کن عوض بشم😭 وقتی اعتکاف تموم شد من عوض شدم اره شدم ی ادم دیگه برای اولین بار با عشق چادرم و گذاشتم روی سرمو موهام دادم داخل روسری وقتی اومدم بیرون مامانم بغلم کرد تعجب کرد از این تغیراتم همه فکر کردن جوگیر شدم اما بعد ی مدت فهمیدن نه فاطمه عوض شده خیلیییی طولانی شد ببخشید 😔😔😔🌹🌺🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه🌺 اسمم فاطمه است 14سالمه حدودا یه ماه چادری شدم و خیلی هم به خاطرش خوش حالم😊 مامان بابای من حدودا شیش هفت سال بچه دار نمیشدن بعد کلی دوا درمون از اینکه بچه دارشن ناامید شدن و از خیر همه چی گذشتن😞 تا اینکه یه روز مامانم که نماز صبحش رو می خونه میره می خوابه تو خواب میبینه یه خانومی که چهره ی زیبایی داره میادو بهش میگه تو سه شبه بارداری بچت دختره وقتی دنیا اومد اسمش رو بزار فاطمه😍 مامانم از خانمه میپرسه شما کی هستید و اون خانوم جواب میده من فاطمه زهرا(س) دختر پیامبر اکرم(ص)هستم امسال که با دوستام رفتم اعتکاف با یه خانوم آشنا شدم خیلی مهربون بود یه بحثی پیش اومد و منم این قضیه رو براشون تعریف کردم برگشت گفت تو که هدیه ی حضرت زهرایی اخلاقتم زهراییه؟؟؟؟؟؟ اینو که گفت رفتم تو فکر از اسمم خجالت کشیدم از حضور حضرت زهرا(س)خجالت کشیدم😞 من تو کل عمرم گناهکار بودم خیلیا گناهشون بدحجابی و بی حجابی بوده ولی گناه من علاوه بر بدحجابی چیزای دیگه ای هم بوده من تو کل عمرم رفتارم پسرونه بوده لباس مردونه برا بیرون رفتن میپوشیدم همیشه عطر مردونه میزدم و حتی میرفتم هیئت بین مردا زنجیر میزدم و همیشه به فکر تغییر جنسیت بودم😔 وقتی اون خانوم بهم گفت اخلاقتم زهراییه؟؟؟؟؟؟بهش گفتم نه و همون جا به اون و مادرم حضرت زهرا(س) قول دادم که اخلاقمم زهرایی باشه😊 از بعد اعتکاف دیگه لباس مردونه نپوشیدم و چادری شدم ولی... اون خانوم که منو هدایت کدد مریضه و الان سرطان داره و دو تا تومور تو مغزشه....😔 ازتون خواهش میکنم برای سلامتیش دعا کنید...🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه🌺 کلاس پنجم ابتدایی بودم، یک روز که از مدرسه برگشتم دیدم مامانم و خواهرم قراره به خیابان بروند تا برای خواهرم چادر مشکی بخرن. من هم که چند وقتی بود اعلام می کردم که دوست دارم مثل خواهرم چادر بپوشم اون روز دیگه پامو تو یه کفش کردم که منم می خوام چادری بشم. چرا خواهرم باید بپوشه ولی من نه؟ و خلاصه کلی اصرار کردم تا بالاخره با پافشاری من پدرم گفت: خب چه اشکالی داره؟ حالا که خودش اینقدر دوست داره چرا مانعش می شید؟ اونم چادر سر می کنه تا یاد بگیره و عادت کنه. اون موقع زمستون بود و مادرم می گفت : الان باید لباس زمستونی بپوشی و تازه چون خیابون ها هم دائما به خاطر برف و بارون گل و شل است برات سخته که جمع و جور کنی و دست و پاگیره، حداقل بزار زمستون رد بشه برات چادر می دوزم. اما من اصلا گوشم بدهکار نبود، گفتم نه! من دوست دارم زودتر چادر سر کنم اما راضی شدم به چادر خواهرم رضایت بدم و گفتم: من حاضرم فعلا چادر خواهرم رو سر کنم ولی شما هم باید قول بدید وقتی بیشتر یاد گرفتم و از پس جمع و جور کردن چادر بر اومدم برام چادر نو بخرید. خلاصه