eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️ خاطره حسینی شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇 🌷گمنام زهرا (س)🌷 سلام من یه پسر ۲۵ ساله هستم ولی زهرایی شدم یعنی بدون عشق مادر زنده نمیمونم ماجرا از سال های دوره راهنمایی شروع میشه پدرم مجروح و جانباز جنگ تحمیلی هست. یادمه دوره ی راهنمایی من به خاطر پدرم تو مدرسه شاهد درس میخوندم. خب اونجا هم اکثرا فرزندان ایثارگران و شهدا بودن. ولی یه نوجوان ۱۲ ساله چیزی درک نمیکرد. من نه خیلی از نظر دین و ایمان داغون بودم نه مذهبی. تو خانواده‌ معمولی از نظر مذهب به دنیا اومدم که درحد معمول نماز و روزه و این چیزا و سخت گیری نمیشد تو خانوادمون. اون موقع عاشق فیلم های جنگی ایران و عراق بودم مخصوصا فیلم دیده بان حتی یادمه فیلم سریال خاک سرخ رو تا ساعت ۱۱ شب بیدار میموندم و میدیدم. همیشه یه حسی تو وجودم بود که منم دوس داشتم مثل بسیجی ها شهید بشم. ولی گن نه فرهنگ شهادت رو میدونستم نه چیزی از اهل بیت. فقط یه حس فداکاری و ایثار تو وجودم بود. از نظر مذهب و نماز و قرآن اونم هیچ قرآن خوندنم خوب بود ولی هیچوقت نمیخوندم یا نماز خوندن رو بلد نبودم. چون تو مدرسه شاهد بودیم موقع تحویل کارنامه ماهانه توی توضیحات کارنامه مینوشت شرکت در نماز جماعت خوب عالی یا متوسط یا ضعیف. ولی من دوس داشتم بخونم ولی بلد نبودم. حتی سلام و تشهد چیه یا رکعت چیه یا رکن نماز چیه. بلاخره پدرم میره کارنامه ام رو میگیره میاد گفت تو ابرومو بردی😔 گفت زورت میاد بری دو رکعت نماز بخونی تا ابرومو نبری😔 بهم بدجوری برخورد خجالت کشیدم گفتم خدا منو ببخش. از فردای اونروز رفتم نماز خونه اول وضو گرفتن رو یاد گرفتم بعد رفتم نماز بخونم هیچی بلد نبودم تقلید میکردم از کنار دستیام چیکار میکنن موقع رکوع سجده یا تشهد و سلام فقط تقلید گاهی اوقات بعضی جاها اشتباه یا کم و زیاد میخوندم. من بچه سر به زیری بودم نمیدونم چی شد اسمم برا زیارت قم و جمکران و مرقد امام دراومد. ما رو بردن میدونم عنایت آقا امام زمان بود سفر زیارتی خیلی خوبی بود. یه سال گذشت. من سال سوم راهنمایی بودم دیگه شدم مسئول نمازخونه مدرسه و داشتم بزرگ تر میشدم ولی همه نمازامو نمیخوندم. فقط نماز ظهر رو تو مدرسه گاهی وقتا هم نماز مغرب و عشا تو خونه. گذشت رسیدیم اول دبیرستان. مدرسمو عوض کردم دوستای جدید. یه دوست داشتیم خیلی احکامش خوب بود ومقید. به بچه ها خیلی کمک میکرد بچه ها اسمشو گذاشته بودن حاجی گرینوف😂😊 سال اول دبیرستان بود که تحول عظیم در من رخ داد. من حتی تا اونموقع زیاد از اهل بیت نمیدونستم فقط از امام حسین و حضرت علی اونم چون شهادت حضرت علی تو ماه رمضون بود و شهادت امام حسین ماه محرم. فقط میدونستم دو تا امام ما هستن. همین…😔😔 یه شبی از این شبای زمستون نمیدونم تو عالم واقعیت یا خواب یه خانومی میاد پیشم اینجا رو با عرض پوزش نمیتونم بگم چه اتفاقی افتاد بین ما