eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼گمنام۳🌼 سلام... من خانمی 29ساله هستم😊 من توخانواده ی معمولی وپرجمعیت به دنیا اومدم نه کاملا پایبند ونه کاملا بی دین☺️ از بچه گی آروم بودم از اینایی که به کار دیگران کاری ندارن وسرشون تو کار خودشونه .ولی ارومی من یه جوری بود که هرچی میخواستم با لوس بازی و قربون صدقه باباومامان انجام میشد😉 در حالی که بقیه خواهر برادرام با وجود اینکه شیطون بودن ولی اونقدر که حرف من پیش میرفت مال اونا نمی رفت😁 بخاطر وضع مالی بدی که داشتیم هیچکدومشون نتونستن بیشتر از ابتدایی یا راهنمایی ادامه تحصیل بدن😔 سال سوم یه سفری رفتم تهران .و این سفر منو کلی بهم ریخت اینو بگم که همه نماز خون بودیم ولی قضا هم داشتیم. منم هر وقت حال داشتم میخوندم خسته بودم نمی خوندم😶 سفر تهرانی که رفتم بودم منو بهم ریخت چون ماهواره بود و اصلا محیط اونجا کلی آزادی داشت خلاصه بعد از دوماه که برگشتم به روستای خودمون کلی بهم ریخته بودم😩 راستی من مانتویی بودم ولی حجاب داشتم فقط من بقیه اعضای خانمای خانواده چادری بودن باحجاب. تغییر اینکه تا نصف شب اونجا ماهواره نگاه میکردم. و موهام رو هم کم کم بیرون میزاشتم. وقت برگشتن یادمه بابام بهم گفت موهات بیرونه رد کن تو😒 به حرفش گوش دادم. ولی پیش خودم میگفتم چرا بابا بهم اینطور گفته. خلاصه رسیدم خونه دیگه دامنم کنار گذاشتم. پیش همه ولی با حفظ حجاب. موند اینقدر لوس بازی در آوردم که با اون شرایط سخت مالی بابام منو فرستاد شهر برا ادامه تحصیل. که بخاطر این ابجیهام هم کلی ناراحت شدن که چرا بابا بهم اجازه ادامه تحصیل رو داده. ولی من رفتم خب محیط شهر هم که تقریبا محیطی مثل تهران. خلاصه دبیرستان گذشت و کلی دوست پیدا کردم با رنگ های مختلف یعنی با همه دوست بودم با مومن بی دین با با حجاب وبی حجاب و بد حجاب. اصلا وضعی بود همه رقم شده بودم😣 تودبیرستان هر کی اسم بسیج می آورد میگفتم یعنی چئ الافم مگه😒 اگه بسیجی شم باید چادر بپوشم😒 گذشت ومن چادری نشدم ولی از دوم دبیرستان حجابمو رعایت میکردم مانتویی بودم ولی دیگه موهام بیرون نبود ادامه دارد👇👇👇👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 🔵ادامه خاطره ساعت۱۲ ثبت میشود 😊👇 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ادامه خاطره گمنام3👇👇 تا رفتم پیش دانشگاهی. یه مدت سرویس داشتم. بعد به اصرار خودم از سرویس جدا ‌شدم و تنها می رفتم برای منی که دختر روستایی بودم جای تعجب داشت البته دبیرستان هم خودم تنها رفت وآمد میکردم ولی مدرسه پیش دانشگاهیم دورتر بود. تو رفت آمدهای مدرسه تو راه حس میکردم راحت نیستم. انگار یکی دائم نگاهم میکنه. چون دوستم که باهام بود همیشه محجبه چادری بود ولی من نه😶 فکر میکردم اون با خیال راحت قدم بر می داره ولی من با ترس ولرز😣 فکر میکردم آقایون نگاهم میکنن بخصوص وقتایی که تنها بودم بخاطر همین چادر نداشتم ولی یه روز چادر ابجیم گرفتم پوشیدم بزرگ بود دردسر داشت جمع کردنش ولی اون روز قسم می‌خورم که من اینقدر با خیال راحت قدم بر می داشتم که اصلا هنوز هم باورم نمیشه که با اون حس خوب من چادری شدم❣ از اون روز هروقت خواهرم خانه بود چادرش رو می پوشیدم ومی رفتم. و اون روزهایی که چادر داشتم با اطمینان راه میرفتم😇 بعداز یه مدت چادر خریدم. ولی پیش دانشگاهی تموم شد. سال اول دانشگاه قبول نشدم سال بعد که قبول شدم. پیش همه گفتم من بدون چادر دانشگاه می رم. وهمه خانواده قبول کردن. من برای پوشیدن یا نپوشیدن چادر کلا آزاد بودم در صورتیکه بقیه باید چادر می پوشیدن. قبول شدم وروز اول بر خلاف تصور همه وبا میل قلبی موقع رفتن چادر پوشیدم.و همین شد پوشش همیشگی من❣❣❣ رفتم دانشگاه به محض ورود چادری شدم😇 و با یه درخواست کوچیک بسیجی شدم😊 ولی باز یه سری اعتقادها رو نداشتم😶 مثلا میگفتم چرا از جبهه میگن وقتی تموم شده؟ .چرا میگن رهبر؟ خوب رهبر یه آدم عادی.