هم زمان با خواهرم پیش خیاط رفتیم او برای دوخت چادر نو و من برای اینکه قد چادر خواهرم به اندازه ی من کوتاه بشه وقتی از خیاطی تماس گرفتند که بیایید چادرها رو تحویل بگیرید من به حدی خوشحال بودم که از خواهرم که چادر نو دوخته بود بیشتر ذوق می کردم. فردای اون روز با کلی ذوق و شوق چادرم رو سرم کردم و به طرف مدرسه راه افتادم ، خیلی احساس بزرگی می کردم ولی تازه اول سختی من شروع شد چون تمام دغدغه و نگرانی من شده بود نگهداری از چادرم، آخه می خواستم به مامانم ثابت کنم که من از پس جمع و جور کردن چادر برمیام و خیلی راحت بدون اینکه ذره ای کثیف بشه جمع و جورش کنم. به همین خاطر به محض اینکه به بیرون می امدم و چادرم را با احتیاط تمام سرم می کردم شش دانگ حواسم رو می دادم به چادرم و این مراقبت تو روزهای برفی و بارونی به اوج خودش می رسید به طوری که انگار همه ی تمرکزم صرف این کار می شد. اما وقتی به منزل می رسیدم با کلی احساس غرور که گاهی باعث می شد حتی سلام یادم بره می گفتم ببینید مامان جون حالا هی بگید برای تو زوده هنوز نمی تونی چادر جمع کنی، اصلا کوچکترین لکه ای روی چادرم می بینید؟ ببینید چقدر تمیزش نگه داشتم. اما خدا می دونست که خیلی هم برایم راحت نبود آخه واقعا به قول مامانم با لباس های زمستونی و کیف و وسایل مدرسه و هوای برفی و بارونی طبیعی بود که سختی هایی هم وجود داشته باشه اما چون می خواستم ثابت کنم که من هم می تونم مثل خواهرم و حتی بهتر از او چادر سر کنم و لیاقت چادر سر کردن رو دارم اصلا به روی خودم نمی آوردم و با عشق و علاقه تمام این سختی ها رو به جان می خریدم. واقعا به چادر علاقه داشتم البته قبلا هم گاه گاهی مثلا موقع رفتن به مسجد یا اماکن مذهبی چادر سر می کردم ولی می خواستم بریا همیشه و همه جا چادر سر کنم و فقط منحصر به جاهای خاصی نباشه. چند وقتی از این ماجرا گذشت تا اینکه پدرم ماه رمضان همان سال به سفر مکه مشرف شدند و طبق رسومی که وجود داره موقع برگشت برای همه سوغاتی هایی آوردند . وقتی چمدان پدر رو باز کردیم هرکس سوغاتی خودش را دریافت کرد و وقتی نوبت سوغاتی من رسید پدرم از زیر وسایلی که در چمدان داشت یک قواره چادر مشکی بیرون آوردند و بعد از نگاهی به من ، آن را به طرف من گرفتند و گفتند: این هم برای دختر گل خودم است. من که چشمهام از شدت خوشحالی گرد شده بود صورت بابا رو بوسیدم و کلی تشکر کردم. واقعا برای هیچ سوغاتی و هدیه ای این اندازه شوق و ذوق نداشتم. حالا دیگه به آزویم که داشتن یک چادر نو بود رسیده بودم. الان 20 سال دارم و به لطف خدا چادری ام و این افتخار رو دارم که این حجاب برتر رو برای خودم حفظ کنم به طوری که بدون آن احساس می کنم حجابی ندارم . به خاطر این عنایت الهی خداوند رو شاکرم و از خداوند می خواهم که کمک کند تا من و همه ی عزیزانی که از این افتخار پرمسئولیت برخورداریم، بتوانیم از عهده ی این مسئولیت که بر دوشمان نهاده شده در نهایت کمال آن برآییم و اثرات آن را در رفتار خود نمایان سازیم و هرچه بیشتر مراقب رفتار خود باشیم و قداست آن را با کم توجهی خود زیر سوال نبریم و همراه با ظاهر خود توفیق اصلاح باطن را هم بیابیم. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 🌹هوالمحبوب.🌹 واقعا ازخداوند شاکرم که این نعمت الهی روبه من ارزونی داشت😊واینکه ی دوست خوب ومعلم نازنینی بهم هدیه کردکه باعث شد دنیایم دگرگون بشه. به جزمادرم، هیچ کس درخانه ما چادری نبود، درواقع خانواده مذهبی بودیم ولی خب کسی درخانواده من علاقه ای به چادرسرکردن نداشت😔 حتی خواهرمم اصلا دوست نداشت که چادری باشه وهمیشه بهترین تیپ هارومیزد، ولی من این غیرممکن رابه ممکن تبدیل کردم...😊 قصه چادری شدن من به چندسال اخیر برمیگرده، خیلی کوچک بودم که فهمیدم باید چادر سرکنم، خیلی کوچک بودم که راه زندگی ام روخودم انتخاب کردم..تنها12سال داشتم. کلاس پنجم، یه معلمی داشتیم که انگاری فرشته ای بودکه ازخدا برای ما نازل شده بود، معلممون همیشه سرکلاس درموردخدا، مهربونی های خدا، نمازو خلاصه مطالب معنوی برامون سخن میگفت ومن همیشه وقتی اوحرف میزد غرق درحرف هایش میشدم وشاید دوساعت به فکر فرو می رفتم...درواقع انگار عاملی شدکه من به خدانزدیک ونزدیک تربشم..😊 یه روز وقتی کلاسمون تموم شدو داشتیم با دوستم به خونه برمیگشتیم، یهویی بحث حجاب پیش اومد، دوستم همیشه دوست داشت که باحجاب باشه وچادرسرکند، ولی من به شدت با عقیده او مخالف بودم... ولی من کم کم با حرف های معلممون قانع شدم،کم کم به خدانزدیک میشدم، اولین تصمیمی که گرفتم این بودکه نمازم رو اول وقت بخونم، بعدتصمیم گرفتم که سعی کنم نمازصبحام قضا نشه وخلاصه به جایی رسیده بودم که هرشب نمازشب میخوندم..😊 کم کم تصمیم گرفتم باحجاب شوم، همیشه به حرف ها وکنایه هایی که قرار بود بشنوم فکرمیکردم، گاهی هم پشیمان میشدم😔ولی....بالاخره تصمیم خود رابا قاطعیت گرفتم.... صبح که رسیدم مدرسه دیدم دوستم با چادر اومده😳خیلی تعجب کردم...وانگاراین کاردوستم باعث قوی شدن تصمیمم شد...😊 دوستم خیلی باهام صحبت کرد ومن باحرف هایش واقعا قانع شدم وهمانجا باهمدیگرعهدکردیم که همیشه چادری بمانیم😊 کم کم کنایه هاوحرف های معنی دارخانواده واطرافیانم شروع شد😔انقدررر برای حرف هایشان اذیت شدم که فقط به خداپناه میبردم، چون سنم برای شنیدن این حرف ها هنوزخیلی کم بود..😔😢 یه روزی باحرف هایشان خیلی اذیت شدم، رفتم قرآن خوندم، و تفألی هم ب حافظ زدم..فالی برام اومد که الان خودم دارم باچشمان خودم میبینم... انگارحافظ ازهمه چیزخبرداشت.... حافظ بهم گفت: << ناراحت حرف های دیگران نباش، روزی به مقامی دست پیدامیکنی که همه برایت حسرت میخورند..،>> والان همان روز امده است..😊 وخداوند را شاکرم که درهمه ی اون لحظات با من بودو مثل یک دوست کنارم ماند..❤️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 اسمم فاطمه هست یه دختری که همش مانتو کوتاه می پوشید و آرایش میکرد و همش به فکر خوش گذرانی بود تا اینکه با یه آقا پسری به اسم مهدی آشنا شدم چند وقتی باهم بودیم آقا مهدی یه بار قبل آشنا شدن مون سوریه رفته بود بعد از اینکه باهم آشنا شدیم بازم سوریه رفت منم همش بهش میگفتم نرو چرا میری همش تو فکر این بودم که چرا میرن سوریه حتما به خاطر پول میرن اما بعد از دیدن مستندهای زیاد درباره سوریه نظرم