eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹مجنون الرضا🌹 سلام من اسمم بهنوشه 😊 البته تو شناسنامه اسمم مرضیه ست ، هیچوقت به این اسم صدام نکردن اما خب همین که لقب خانم فاطمه زهرا س همراهمه برام خیلیه🙏 خب راستش من از بچگی از این دخترا نبودم که بهم حجاب و زور کرده باشن و اینا همیشه آزاد بودم همیشه موهام کوتاه بود تیپای پسرونه و فوتبال با پسرا و موتور و آتیش بازی و .... تا بچه بودیم خوب بود یکم بزرگتر که شدیم دیگه داشتم خانوم میشدم ولی هنوز پسرونه بودم ، نمیخواستم باور کنم ، باز روسری سرم نمیکردم میرفتم فوتبال تو پارک یکم دیگه گذشت دیدم نه مثل اینکه باید بزور یه روسری ای سرم کنم ، سر میکردم ولی فقط تو خیابون تو مهمونی دوباره همون میشدم ، با پسرا خیلی راحت بودم، کم کم دیدم پسرا خیلی شوخیای بدی میکنن باهام ، انگاری احترام نداشتم دیگه، دیگه حرمتی نبود ، با هر لحنی صدام میکردن ، حتی تو فامیل هر کی سراغم و میگرفت میگفتن پیش پسراس😔 به همین مموال ادامه میدادم ... مدرسه ی راهنماییم چادر اجبار بود ، من روسری بزور سرم بود ، دم در مدرسه چادر و سرم میکردم و بعدش زود میذاشتم تو کیف😔 یه تیکه پارچه بیشتر نبود برام.... . . . یه مادربزرگ داشتم که از بچگیم هر وقت روسری سر میکردم و نماز میخوندم بهم جایزه میداد، قبل اینکه به دنیا بیام ، یه چادر رنگی بلند برام دوخته بوده و به مامانم گفته بوده هروقت بهنوش به این سن رسید این و بده بپوشه😥 وقتی رسیدم به سوم راهنمایی مامان بزرگم مریض شد سرطان گرفت و فوت شد😥😔 بعد اون ماه رمضون شد ، یه شب قدر بود که خواستیم افطاری بریم مهمونی ، خواب مامان بزرگمو دیدم ، مثل همیشه حاضر شدم ، یه روسری الکی و اومدیم بریم ، یهو چشمم خورد به اون چادر رنگیه ، نمیدونم چیشد بر داشتم سرم کردم ، اندازه ی اندازه بود😰 باورم نمیشد یعنی مامان بزرگم قشنگ میدونست کی این چادر اندازم میشه ، برش داشتم بردم مهمونی ، فکر کن ، با چه وضعی رفتم ، بعد تو مهمونی روسریمو لبنانی بستم و اون چادر و سرم کردم ، همه خندیدن ، گفتن چیشده ، گفتم عشقیه ، همیشگی نیست، فکر نمیکردم ادامه بدم... شبای قدر بود دلم لرزیده بود ، ولی چادر نداشتم تا اون موقع😔 بعدش دبیرستان رفتم شاهد ، اونجام اجبار بود چادر ، اولاش بزور ، بعد کم کم عاشقش میشدم ، وقتی میدیدم دیگه بهم میگن خانوم ، دیگه هر پسری جرئت نمیکنه نگام کنه، دیگه هر شوخی ای باهام نمیکنن ، ذوق میکردم ، انگار محترم شده بودم .... بعد از اون هربار خواب مادربزرگمو میدیدم خوشحال بود بهم لبخند میزد😊 تا الان که نوزده سالمه و تقریبا پنج شیش ساله که حسابی چادری شدم😍 از خدا میخوام روز به روز حجابم بهتر و بهتر شه و به ایمانم افزوده شه🙏 این خاطره ی چادری شدنم ، خیلیارو متحول کرد خداروشکر🙏❤️ من این چادر و آسون بدست نیاوردم ، به این آسونیا هم از دستش نمیدم💪 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
2⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313