eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼 فرناز 🌼 سلام به همه ی عزیزان امیدارم از داستان زندگیم خوشتون بیاد و درس عبرتی واسه بقیه بشه. فرناز هستم 😊 دختری در خانوادی مذهبی که به نماز احترام ویژه ایی میشد. وقتی به سن تلکیف رسیدم خیلی از چادر سرکردن مادرم لذت میبردم تا اینکه پدرم برای جشن تلکیف برام چادر خرید😍خیلی خوشحال بودم نمازمو گاهی اوقات میخوندم از این جریان پنج سالی گذشت تا اینکه ... یک اتفاق غیر منتظره در زندگیم رخ داد تا اینکه به خودم نگاه کردم دیدم چقدر از نماز و خدا و اهل بیت دور شدم و زندگیم خیلی بد شده بود آرامش اصلا نداشتم توی چهری خانوادم غم میدیدم بسکه ...و..... خیلی توی گرفتاری عجیبی بودم اصلا نماز نمیخوندم😔 اصلا نمیدونم چطوری این اتفاق رو راحت فراموش کنم. یه دوست داشتم مشهد زندگی میکردن ازهمدیگه یک سالی بود بی خبر بودیم تا اینکه همو دوباره پیدا کردیم در اون زمان اون مسافرت بود از طرف بسیج رفته بود راهیان نور از اونجا واسم عکس های شلمچه و طلایه رو میفرستاد نمیدونم یه حس عجیبی داشتم نسبت به اونجا😓 یادمه روز ده فروردين بود اول ماه رجب بود دوستم واسم کانال خوب شمارو فرستاد داخل کانال نوشته بود هرکس روز اول ماه رجب روزه بگیره بهشت برای اون واجب ميشه با اشتیاقی که نمیدونم ازکجا اومده بود سحرو روزه گرفتم و روزه شدم بعد از یه مدت نماز خوندن یه حس عجیبی رو داشتم😍واسه افطار انگار بعد از یه مدت گناه یه ثواب خیلی برام لذت بخش بود نمیدونم چطور دیگه نماز خوندن برام شد عادت ... انگار خدا خواسته بود که دوستمو سر راهم قرار بده که به خودم بیام چون خیلی کمکم کرد و حرفا و رفتارش خیلی تاثیر گذار بود. دوستم گفت فرناز چرا چادر سرت نمیکنی ؟دوست نداری؟ نمیدونم چطور رفتم چادر مادرمو سرم کردم از مادر خواستم واسم چادر بخره. واسه منی که تا اون زمان مانتویی بودم و حجابم زیادم تعریفی نبود چادر خیلی عجیب بود و البته خیلی شیرین. آروم آروم شروع کردم به چادر پوشیدن از جاهای کوچیک. تااینکه کلیپ استاد رایفی پور رو در مورد نماز رو دیدم خیلی خیلی خیلی برام جالب بود و لذت بخش. وقتی نمازمو میخوندم آروم میشدم به جایی رسیده بودم که وقتی شلمچه یا راهیان نور یا طلاییه رو میدیدم اشکم در میومد. واقعا از ته دلم توبه کردم برگشتم به خدایی که منتطر من بود اما من خودمو ازش دور کرده بودم.😭 یادمه وقتی شلمچه رو نشون دادن اونقدر گریه کردم و نماز خوندم و استغفار کردم که بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم حس یه آدمی رو داشتم که تازه متولد شده روحم آزاد شده بود. به شهدا خیلی وابسطه بودم مخصوصا مدافعان حرم 😭 اگه یک پنجشنبه نمیفرتم روزم شب نمیشد. تنها جایی که آرومم میکرد گلزار شهدا بود. یک بار نتونستم برم. شب بعدش یک آقا که رزمنده بود به خواب مادرم اومد گفت فرناز این هفته به ما چرا سر نزده منتظرش بودیم تاصبح فقط 😭 گریه کردم ... بزرگترین آرزوم شهادته🌷 ببخشید از همگی اگه طولانی شد. امیدوارم بتونم همیشه نمازمو سر وقت بخونم و ارثیه ی مادرمون حضرت فاطمه ی الزهرا رو حفظ کنم و من الان به چادری که در سرما و گرما سرم میکنم افتخار میکنم چون میدونم با این چادر دل آقام امام زمان رو خوشحال کردم ازتون یه خواهش دارم اینکه واسم دعا کنید شهدا قسمت کنند و برم راهیان نور مممون از همگی، التماس دعا🌹 اجرتون با آقا امام زمان. یاعلی 🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
2⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313