عوض شد که نه به خاطر حضرت زینب میرن مگه پول چقد ارزش داره که آدم بخواد جون شو به خطر بندازه آقامهدی هم فقط به خاطر دفاع میرفت بهش میگفتم نرو میگفت من اگه نرم خدای نکرده حرم دست داعشی بیفته چی منم نشستم فکر کردم دیدم راست میگه ما بچه های شیعه نریم خدای نکرده حرم دست داعشی ها می افته منم گفتم دختر و که سوریه راه نمیدن که بخواد از حرم دفاع کنه بهترین راه اینه که منم چادری بشم اول فکر میکردم اینایی که چادر سر میکنن فقط برای خود نمایی ولی الان میدونم برای اینکه اون دنیا پیش حضرت زهرا و حضرت زینب بتونن سرشون و بالا بگیرن این کارو میکنن منم تصمیم گرفتم که چادری بشم همشم به خاطر آقامهدی شاید اگه باهاش آشنا نمیشدم هیچ وقت چادری نمیشدم من چادری شدنم رو مدیون آقامهدی هستم که الانم شهید شده روحش شاد الان که چادری شدم احساس امنیت دارم که هر کسی بهم نگاه نمیکنه 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹فاطمه🌹 شب قدر بود وقتی چادر پوشیدم تمام تنم لرزید اماگفتم فاطمه تونمیتونی اینو نگهداری سرت اما خب خیلی دلم میخواست سرم کنم سرم کردم ورفتم مصلی محل زندگیم اون شب کسی از افراد خانواده ام نبود برای همین زودتر اومدم خونه اون شب تاصبح تو فکر چادر بودم اما بخودم میگفتم فاطمه تواهل چادری شدن نیستی جوگیرحساس نشو تو فکر بودم چندروز دوستام که زنگ میزدن مثه قبل باهاشون برخورد نمیکردم یکماه گذشت ومن خواب دیدم ازخواب بیدارشدم خیلی ترسیدم😔 رفتم امامزاده تا یکم آروم بگیرم دوستمو دیدم اومد جلو گفت چطوری نازنین؟ بهش گفتم بدبختی من ازجایی شروع شد که اسمم شد نازنین بعدش زدم زیرگریه😭 رفتم پیش یه آقایی که لباس روحانیت تنشون بود گفتم میشه یکم راهنماییم کنین اون آقا به ظاهرم نگاه کرد حس تنفر بخودم داشتم شلواره پاره مانتوجلوباز شال …… گفت بفرماخواهرم بشنین نمیدونم چجوری روم شد باهاش حرف بزنم وقتی باهاش حرف زدم خیلی خوب راهنماییم کرد من اونجا بیدار شدم فهمیدم راهم چیه ذات وفطرتم تو خوبیه چادری شدم ومحجبه اماخب بازخوردا خیلی بدبود😔 ماه محرم شروع شد و روضه رفتن های من همه فکر میکردن بخاطرمحرم وحال وهوای محرمه هیچ وقت نرفتم داخل روضه تو راه پله می شستم وگریه کنی آقام حضرت عباس رومیکردم تواون شبا خیلی وابسته تر میشدم به چادرم وسیاهیش وقتی چادرمو میکشیدم تو صورتمو گریه میکردم مزدگریه کنیم اربعین پای پیاده ازنجف تاکربلاپیاده رواقام عباس داد بهم 💚 فاطمه شدم هیچ وقت فکر نمیکردم فاطمه ایه بشم که هیچکس باورنداره الان هستم منی که چادری ومحجبه ها رومسخره میکردم فاطمه ایه که از چادر متنفر بود فاطمه شدنم بامهربانی خدای هستی بایه خواب با یه رفتار خوب یه آقای طلبه ومهم ترینش با لطف اربابم آقام عباس فاطمه بودن وامثال فاطمه شدن سخت نیس کافیه بخودتون بیان خداکنه که زود بخودتون بیان من فاطمه رمزی ۲۰سالم میشه امسال اما از وقتی حضرت مادر و خاندان شو شناختم متولدشدم وحس خوبیه اخرای مرداد۹۶یکساله میشم 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 سلام فاطمه هستم ۱۵ساله از ماهدشت خیلی دوست دارم خاطره چادری شدنم در کانال به اشتراک گذاشته بشه