eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال بنام👇👇 🌺خادم🌺 یاسریع الرضا سلام✋ اگر دنبال نورانیت🌞قلب❤️هستید با تفکرو گریه😭به این راه بروید. امام صادق(ع) چندین هفته روی اینکه چی شد حسینی شدم فکر کردم هر طور مسئله رو میچیندم جور در نمیومد تا زمانی که با کانال شما آشنا شدم خاطرات و اتفاقات نوشته شده رو خوندم و با خودم مقایسه کردم ولی به نتیجه درست و حسابی نمی رسیدم‌. خاطراتی که میخوندم شبیه زندگی من بود ولی فقط یه بخش کوتاه از زندگی ۱۷ ساله من رو شامل میشد و اینکه خاطره من‌ متفاوت با نوشته ها هست دلیلش رو پیدا نمی کردم تا وقتی که مداحی (سرباز مدافع حرم هستم) رو شنیدم رسید به یه قسمت که خیلی باهاش حال کردم (مدیون نون حلال بابام شیری که به من داد مادر هستم) ماجرای من همین یه بیت است مسئله تمام و کمال حل شد من همه چیزم رو به پدر و مادرم مدیون هستم از همون اول هوام رو داشتند هر جا کم آوردم کمک کردند یه جا با صحبت یه جا هم با رها کردنم تو مشکل تا خودم حلش کنم. بعد شنیدن مداحی من تونستم تمام خاطراتم رو کنار هم بچینم اهل نماز و روزه بودم ولی خیلی شل میگرفتم در کنار اینها خیلی اشتباه کردم و دل حضرت مهدی(عج) رو از خودم خون کردم😔 اما با نظر امام ائمه اطهار و به خاطر پدر و مادر و کمکشون که خودشون نمی دونند چطوری کمکم کردند تونستم راهم رو پیدا کنم و گذشته سیاهم رو پاک کنم. ⚡️بعد از یه مدت شدم دوست خوبی که باعث شد چند نفر راهشون رو پیدا کنند، ⚡️شدم یه پسری که از بسیج جدا بشو نیست، ⚡️شدم کسی که تو ۱۵ سالگی مربی حلقه صالحین بسیج هست، و خیلی خیلی شدم هایی که همه اش رو مدیون ائمه اطهار و پدر و مادر هستم.❣ 💥چند وقت پیش بعد از نماز صبح مادرم بهم گفت:متین داری کاری میکنی که خوابم رو به واقعیت تبدیل میکنی. گفتم:چه خوابی؟چه واقعیتی!!! مادرم خوابش رو تعریف کرد خوابشون برمیگشت به چند ماهگی من گفت که توی خواب دوتا سید نورانی رو میبینه یکی روی صندلی نشسته و دیگری هم کنار صندلی ایستاده بود سیدی که روی صندلی نشسته به مادرم میگه حاضری پسرت رو به ما بدی؟بعد این جمله مادرم شکه از خواب میشه. وقتی این خواب رو برام تعریف کردند به راهی که در پیش گرفتم مطمعن شدم خیلی خیلی بیشتر از قبل مطمعن شدم چون خواب رو مادرم وقتی تعریف کرد که من یه خورده ناامید شده بودم. پدر و مادرم از اون خواب من رو نذر ائمه اطهار کردند و خیلی هم روی تصمیم شون اصرار دارند طوری که چند وقت پیش کارهای یه طرح به اسم مادران آسمانی که برای مادران شهدا بود عقب افتاده بود پدر و مادرم اومدند مسجد برای اینکه من رو ببینه چون چند روز به خاطر طرح درست و حسابی همدیگر رو ندیده بودیم وقتی دیدند که وضیعت یه خورده به هم ریخته است بهم گفتند اگه برم خونه و کار شهدا روی زمین بمونه ازم راضی نیستند و حلالم نمی کنند. من هم از خدا خواسته انقدر تو مسجد موندم که مربیم من رو به صورت موقت از بسیج اخراجم کرد.😶 الان هم که دارم خاطره ام رو مینویسم روز سوم اعتکافم هست و دلیل اینکه خاطره ام رو مینویسم قولی هست که به شهید مرتضی کریمی دادم ایشون از شهدای مدافع حرم هستند ایشون شهید خیلی با معرفتی هستند طوری که وقتی از بسیج محله اخراج شدم از طرف دوستان و همرزم های این شهید بهم پیشنهاد شد که برم ناحیه مقداد بسیج شرمنده متنم طولانی شد(هنوز یه چیز هایی تعریف نکردم☺️) حرف آخرم اول از خدا بعد ائمه اطهار بعد از رفیق شهیدمون بخوایم که کمکمون کنند که در راهمون استوار بمونیم و بتونیم همچون شهدا زندگی کنیم🌷 یاعلی👋 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313