eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹حریم🌹 سلام به دوستان خوب کانال دختران زهرایی و پسران حسینی✋ ان شالله تو راهی که انتخاب کردین به حول قوه الهی ثابت قدم بمونید و با اراده و عزم راسخ در راه تمام اعتقادات زیباشون پایداری کنید و سر منشا خیر و برکت بشین برای دیگرانی که شاید تو مسیر درست نیستن. مدتها بود احساس گنگی داشتم😔 یه جور بی تفاوتی تمام وجودم رو گرفته بود، مثل خیلی وقتها تنهاییم بین خیر و شر گیر کرده بودم😞 شهدا رو عاشقانه دوست دارم❣ و از خدا میخوام منو در زمره ی شهدا قرار بده. با خودم فکر کردم دست به قلم بشم برای شهدا کاری بکنم، شهدای اسفند ذهنم رو مشغول خودش کرده بود قلم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن📝 از خودشون کمک خواستم. دیدم چقدر بار ذهنی و شناختم از شهدا کمه، زندگی نامه ها و نحوه شهادت شهدای شاخص اسفند رو مطالعه کردم،سطر به سطر زندگینامه هاشون برام ارزشمند بود. احساس حقارت عجیبی میکردم، احساس دور بودن از مرام و یاد شهدا😔 متن و نوشتم احساس سبکی خواستی میکردم... کاش بازم قلمم یاری میکرد و با خودم میگفتم کاش این کار قلیل منو شهدا ببینن، دلم گرفته بود و حال خوبی نداشتم باید میرفتم اما نمیدونم به کجا... زدم بیرون، پاها مال من نبود، رفتمو رفتم اوج گرفتم خودمو کنار مزار شهدای گمنام دیدم😥 بدون اینکه قصدم زیارتشون باشه کنارشون همیشه حس آرامش داشتم، یه حس ملکوتی و ناتموم💚 ازشون خواستم کمک ام کنن و بزارن تو مسیر و هدفشون بمونم گرچه فاصله زیادی با اونا داشتم😔 وقتی رسیدم خونه انگار یه فراموشی چند صد ساله از جنس همونایی که گفتم خیر و شر بهم مستولی شد. باز گناه کردم، خدایا چرا؟😥 مگه قرار نبود شهدا کمک ام کنن؟... باز مایوس شدم از همه چی😞 زیاد اهل بیرون رفتن نیستم اما کاری پیش اومد که باید بیرون می رفتم. وضو گرفتم و با خودم گفتم نماز رو هم در مسجد جامع شهر میخونم، سوار تاکسی شدم، وسطای مسیر دیدم خیابون شلوغه، راننده گفت راهبندونه و بیشتر از این جلونمیرم، پیاده شدم وبه ناچار ادامه مسیر و‌با پای پیاده برم. جمعیت توجهم رو جلب کرد، سخنران داشت درمورد شهدا صحبت میکرد و یهو قلبم انگار از حرکت ایستاد❤️ !! خدای من؟ ماشین مخصوص جعبه های پیکر شهدا بود😭 بدو بدو با نفس های به شماره افتاده رفتم اون طرف خیابون، ازدحام جمعیت اجازه نمیداد جلو برم، اما خودم رو کشوندم جلو... جعبه های قشنگ سه رنگ اون بالا با گلای گلایل تزئین شده بود. دستم راحت به جعبه ها رسید😭👋 و من شرمسار از این وجود پرگناه😞✋ پیامشون واضح بود. اومده بودن مهمانی شهرما ، و من در آخرین لحظه بهشون رسیدم بدونه اینکه خودم بخوام😭 عنایت شهدا باورم شده بود، بیشتر باورش کردم. وقتی قرار باشه بیان دستتو بگیرن میان و اینکه تو چقدر آگاهانه قدر این التفات و‌لطف رو بدونی خیلی مهمه... همیشه از شهدا کمک بخواین، اونا زنده های حقیقی هستن و ماییم که با گناهانمون مرده ایم. ممنون از وقتی که گذاشتید و این دلنوشته رو خوندین🌺 شهدا گاهی نگاهی🕊🌷 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313