من چادری شدنم را مدیون امام حسین هستم البته من از اول چادری بودم اما از سر اجبار سرم نمیکردم بلکه از روی عادت بعد از مدتی به خاطر تاثیراتی که از دوستام گرفتم یه مدت چادرو گذاشتم کنار اما همیشه به چادریا یه ارزش و احترام خاصی قائل بودم تا اینکه یه مدت گذشت من از همون اول عشق و علاقه خاصی به امام حسین و امام رضا داشتم دهه اول محرم بود من همیشه تو مجلس های امام حسین (ع) به شدت برای امام حسین گریه میکردم ولی بعد با خودم گفتم فاطمه دلت واسه امام حسین میسوزه که برای امام حسینت گریه میکنی گفتم نه من کی باشم که بخوام برای امام دل بسوزنم به نظرت امام حسین برای چی رفت گفتم واسه ثبات دین اسلام، یه ندایی تو دلم گفت تو برای اسلام چی کار کردی؟😞 همونجا بود که متوجه خطای خودم شدم الان هم به شدت به چادرم عشق میورزم هیچ جوره هم حاضر نیستم درش بیارم اما بازم بعضی جاها اشتباهاتی رو مرتکب میشم اما علی رغم اینکه روم نمیشه توبه کنم ولی توبه میکنم چون میدونم از اینکه فک کنی خدا تو رو نمیبخشه گناه کبیرس خیلی ممنون ازاینکه وقتتون رو به من اختصصاص دادین متشکرم☺️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه🌺 سلام به همه سربازان گمنام بی بی زینب ✋ خوشحالم منم یکی از اعضای لاکه جیغ هستم و تحولی در زندگیم داشتم بانام اوشروع میکنم من از اوله دبیرستان چادر سر میکردم وای خدای من چه چادر سرکردنی همش به زوره خانواده همش به زور همش عذاب تا اینکه من دانشگاه قبول شدم تا ترمه سه سر کردم ولی بعدش چون دوستای خوبی انتخاب نکرده بودم چادرمو برداشتم دیگه موههامو میزاشتم بیرون ارایش خیلی جلف تیپم خیلی افتضاح شده بود 😔 خونوادمم هرچی اعتراض میکردن گوش نمیکردم ترمه چهار بود یه بنره راهیان نور زده بودن دانشگاه اردوی راهیان نور به اصرار یکی از دوستام ثبت نام کردیم رفتیم 😊 اولین جایی مارو بردن دوکوهه بود انگاری رزمندهای اومده بودن پیشوازه ما چه حسه حاله خوبی بود تا رسیدیم دوکوهه من دیگه دوکوهه بغضم ترکید همش گریه میکردم داغون بودم😭 هر چقدر بیشتر تو بهرش میرفتیم بدتر حالم بد میشد شهدا با دله من چیکار میکردن خودشون دعوتم کرده بودن کشونده بودن به دو کوهه واقعا کربلای ایرانه وای خدای من یادمان هویزه نگو دقیقا مثله امام حسین شهید شدشدن ٧٢نفر بودن بعد اینکه شهید شدن با تانک از روشون رد رد شدن اثری ازشون نمونه صبحهای هویزه زیارت عاشورا چه لذتی داشت من اونجا عهد بستم که حجابمو کامل کنم 😍 وقتی برگشتیم دغوان بودم همش گریه میکردم😭 تا یک ماه من داغون بودم تا بلاخره بعده برگشتم یه مقنه کرواتی خریدم موهام دیگه نزنه بیرون ارایشمو کم کردم رفتم به سمته بسیج دانشگاه با مدافعین حرم اشنا شدم دوستام عوض شدن وقتی با مدافعین حرم اشنا شدم دیگه واقعا داغونتر شدم از بی بی زینب خجالت کشیدم درونم انقلابی بود همش وصیت نامه شهدارو میخوندم میرفتم زیارته شهدای مدافع حرم سرداران بی پلاک واقعا خودمم مبهوت مونده بودم این مسیرو کی منو میبره یه گروهه خادمیه شهدای گمنام اشنا شدم با اونا همکاری کردم تا مردد نشم نسبت به چادر بعده برگشتم از راهیان بازم چادر سر کردم 😍 چه چادر سر