eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹فاطمه زهرا🌹 بسم رب الشهداوالصدیقین تادوران راهنمایی تیپ وظاهرم ساده ومعمولی بود اماسال سوم راهنمایی بودم که دیگه حجاب برام مفهومی نداشت وهمکلاسی هامو می دیدم راحت وبی حجابن منم بدم نمی اومد مثل اوناباشم😉 سال اول دبیرستان شدمنم مدرسه جدید. و دوستای جدید روی من تاثیرگذاشت دیگه تیپ وظاهرم معمولی نبود موهامو بیرون میریختم وکمی آرایش میکردم تا سال دوم دبیرستان شد دیگه کم کم موهامو بیشتر بیرون میدادم وآرایش میکردم و روزبه روز وضع ظاهرم بیشترتغییرمیکرد😔 💥تایه روزصبح مادرم بهم گفت خواب دیدم یه آقای مومن وباخدایی بهم گفته به دخترت بگو چند مدتیه بد در اومدی، حجابتو رعایت نمیکنی. من حرف مادرمو باورنکردم وبخاطراین موضوع یه بحث کوچیک باهاش کردم تایکی دوسال ازاین خواب مادرم گذاشت ومن یه شب خوابی دیدم وتو اون خواب قسم خوردم حجابمو رعایت کنم، اما صبح که شداهمیت ندادم وگفتم ازفکروخیال وخستگی چنین خوابی دیدم کابووس بوده😔 تاقبل ازاینکه دانشگاه قبول شم بازهم خواب دیدم چادرگذاشتم وخیلی محجبه شدم وبایکی ازآشناهامون که دخترخانوم طلبه هستن دارم صف جلوی مسجد که امامزاده هم هست نمازمیخونم،،بازم اهمیت ندادم😶 تادانشگاه رفتم بازم آرایش میکردم و زیاد موهامو بیرون میدادم اما درکل آدم معتقدی بودم وهمیشه میگفتم دل باید پاک باشه اما نمیدونستم"ظاهرآدم بایدبا باطن یکی باشه"شایدنامحرمی ازپاکی دل من خبرنداشته باشه وبخاطرظاهرم درموردم قضاوت نادرستی بکنه. تاهمون سال اول دانشگاه تیپ زدن و آرایش کردن برام جالب بود ولذت میبردم اما دیگه کم کم ازاین وضع خسته شدم وبااین وضع ظاهر بیرون میرفتم خجالت می کشیدم وعذاب وجدانم میگرفت مخصوصا زمانی که نامحرمی بهم متلک میگفت😣😰 سال دوم دانشگاه شد دیگه کمتر آرایش میکردم زیاد موهاموبیرون نمیدادم، سعی کردم نمازمو دائم بخونم ونماز خوندنم شروع شد درمورد حجاب و چادر توفضای مجازی بعضی اوقات پست ومطالبی میخوندم وباعث شدبرنامه هاوکانالی که درمورد حجاب وچادر بود دائم پیگیری کنم وبه چادرگذاشتن فکرکنم منی که زمانی ازچادرمتنفربودم😶 چندبارتصمیم گرفتم چادر بزارم امامنصرف شدم اقوامو دیدم دوستامو دیدم راحت وآزادهستن ،،ازهم سخت تر برام حرف مردم بود😣،،یکسال درموردحجاب وچادرتحقیق کردم هربرنامه ای درموردش بودنگاه میکردم توفضای مجازی خیلی پیگیربودم حتی ازچندتا خواهرای محجبه کمک گرفتم ازشون سوال میپرسیدم تااینکه تصمیم قطعی شد و قبل محرم 95بود خوابی دیدم وقسم خوردم خوابمو پیش کسی نگم و محرم95 شد دو یا سه شب بدون چادر مسجد رفتم حالم گرفت شد تو اعزای اباعبدالله الحسین حجابم فاطمی نیست تااینکه فرداش چادرخریدم سرکردم وازامام حسین(ع) خواستم و به مادرش زهرا(س) قسم دادم بهم کمک کنه و ثابت قدم باشم وراه مادربزرگوارشو ادامه بدم😊 باچادرم آرامش خاصی پیداکردم واینکه اطرافیانم به محض اینکه دیدن وشنیدن چادری شدم بیشترشون تشویقم کردن حتی دوستانم واینکه دیدم اصلاسخت نیست😊 الان نزدیک7ماهه چادری ومحجبه هستم وخیلی راضیم❣ وهیچوقت چادرو ازسرم برنمیدارم طرزفکرم نسبت به زندگی، آینده خیلی تغییرکرده واعتقاداتم زیادشده👌 من همیشه عاشق امام حسین و شهدابودم وهستم وبه این خاطرخدا کمک کرد مسیر زندگی تغییرکنه. وهمیشه به این فکرم که ای کاش زودتر از اینها چادرمیزاشتم.. عظمت ومفهوم حجاب وچادروکاملا درک میکنم.