eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️ خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹اشکان🌹 بسم رب الشهداء و الصدیقین شاید به عنوان یه پسر نوجوون اندازه ی یه آدم سی ساله جوونی کرده باشم و اشتباهات خیلی زیادی داشتم.😔 از اونجایی ام که خانواده و فامیل و دوستانم هیچکدوم مذهبی و معتقد نبودن خیلی آزاد بودم و همش ازین آزادیه هم خوشحال بودم بگذریم. سال اول دبیرستان یخورده کم کاری کردم و نمراتم اومد پایین تا اینکه سال دوم قول دادم که بخونم و همینطورم شد و جزو شاگردای برتر مدرسه شدم. و قرار بود نزدیکای عید پنج نفر از نفرات اول مدرسه رو ببرن مناطق برای خادمی دانش آموزی. ولی کسی ازین موضوع خبر نداشت چون معلم دفاعیمون خودش بی سر و صدا پنج نفر رو انتخاب کرده بود و منم از طریق دوتا ازون بچه ها که رفیقام بودن فهمیدم. خیلی دوست داشتم برم ولی نه به خاطر خادم الشهدا بودن چون اصلا نمیدونستم چی هست... بلکه به خاطر پیچوندن مدرسه و کلاسا. یه روز قبل رفتن یکی از بچه ها کنسل کرد و معلم دفاعیمون بدون هیچ معطلی اسم منو نوشت جز اون بچه ها و بالاخره رفتیم خادمی... طلائیه عجـــب طلائیه...❤️ همونجا بود که با اخلاق و منش همت و اون چشمای پاک و مهربونش آشنا شدم... جایی که شبای غریب و هوای عجیبی داشت... نمیخوام این قسمت رو مد نظر کل داستان بگیرم چون اینجا یه جرقه هایی برام پیش اومد ولی محوریت حسینی شدنم جای دیگه‌ست... برگشتیم از خادمی و همچنان تو حال و هوای معنویت اونجا بودم تا چندیدن هفته و خیلی حالم گرفته بود از دوری از شهدا و طلائیه... گذشت و بعد از اون حال و هوا برگشتم به همون چیزی که بودم با تفاوت اینکه یه سری چیز ها رو رعایت میکردم دیگه و ترس از خدا تو وجودم شکل گرفته بود. گذشت تا محرم و منو دوستام هرشب به بهونه‌ی هیات دور هم جمع میشدیم و دورهمی قلیون میکشیدیم و کنترل نگاه رو هم که دیگه اصلـــا✋ شب هفتم محرم(شب حضرت علی اصغر) دوستم اومد در خونمون که طبق قرارمون بریم بیرون و دورهمی. اینبار مسیرمون رو تغییر دادیم و از مسجدی عبور کردیم که تا بحال ندیده بودم.. دوستم پیشنهاد داد نذری بگیریم ببریم و قبول کردم و برای اینکه حوصله‌م سر نره تا دوستم برمیگرده از پله ها رفتم بالا و رفتم تو مجلس... روضه بود چه روضه ای: بس کن ربـــاب😔💔 خون کردی جگر ها را...😥 همونجا به خودم اومدم که چه اشتباهی کردم یا نه اصلا از خودم دور شدم و رفتم به هزار و سیصد سال پیش نمیدونم... فقط همونجا بود که میدونم حضرت علی‌اصغر دستمو گذاشت تو دست خانواده‌ش، به قول معروف غلامیه این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما...🍃 همونجا قول دادم دیگه حال و هوام عوض نشه... خدارو قسم دادم به حضرت زینب که دیگه به قبلم برنگردم... و الان دوساله با وجود مخالفت های خانواده و اقوام تمام سعی‌ ام بر این بوده که راهم راه امام زمان و نائبان بر حق الهی باشه و همش شوق دارم دوستام رو به این راه بیارم🙏🌸 التماس دعا یاعلی مدد👋 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313