کردنی همش با لذت با ارامش با درک اشنایی به فلسفه چادر هنوزم یکم کم میارم یاده مادرم خانم زهرا میافتم پشت در موند چادرش سوخت ولی از سرش نیافتاد یاده بی بی زینب میافتم روزه عاشورا عبارو از سره بی بی زینب کشیدن😞 مصیبت از دست دادنه عزیزان یه طرف ١٨نفر از اعضای خانواده سراشونو به نیزه زده بودن بی بی زینب خیلی مصیبت دیدن😭 از خودم خجالت کشیدم واقعا من با این کارم دله بی بی دوعالمو خون میکنم با بی بی زینب عهد بستم چادرمو محکم بگیرم با هر بادی تکون نخوره خدا شاهده به حدی از چادرم لذت میبرم حاضر نیستم دیگه از دستش بدم من دو وجهه دیدم اون راه اخر عاقبت نداره لذتی که تو چادر سرکردن هست نمیشه توصیف کرد امیدوارم سربازه بی بی زینب بمونم بتونم قدمی در مسیر ظهور بردارم در آخرهم اون دنیا شفاعت خانم زهرا قسمتون بشه کلنا عباسک یا زینب ما همه سربازه تواییم یا زینب بنده گناهکار فاطمه🌷 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه🌺 سلام به همه اعضای کانال انشالله حال دلتون خوش وآرام وپرازنگاه خداوند باشه نمیدونم ازکجاشروع کنم وبنویسم اسمم فاطمه 29ازشمال هستم من ازاوایل کودکیم خیلی خیلی خدا رو دوست داشتم وبزرگتربزرگترشدم ایمانم بخاطرمشکلاتی که داشتم کم کمترشده تااینکه ازدواج کردم گیر ادمی افتادم به هیچ چیز اعتقاد نداشت خیلی سختایی زیادی کشیدم همش گریه گریه همش فکرمیگردم چرامن خدا این همه باید بلا سرم بیاره شبافقط گریه میکردم فقط امام حسین واقام ابوالفضل صدام میزدم چندبارهم دست به خودکشی دست زدم امابااین حال نشد بمیرم همش میگفتم کی میخوادتموم بشه این زندگی خدامنونگاه نمیکنه وهمش غرمیزدم هم توزندگیم شکست بدی خوردم هم بچه اموازدست دادم تااینکه جداشدم سختیای زیادی پشت سرگذاشتم یک مدت شده بودم آدمی باهیچ کس حرف نمیزدم شدم ادم دیونه خلاصه حرف زیاده که بگم حرفایی زیادی خیلی تحمل این حرفابرام سخته بود واقعاکم اوردم تااینکه توگروه مجازی عضوشدم برای قرآن اوایل حوصلمونمیگرفت امابایدمیخوندم تاصبرم زیادبشه بتونم این مشکلات پشت سربزارم کم کم منی نمازمو ترک کردم رواوردم به خداونماز وقران همیناباعث شد من عاشق خدابشم وتاپارسال خیلی حال روحیم بدشده بود یک روز خداجونم خواست برم حرم امام رضا اونجا با اقا قهر بودم اما وقتی رفتم اقام فداش بشم عشقی تودلم گذاشت فقط دلم تنگ میشد برای دیدن اقام عاشقش شدم زیاد وبرگشتم ازمشهدخیلی چیزاتعییرکرده بود مومن شدم منی که موسیقی گوش میدادم وعاشق رقص بودم تبدیل شدم به یک آدم مومن دیگه علاقه ندارم چون حس میکنم اینابه دردم نمیخوره فقط خداو قران وامامان به دردم میخوره بعدتاپارسال یک مشکل برام پیش اومد یک شب خیلی گریه کردم واقام ابوالفضل وحسین صدا کردم اقام اروممم کرد فدای اقام بشه همین باعث شدعاشق اقام زمان بشم خیلی خیلی ازاقام امام زمان خجالت میکشم ارزوم اینه اقامو ببینم توعالم بیداری وارزوم اینه برم کربلا مرقد اقام ابوالفضل واقام حسین وسوریه مرقد خانم زینبم ببینم وارزومه مثل اونابشم ازشون کمک میخوام مثل اونا بشم ارزوم بتونم حداقل گناه نکنم با اینکه خیلی روسیاهم ،حس میکنم تواین دنیاهیچ کس حال دلمونمیفهمه