(واینکه تنها بخاطرخوابهام چادرنزاشتم به یه چیزایی پی بردم وبه حقیقت حجاب دست پیداکردم)👌 سپاس گذارم خالق یکتارا که دعاهای پدرومادرم راقبول کردومسیرزندگیموتغییرداد🌷🌷🌷 التماس دعا یاعلی👋 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه زهرا🌺 با سلام خدمت دوستان خوب و عزیزم... اسم من فاطمه زهرا ست من حدودا یک ساله که چادری شدم. دوستان من درخانواده ای نیمه مذهبی بزرگ شدم مادر من تاکید زیادی روی حجاب داشتن داشت اما من دلم آزاد بودن میخواست فکر میکردم هرکس که بی حجاب از زندگی لذت می بره من جلوی مامانم روسریم جلو بود اما تا چشم مامانمو دور میدیدم روسری میرفت عقب چند بارهم مامانم متوجه شده بود اما من تکذیب کردم و گفتم اینطوری نیست دیگه حتی نمازمم درست نمیخوندم درست وضو نمیگرفتم و موقع اذان عصبانی میشدم😡 عموی من توی حوزه علمیه درس میخوند و بین همه فامیل از همه مذهبی تر بود من هم عموم رو خیلی دوست دارم اخه از بچگی پیش پدر و مادر من بوده و یه جورایی منو بزرگ کرده ... ما هرسال توی خونمون سفره حضرت رقیه داریم واین بار برای مراسم پدر به کربلا رفته بود و در مراسم حضور نداشت من در روز مراسم لباس خیلی نامناسبی پوشیده بودم و رفتم توی پارکینگ خونه اونجا پر از نامحرم بود دیدم عموم یکدفعه حالش گرفته شد رفتم پیشش با عصبانیت بهم گفت فاطمه بابات رفته کربلا وتواینجوری جلوی نامحرم ها میگردی اونم توی ماه سفر ماهی که شهادت حضرت رقیه و حضرت زینبه همین رو گفت و با حالت تاسف رفت یه دفعه قلبم شکست دوست نداشتم عموم از دستم ناراحت بشه بدو بدو رفتم بالا چادر مامانمو پوشیدم و رفتم پایین با گریه رفتم پیش عموم ... عموم گفت بیا بریم تو ماشین اینجا زشته رفتیم تو ماشین تامیتونستم گریه کردم و عموم برام حرف میزد این موضوع گذشت اما من چادری نشدم فقط نمازام درست شد و یه خورده شالم اومد جلو... من برای مراسم اعتکاف رفتم یه جورایی خدا بهم نگاه کرد من وقتی از مراسم برگشتم با عشق چادری شدم و از این بابت خیلی خوشحالم چند روز بعد ازمراسم از طرف حضرت معصومه به قم دعوت شدم وهمرا یک موسسه قرآنی که مدیرش دوست مادرم بود به قم رفتم ... من وقتی چادری شدم همه دوستامو از دست دادم و هرکی باهام دوست بود من رو ترک کرد توی مدرسه هم خیلی کنایه شنیدم اما باکمک شهدا و خدای مهربون تونستم جلوی این کنایه ها طاقت بیارم... ببخشید وقتتون رو گرفتم ... یاعلی✋ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313
2⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313