eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 1⃣ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺گمنام🌺 یک نگاه تا خدا چادری بودم حجاب داشتم ولی واقعی نبود درونی نبود. بهتره بگم شناختی که از خدا داشتم خلاصه شده بود تو اون مطالبی که تو کتاب دینی بود. میدونستم خدا هست ولی درک نمی کردم. ماه محرم بود رفته بودیم دسته عزاداری. تو حال و هوای خودم بودم که چشمم به کسی خورد. از فاصله خیلی دور حتی پشتش هم به من بود. ولی دلم یهویی یجوری شد. می دونستم کیه از آشنا های دور بود ولی تاحالا ندیده بودش. میشه گفت فقط اسمش رو شنیده بودم. اون آقا مداح بودن صداشون هم عالی. یعنی دل رو می لرزوند و من اون شب با یک نگاه تو یه لحظه عاشق شدم. عاشق کسی که تاحالا نه من اونو دیده بودم نه اون منو ولی دلم رو باختم. برای شبیه اون هم شدن تحول رو آغاز کردم. خیلی عجیب بود حتی برای خودم که چرا من عاشق شدم چرا برای کسی که حتی روحش هم خبر نداره ولی من فقط عاشق یادشم بودم. روز ها می گذشت و من هر روز وابسته تر می شدم هرروز کمی بیشتر. این وابستگی ها دست خودم نبود هر روز در رویای کسی گم می شدم که حتی منو تو رویا ندیده بود. هر روز هم کمی ارتباطم با خدا بیشتر می شد هر روز کمی بیشتر می فهمیدم امام کیه شهید کیه. من وقتی از معصومین اون عشقم رو از خدا می خواستم خب طبیعی بیشتر با اون ها تو ارتباط میشه. بروز ها گذشت تا اینکه یه روز شنیدم عشقم میخواد ازدواج کنه اونم . شب اون قدر گریه کردم. از شانس اون لحظه طوری چرخید که زنگ زدیم خونه مامان بزرگم پرسیدم و گفت نه بابا حرفه در آوردن خبری نیس آخه باهم همسایه بودن. یعنی این کابوسی بود که هرلحظه کنارم بود. دوباره چند هفته بعد بازم شنیدم که ازدواج کرد باز هم گریه البته دور از چشم مامان ولی از قرمزی چشمام شک کرده بود آخه تو محیطی کوچک هم بودیم این خبر ها زود بخش میشد. یه بار نشسته بودیم لپ تاب جلوم بود و فیلمی از حضرت مهدی باز کردم ازش خواهش کردم کاری کنه که حدود یه ساعت بعد یکی از فامیل هامون که هم محله ای عشقم بود زنگ زد و گفت مامان دختره راضی نیس. انگار دنیا رو به من دادن. این هوا نگه داشتن ائمه و خدا از من باعث این ارتباط شده بود. هر هفته به هوای شنیدن صدای عشقم موقع تکبیر نماز جمعه می رفتم نماز که بعد ها عادت شد. به خاطر این شکست های کاذبی که بعد می فهمیدیم درست نبود افت تحصیلی هم داشتم ولی می گفتم فدای سرم. من حتی اولین بار شروع کردم به ختم قرآن. روزگار چرخید تا اینکه من یه بار رفتم سایت عشقم. از اونجا هم لینک اون لینک از سایت برادر ایشون سر در آوردم و با دیدن مطالبش از شخصیتش خوشم میومد طوری که در قلبم رو گاهی اوقات می بستم و می گفتم نیا تو نیا تو. چهارشنبه سوری بود رفته بودیم خونه عمه ام که از طریقی فهمیدم عشقم فردا ازدواج می کنه ازدواج می کنه اونم با همون دنیای من. بزارید اسمشون رو بگم قاطی نکنین اسم عشقم حمید بود و اون دختره فاطمه واقعا جدی بود فردا عقد میکردن. لبخند زدم یه لبخند تلخ که پشتش اشک بود. اومدم خونه شب اون قدری گریه کردم که صبح دیدم برف باریده. تو چند روزی بهار گفتم خدایا تو هم گریه کردی؟ تو بهم عیدی دادی و عشقم رو از دستم گرفتی؟؟ و پنجشنبه بیست و هفتم اسفند سال۹۴اولین شکست رو تجربه کردم.اون شب چقدر گریه کردم جمعه شدو رفتم نماز جمعه. هنگام تکبیر صدایی اومد که من بی اختیارگفتم خدارو شکر اون صدا مال علی بود برادر حمید عشقم. خدای من من چرا خدارو شکر گفتم. اومدیم خونه شب با دختر خاله ام رفتیم خونه عزیز. موقع خواب گفتم خدایا چی میشد می فهمیدم کی قراره همسرم باشه اون وقت دلم رو به هرکسی نمی باختم چون می دونستم من آدم احساسی هستم. خوابیدم شب بیدار می شدم خواهش می کردم توعالم خودم اشک می ریختم. صبح که بیدار شدم هنوز دراز کشیده بودم و افسوس که نفهمیدم ولی کمی فکر کردم که فهمیدم من کیو دیدم. با اینکه امکان پذیر نیس ولی خدا لطف کرده بود . من علی رو دیده بودم و حالا من چطوره عاشق برادر کسی باشم که اونو دوست داشتم. از طرفی خوشحال شدم که علی هست کسی که از شخصیتش خوشم میومد یعنی از وقتی که ماجرای ازدواج و این چیز هارو فهمیده بودم دوست داشتم چنین شخصی باشه همسرم. مذهبی شوخ و این علی آقا یه قلم دیگه داشت که مداح بود مثل برادرش. موقع تحویل سال ۹۵بود. حرف هام رو به خدا زدم گفتم به گفته تو به خواهش خودم قدم تو مسیر عشق کسی میزارم که کمی سخت میشه ولی جون بهترین هات هوامو داشته باش تا بیشتر علی رو دوست داشته باشم تاحمیدیادم بره.