دلم فقط خداوووومیخواد نگاه آروم امامان به من ،دلم میخواد دلم آروم وحال دلم خوب و ابوالفضلی باشه دلم هوای کربلاداره دلم هوای قمربنی هاشم کرده دلم هوای شهدای مدافع حرم کرده دورشون بگردم خوش به س عادتشون همشون بهشتی ان منم ارزوم اینه به درجه شهادت برسم خواهران وبرادران گلم ببخشیدسرتون درداوردم تودعاهاتون حتمابرای فرج مهدی فاطمه دعا کنید اقام زودتر بیاد عدالت برپا بشه تودعاهاتون منم دعاکنید حال دلم آروم وشاد وپر از نور خدایی بشه واین بدونیدهیچ آغوشی آرامش بخشتر از خدانیست انشالله هرجاهستید حال دلتون خوش وپرازنگاه خداباشه برای منم دعاکنیدبه آرزوهایم برسم به خداجونم وبه اقام امام زمانم که عاشقم برسم باتشکر🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹فاطمه🌹 سال ها گذشته بودمن ۱۳سالم شده بود انقدر تحت تاثیر اخلاقیات دوستام قرار گرفته بودم که با اون سن کمم آرایش غلیظ و......میرفتم بیرون. تااینکه یبار با این وضعیت بودم بابام اومد جلومو گفت فاطمه گفتم جونم، بابا گفت اگه خواهش کنم بری صورتتو بشوری اینکارو میکنی منم ازحرف بابام شرمنده شدم سرمو انداختم پایین سریع رفتم صورتمو شستم وقتی اومدم پیش بابام بهم گفت آخه این صورت نازنینت خداچی کم گذاشته براش که بااون وسایل نقاشیش میکنی هیچی نگفتم بهم گفت برو آماده شو میخوام ببرمت یجای وقتی حاضرشدم منوباماشین بردشاه عبدالعظیم رفتیم توبازارش اولین مغازه چادرفروشی بود رفتیم داخلش یه چادرعربی ویه چادرنمازوسجاده برام خرید بهم گفت دوست دارم از امروز اینارو روی سرت ببینم دوست دارم حتی یک رکعت ازنمازت قضانشه منم همون موقع باگفتن چشم چادرعربی راسرم کردم و باپدرم به سوی حرم شاه عبدالعظیم رفتیم یه هفته ازاون ماجرا گذشت یه روز دوستم زنگ زد گفت فاطمه بیابریم بیرون منم قبول کردم وقتی حاضرشدم چادرمو سرم کردم دوستم اومد منو با چادر دید تعجب کردو زد زیرخنده میگفت این چیه که سرت کردی همش درحال مسخره کردنم بود تااینکه ازدستش ناراحت شدم ورفتم خونه هرچی در زد دروباز نکردم رفتم پیش پدرم ماجرارو براش تعریف کردم پدرم گفت تواشتباه کردی که قهرکردی باید یجوری اونم قانع میکردی شاید اونم خوشش میومد از چادر پوشیدن رفتم تو فکر بهش زنگ زدم وقتی جواب داد ازش خواهش کردم به خونمون بیاد بعد از ساعتی اومد ماجرای چادری شدنمو براش تعریف کردم اونم قانع شد وقتی دفعه ی بعد همو دیدیم ،اونم مثل من یه چادرملی سرش کرده بود🌹🌹🌹🍂 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه🌺 سلام بگم از خاطرات زهرایی شدنم من دختری هستم نوزده ساله من قبل از اینکه پام تو پایگاه و مسجد باز بشه وضع حجابم خیلی بد بود و اصلا نماز نمیخوندم اما روزه میگرفتم خانوادم هم مذهبی نبودن اصلا تا اینکه به گفته یکی از دوستانم سر گروهی گروه سرود پایگاه رو به عهده گرفتم و پام تو پایگاه باز شد چند ماه بعد یکی از دوستانم پیشنهاد داد که اعتکاف شرکت کنم و شرکت کردم و خیلی تاثیر گذار بود روم، از اعتکاف تا چهل روز بعدش به خدا قول دادم نمازمو سر وقت بخونم سعی کنم حجابم هم کامل تر بشه که خدا رو شکر همانطور هم شد چهل روز دوم سعی کردم گناه های