ولی منو دلداده و عاشق خودش کرد من تو این لحظات فقط محو تماشا حرفای زیبا خانوم شدم. آخر سر هم نفهمیدم کیه. هرشب از اون شب می گذشت من دیونه تر و مجنون تر میشدم. دنبال اون خانوم رفتم سراغ نشانی هایی که داشتم رفتم بعد چند ماه فهمیدم اون خانوم کسی جز مادرم حضرت زهرا(س) نبود… از اون شب من عوض شدم سعی کردم نمازامو بخونم. عشق شهادت تو وجودم شعله ور شد عشق گمنامی و عشق مفقود الاثری تو وجودم جوانه زد طوری شده بود هرشب به فکر شهادت و گمنام شدن بودم. یادمه تو اول دبیرستان مشاور اومد تست از ما گرفت بعد تست گفت دوس دارید چه کاره بشید در آینده . هرکی یه چیزی گفت. به من رسید من گفتم آرزویی ندارم . مشاور گفت مگه میشه آرزویی نداری گفتم دارم ولی نمیگم از او اسرار و از من انکار. بالاخره تو گوشش اومدم گفتم دوس دارم مثل مادرم گمنام بشم. گفت مادرت مگه کیه؟؟؟ گفتم مادرم حضرت زهرا هست. تو چشاش اشک جمع شد و رفت…😔😔 گذشت باز هنوز نمازامو یکی در میون میخوندم دوبار پیغمبر رو خواب دیدم از دستم ناراحت بود گفت چرا نماز نمیخونی منو شرمنده نکن😭😭😭 مصمم تر شدم. دیگه شدم دانشگاهی رفتم دانشگاه عنایت مادرم بود که رفتم بسیج دانشگاه. یادمه راهیان نور اسفند ۹۱ تو شلمچه ۱۳۳ شهید گمنام آوردن. خودم شهدا رو آوردم از تو خاک عراق خودم تو دانشگاه یکیشون رو تدفین کردم همه و همه اینا گذشت با شهدا آشنا شدم ولی از اون شب من دارم انتظار میکشم و میسوزم. افتخار نوکری زائرای شهدا رو تو منطقه کسب کردم سال ۹۳ بود ایام فاطمیه. اونجا نتونستم جلوی خودمو بگیرم شب سال تحویل اروند رود یکی از برادرای خادم الشهدا روضه ی باز مادر رو خوند😔😔 من بغضم گرفت نتونستم جلوی خودمو بگیرم تشنج کردم و سکته خفیف. آه خدا. آه قلبم ✅ ادامه خاطره نیم ساعت دیگه درج میشه 👇👇 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️ ادامه خاطره حسینی شدنِ ، یکی از اعضا بنام👇 🌷گمنام زهرا (س)🌷 از اون به بعد مریض شدم. خونریزی معده پیدا کردم. برام خیلی اتفاقات افتاد. با خیلی ها آشنا شدم با شهدا۹۲ خانوادم نمیزارن کاری کنم میترسن تنها پسرشون از دست بره ولی من آرزومه روی پای مادرم حضرت زهرا جون بدم و بهش سلام بگم. ۱۰ ساله دارم انتظار میکشم. طعنه و کنایه از خانوادم میخورم. خیلی سختی کشیدم دلمو خیلی شکوندن. مانع رفتنم به سپاه و حتی به سوریه شدن منم دم نزدم فقط مثل شمع سوختم و آب شدم. آرزومه یه روزی برم و برنگردم تا داغ برنگشتنم روی دل بعضیا بمونه. میدونید شهدای گمنام بالاخره برمیگردن ولی شهدای مفقود الاثر نه. من دوس دارم مادرم حضرت زهرا همیشه برام مادری کنه میخوام دردانه مادر باشم... برام دعا کنید خیلی دیر شده میرم مزار شهدا و مزار شهدا رو میبینم سن همه شهدا از ۱۸ تا ۲۱ بوده میگم خدا ما چقدر پیر شدیم وقت ما کی میرسه به شهدا بپیوندیم.... برام دعای شهادت کنید یاعلی 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313