کمی بیشتر هوامو داشته برای اینکه احساس کنم که اصلا حمید نبوده و فقط کتابی خوندم و علی طوری جایگزین بشه تو قلبم که انگار چند ساله هست.همین این ها کار خدا بود دست خودم نبود و همه می دونن ادامه خاطره نیم ساعت دیگه درج میشه👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 2⃣ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺گمنام🌺 همه اینها کار خدا بود دست خودم نبود و همه می دونن این احساس من تو قانون عشقولانه ها یعنی خیانت ولی همه این ها دست خدا بود و من خودم رو سپرده بودم به خدایی که اون روز ها کسی همدم تنهایی ها و شادی ها وغم ها به غیر اون نبود. سیزده روز گذشت وما زده بودیم به طبیعت. بازم هنگام خلوت با خدا بود. رفتم حرف هام رو با خدا زدم . سپردم بهش و اولین بار تو قلبم اعتراف کردم که علی رو دوست دارم روز ها می گذشت گاهی اوقات تو شک بودم نکنه خوابم فقط یه خواب باشه که صحتی نداشته باشه و فکر شکست عشقی اشکم رو در میاورد. نمی خواستم بازم دلم بشکنه تا اینکه یه بار با پسر خاله ام که از من دوسال کوچک تره نشسته بودیم و بحث رفت سر عشق گفتم کی رو دوست داری گفت هیچ کس و سر اصرار من بلاخره گفت من نمی خواستم بگم ولی شیطون گولم زد و گفتم، پشیمون شدم نکنه من به علی نرسم و بره به همه بگه. اومدم شب اون قدری گریه کردم گریه کردم و به طور کلی حسابم رو با خدا صاف کردم. گفتم خدایا من به گفته تو پا تو عشق کسی گذاشتم که دوست نداشتم وارد قلبم بشه نمی دونم تنیجه داره یا نه ولی ازت می خوام پشتم باشی و این رو به علی بگم تویی هدیه خدام. این حرف ها و یه استخاره برای آخرین بار گرفتم و گفت بسیار خوب است و به طور کلی سپردم به خدا شب موقع خواب بود گفتم ای کاش خدا هم جوابم رو بده. خدایا اگه علی رو تو خواب دیدم مطمئن میشم حرف هام رو قبول داری و علی مال خودمه. و شب دیدمش و یه پرنده که خون گریه می کرد و گفت نترس به آرزوت میرسی. برای خودم هم تعجب آور بود که این خواب رو دیدم اولین بارم بود از این خواب ها میدیدم. و فرداش دلیلی شد برای شروع عشقی مقاوم. هر روز به خاطر این لطف خدا هم ایمان ظاهری و باطنی بیشتر میشد. دیگه خدا برای دعا و استجابت نبود. خدا بود برای یه آرامش واقعی. یعنی خدا اتفاق هایی رو برام برنامه ریزی کرد که خودم باور نداشتم. حالا بیام این خاطره هام رو بگم رمان میشه ولی بگم خدا خیلی خیلی هوامو داشت. درسته خدا به هیچ وجه و استفغر الله به سطح علی نیست ولی علی که باعث ارتباط واقعی با خدا شده بود خدا هم از طریق علی دلم رو شاد می کرد می تونم بگم یه زنجیره بود واسه خوبی حال من. اتفاق بد هم داشتم ولی همین که با یاد خدا حل میشد و یه درس بود واسه زندگیم میشد یه اتفاق عالی. خانواده با ما فامیل دور بود و عزیز باهاشون تو ارتباط بود. یه بار تو ایام فاطمیه تو مدرسه کلاس ما قرار شد برنامه اجرا کنه و ماجرا طوری شد که من نوحه خوندم چون همیشه زمزمه می کردم نوحه رو و عزیز رفت نوحه رو از علی گرفت و اولین مداحی من با نوحه های علی بود. هیچی همین طوری حال من خوب بود . خدا کار هایی که علی از کنارم رد بشه نگا همون به هم گره بخوره و صدها اتفاق دیگه که مدیون خدام. چون علی و من تو دو تا کوچه جداگونه زندگی می کنیم و باهم تو ارتباط نیستیم و حتی عشق دوجانبه نیس ولی خدا طوری برنامه ریزی حکیمانه و دقیق کرد که هر چند گاهی ببینمش . الان دو ساله من علی رو دوست دارم و هر لحظه شکر می کنم خدا رو که علی عشقمه و قراره همسفرم بشه. یه مرد حسینی که نصیب یه دختر زهرایی میشه. خدارو شکر تنها تفسیر و جمله ای که می تونم بگم از اتفاقاتم اینه که من یه درخت بودم تو وسط زمستون. یه بادی اومد تنم رو لرزود. شاخه های خشکیده ام رو زمین انداخت و منو برای بهاری آماده کرد که اسمش علی بود. ببخشید طولانی شد .فقط می خوام بگم خدا صداتون می کنه هر لحظه فقط کافیه نگاش کنیم. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
2⃣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @dokhtaran_zahrai313