دیگه مثل دروغ و بد اخلاقی رو کنار بزارم و موفق شدم و بعدش دیگه حجابم خیلی کامل شد و نمازهام رو همیشه میخوندم تابستون امسال هم کلی کلاس برای بچه های پایگاه برگزار کردیم و دیدم نسبت به مکان های مذهبی کلا عوض شد ناگفته نماند که توی این سه ماه که هر روز پاتقمون حسینیه و پایگاه و مسجد شده بود و روز به روز اعتقاداتم و حجابم خیلی قوق تر میشد خدا رو شاکرم که من رو در این راه شیرین قرار دار الان شدم یه آدم خیلی مذهبی دیگه تنها ارزوم اینکه در راه خدا شهید بشم. دعا کنید به آرزوم برسم. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه🌺 بسمی تعالی سلام من فاطمه ۱۵ساله هستم. من ازهمون بچگیم به حجاب علاقه داشتم، چادرم ودوست داشتم امانمیدونستم براچی انتخابش کردموفقط عاشقش بودم. به سن تکلیف رسیدم. نمازمم به تدریج شروع به خوندن کردم. باکتابهایی که میخوندم سخنرانی ها وعزاداری هایی که میرفتم کم کم فهمیدم معنی چادر حجاب، حیارو. فهمیدم که امام حسین برای همین قیام کرد، فهمیدم این چادرمادرم فاطمه الزهراس همون مادری که پهلوش وشکستن، فهمیدم چادر خواهرم زینب است وقتی رقیه سه ساله حجابش وحفظ میکنه چادر سرمیکنه یعنی ارزش داره این چادر. شهدایی که دادیم برای همین راه دادیم. گفتم حجاب رعایت نکنم نماز نخونم چجورمیخوام جواب شهدامون واون دنیابدم. باین حرفا پایه حجاب وایمانم قوی ترومحکم ترشد. خیلی از اقواممون بهم میگفتن اُمل،عق چادرت وازسرت دربیار احساس خفگی میکنیم، خداوکیل اینقدر اینکارار نکن زشته به خونه میمونی همه جا حجابت وحفظ میکنی چادرمیپوشی و امثال این حرفا. من خیلی ناراحت میشدم. آره وقتی میومدم چادروحجاب وازسرم بردارم نمیتونستم اینکارو بکنم توان این کارونداشتم. هرچی میگفتن من بی محل میکردم راه خودم ومیرفتم چون میدونستم این دنیامیگذره. خدا، حضرت فاطمه اونجا ازت نمیپرسن مردم چی گفتن میگن اعمالت وچجوری انجام دادی. مامان و بابام، خیلی تشویقم کردن تواین راه حتی داداشمم تشویقم کرد. من فکرمیکنم کسی که نماز بخونه. حجابشم رعایت میکنه ایمانشم قوی میشه. کسی که به خاطرحجاب باکسی نخواد ازدواج کنه همون بهتر ازدواج نکنه.چون این مرداغیرت خودشون واز یادبردن زن ودخترشون وعروسک خیمه شب بازی دیگران میکنن. هنوزم بهم میگن اُمل بازیاچیه. اما من حفظش میکنم که همنشین مادرم فاطمه الزهرا باشم، سرباز امام زمانم باشم، بنده خوبی برای خدام باشم، شیعه خوبی برا علی باشم. من اگه چادرسرم نکنم مانتویی برم بیرون انگارچیزی تنم نیست، اگه نمازم واول وقت نخونم انگار گناه بسیابزرگی کردم ومادرم فاطمه ازم ناراضیه. خیلی خوشحالم حجاب وحیا دارم چون ازچشم گرگ ها در امانم. وقتی میگیم چراحجاب نداری میگه خداکنه دلی پاک باشه اصلااین حرف وقبول ندارم. هنوزاین حرفای اطرافیانم داره اذیتم میکنه اما من مواظلم، چون خدارو دارم ازشهدا، بانوفاطمه، میخواهم من ول نکنند. با حجاب وایمان آرامش دارم. حــــجـــــاب محــــــدودیــــــت نیســـت مصـــــونیــــــــت اســـــــــت. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313
2⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313