eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷ام البنین🌷 راستش نمیدونم چطور شروع کنم خب قبلش باید بگم که من از وقتی به دنیا اومدم طعم تلخ غربت رو چشیدم وقتی بابچه ها بازی میکردم یابعدش که به مدرسه رفتم هی بیشتر شد😔 تقریبا همه جا باهام بود وقتی نوجوون شدم خیلی سخت تر شده بود تنها چیزی که آرومم میکرد کتاب بود و قطعه شهدا مخصوصا شهدای گمنام صبح خیلی زود باپدرم میرفتم که جمعیت کمتر باشه نگاه بقیه آدما روم خیلی سنگین بود همیشه احساس گناه رو به من القاء میکردند😓 البته احساس میکنم غربت برای من از چند لحاظ خوب بود چون خیلی فکر میکردم خیلی کتاب میخوندم خییییلی به خدا نزدیک بودم خدارو به خودم خیلی نزدیک میدونستم❣ معتاد شده بودم به کتابهای آقای مطهری کتاب "رشد معنوی" ایشون رو خوندم و از روش نوشتم کتاب "نهج البلاغه" رو هم یک پنجمش رو از رو نوشتم کم کم علاقه ام به خدا زیاد شده بود💞 اگه بیرون از حرف کسی ناراحت میشدم شبا باگریه دستمو دراز میکردم طرف آسمون ومیگفتم بیا خدا جونم قلب شکستمو برات آوردم بیا تا باهم بندش بزنیم بعضی وقتا هم میگفتم این دیگه خرد و خاک شیر شده فکر نکنم درست بشه💔 یک شبی با التماس فراوان به خدا گفتم که چشامو که باز میکنم همه چی منو اذیت میکنه بیا وقتی که چشامو میبندم و میخوابم حالمو خوب کن و خوابهای خوب ببینم بعد از اون شاید باورتون نشه ولی دعام مستجاب شد حالا میخوام یکی از خوابهامو براتون تعریف کنم'👇 چند روز مونده بود به عید یک کارگاه خیاطی نزدیک خونمون داشتیم خانوادگی اونجا کار میکردیم خدا رو شکر در آمد خوبی هم داشتیم مادرمن اصراااااااار که باید برای عید برا خودت لباس و کیف و کفش بخری از مادر اصرار واز من انکار ومیگفتم آخه مادر من من برا چی باید خرید کنم جایی مییریم؟جایی رو داریم که بریم؟کسی رو داریم؟کسی میاد خونمون؟ما خونه کسی میریم؟مادرم گفت باشه نمیبرمت خودم میرم برات میخرم میارم من هم میگفتم من نمیپوشم😑 طفلک مادرم نمیدونم چرا با اون این رفتار هارو داشتم چون نزدیک عید بود تقریبا تانیمه شب کار کردم البته بقیه پنج شش ساعت قبل من کار رو تعطیل کرده بودن دلم خیلی گرفته بود خیلی احساس تنهایی میکردم با اون حرفام مادرم خیلی ناراحت شده بود و بغض داشت خواهرم هم همینطور با حرفهای من گریه کرده بود و خوابیده بود داشتم به وضعیت خودمون و تنهاییمون فکر میکردم و نمیدونم چه احساسی داشتم ولی بی دلیل گریه میکردم گفتم یک توسلی کنم به اهل بیت تا آروم بشم😔 دعای توسل رو خیلی دوست داشتم❣ مخصوصا فراز های آخرش رو که میگفت 'یا رجائی و یا سادتی انی توجهت بکم…' همیشه زیر لبم به فارسی میگفتم امید من توئی خوشبختی من توئی خدای من… گفتم به کدوم از اهل بیت توسل کنم یاد این حدیث از پیامبر اکرم افتادم که فرمودند من و علی پدران این امتیم گفتم حالا به کدوم از عزیزان توسل کنم گفتم به حضرت امیر المومنین علی علیه السلام چون ایشون بین مسلمونا بودن ولی در اوج غربت خلاصه اینکه دعارو با حالت ملتمسانه و حالت زاری خوندم بعد شروع کردم با امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام به صحبت کردن گفتم پیامبر فرمودند شما پدر امت اسلامی هستین پس شما چطور پدری هستین که از درد فرزندتون خبر ندارین از دل زار و حال خرابش بیخبرین یا اینکه من براتون مهم نیستم میدونم گناهکارم وروسیاه خب منم از اون بچه های بدتون من شمارو پدر خودم میدونم حال این بچه تون رو خوب کنین تا ادامه بده داره کم میاره باهمون حال رو جانماز خوابم برد خواب دیدم عید شده و رفتم خونه یکی از همکلاسیهای عزیزم که خییلی دختر مهربون و نازی هست پشت درشون وایسادم و در میزنم که حالت در عوض شد و شبیه ورودی هتلها شد و یه منشی اونجا ایستاده بود و بهم گفت غزاله اینا خونه نیستن ولی یه نامه دارین نامه رو از اون خانوم گرفتم و بازش کردم فقط قسمت گیرنده و فرستنده و آدرس روش نوشته بود فرستنده/امیرالمومنین علی ابن ابیطالب گیرنده/ام البنین حیدری آدرس / البته تو خوابم آدرس رو خوندم و به طور تصویری اونجارو دیدم ومیگم آره بلدم کجا هست خوب میدونم کجاست یک کوچه باریکی رو دیدم که یک کوچه دیگه به طور عمود به اون وصل بود وبهم میگن همین کوچه اولی که ارتفاع خونه بلند بود و کاهگلی وبه اون خانم میگم باشه حتمامیرم توی عالم خواب یه دست گل بزرگ دستم بود و از در اومدم بیرون ولی طرف مسجد محل نگاه کردم و گفتم همون خونه ایی که به مسجد وصله همون خونست خلاصه دسته گل به دست تو کوچه های محل خودمون در حرکت بودم که برادرم رو دیدم بهم گفت کجا میری گفتم خونه امیرالمومنین گفت باشه پس باهم بریم چند قدمی نرفته بودیم که گفت راستی مگه پرچم مشکی رو نمیبینی🏴امشب شب شهادت ایشون هست اگه چند روز زودتر میامدی شاید ایشون روملاقات میکردی ادامه حرف دل👇 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ادامه حرف دلِ ام البنین👇👇 من هم خیلی تو خوابم ناراحت شدم هی باخودم میگفتم ای کاش فقط یک روز زودتر میامدم😥 ازخواب که بیدار شدم انگار دنیا مال منه حضرت علی علیه السلام من رو به فرزندی خودش قبول کرده وتمام عید میرفتم مسجد و یه عالمه دوستای خوب پیدا کردم💕 دیگه اصلا احساس تنهایی نمیکنم تازه بعدشم بامادرم رفتیم خرید خوابمو که به داداشم تعریف کردم جلد مسجد شد محال بود جز وقتیکه مریضه نمازشو خونه بخونه تو محل ما سه تا مسجد هست تازه فهمیدم که چرا اون مسجد رو تو خواب دیدم چون فقط اون مسجد بود که سه وعده نماز جماعت داشت بقیه مسجدها نماز صبح بسته بودن خلاصه سال خییییلی خوبی بود برام اون سال😊❤️ 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313