حجاب داشتم ولی اعتقاد قلبی نداشتم موند تا سال دوم دانشگاه گفتن میبرن جنوب. بخاطر خوشگذرانی با بچه ها اسم نوشتم ولی میگفتم دیونه ام دارم می رم خاک ببینم اونجا که چیزی نداره🙁 خلاصه همه دوستام جا زدن واز دانشگاه مافقط من و سه نفراز خانما وچهارنفراز آقایون که اونا هم دو نفر عادی بودن بقیه چون مسوول بسیج بودن اومدن. رفتیم و همان شد رفتن من💚 جایی که همه چی داره جز درد دنیایی😔 نزدیک عید بود اینقدر فضای معنوی وخوشی بی پایانی داشت که قابل وصف نیست😔.از لحظه ی ورود فقط اشک ریختم تا الان که هنوزم اشک می‌ریزم😥 چون زیباترین لحظه ها قصه ها واز خودگذشتگی رو اونجا دیدم😭 برگشتم و عاشق شدم❤️ طوری که هر سال باید می رفتم. با وجود اینکه دیگه سهمیه ای تو دانشگاه نداشتم خودم هر جوری شده بودمیرسوندم نزدیک عید. و حتی یه سال دو بار رفتم💚💚 خلاصه توبه کردم از اینکه چرا به شهیدا به امام راحل به رهبر توهین کردم😞 موند یه سال بعداز تمومی دانشگاه بیکار بودم هر کاری میکردم کار پیدا نمیکردم بالاخره همه ازم انتظار داشتن که با اون همه پر رویی که ادامه تحصیل دادم ،اینقدر بی حوصله بودم نه مسافرتی زیارتی نه شملچه جور نمی شد😞 تااینکه اتفاقی داشتم دنبال کتابی می‌گشتم برا سرگرمی که خانمی آدرس کتابخونه دفاع مقدس رو بهم دادن. رفتم به خانم مسوول کتابخونه گفتم که یه کتاب بهم بده هر کتابی که به نظرش خوب بوده. واون " رو بهم داد "" فوق العادست💞 دوستان... خوندم متوسل شدم بهش. و بخدا هفته ی بعدش بهم پیشنهاد کار دادن. و من معلم شدم... و این اعتقادمو زیاد کرد طوری که هر مشکلی میشه بهش میگم راست کار خودته خودت یا حلش کن یا تحمل رویارویشو بهم بده🙏 و الان بزرگترین ارزوم اینه که دستم به سنگ مزارش برسه😔 ادامه دارد👇👇👇👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 🔵ادامه قسمت آخرِ خاطره ساعت۱۴ ثبت میشود👇😊 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️قسمت آخره خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال بنام👈 گمنام3 با کتاب یازهرا پای من به کتابخونه دفاع مقدس باز شد طوریکه هر ماه یه بار دوبار بیشترمیرفتم و کتاب میگرفتم کتاب شهدا اونم به انتخاب خانم مسوول کتابخونه ومی آوردم میخوندم که بخاطر این فعال بودنم لوح تقدیر و کتاب هدیه بهم دادن☺️ موند تا چندماه پیش که رفتم ایشون کتابی به اسم بهم دادن "" خوندم و چون بخاطر ازدواج تو فشار بودم که باید یکی رو انتخاب میکردم وجواب بله میدادم☺️ متوسل شدم بهشون☺️ و متوسل شدم به این شهید و گفتم من کسی رو میخوام که مثل خودت باشه. مومن درستکار و گفتم مثل خودت بره شهید شه😊 من روز اول محرم ساعت یازده که دوشنبه بود یعنی دوازده مهر موفق شدم که برم سر مزارشون تنهایی چیزی که برام تقریبا محال بود😥❣ و رفتم واساسی تمام دلتنگی‌های چند سال ندیدن شلمچه واروند کنار وفکه وهویزه کانال کمیل وحنظله ...روبرطرف کردم. وازش خواستم کمکم کنه خواستگار مومن برام بیاد نه خواستگار دیگه که مجبور شم بله بدم ویک عمر تو عذاب باشم. بخدا قسم هفته ی بعد روز دوشنبه نوزده مهر هشت محرم خواستگار اومد قبل از ساعت یازده. والان ما نامزد کردیم و خدا رو شکر مومن هستن درستکار هستن فقط شهید نشدن از خصوصیات شهید سریشی همین یکی رو ندارن.(شوخیه،دوستان خدای ناکرده بد فکر نکنید ) خلاصه ایشون اینقدر مومن اند که ما دو ماه نامزد بدون عقد بودیم پیام هم نمی دادن برای سلام احوالپرسی .یه سری ناراحت شدم پیام دادم گفتم شاید نسبت به من سرد شدن .گفتن تا محرم نشیم زنگ بی زنگ پیام بی پیام...و کلی خدایی قانع شدم. این داستان چادری ودرست شدن تمام اون طرز فکرای غلط من بود .گر چه ادم معصوم واقعی نشدم ولی خوب کلی زندگیم دگرگون شد💞 امیدوارم بحق حضرت زهرا (س) همه حاجت رواشن. مشکلات همه حل شه. همه مومن شن درستکار شن. خدا ودین رو اون طور که خدا خواسته بشناسن... وهمه قدردان زحمات تمام اونایی باشیم که خون دادن🌷 تا ما الان تو آرامش باشیم🌷 ببخشید که وقت گرانبهاتون رو گرفتم. آرزوی سلامتی پایداری رو برای همتون دارم. اگه خطایی تو نوشته ام بود ببخشید به بزرگی دل پاکتون💐💐💐 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
1⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ۱۱۰ ۵ ۶ ۱۰ ۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲۸ ۱۳۷۰ ۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313